-
خاطره
شنبه 8 فروردینماه سال 1394 00:03
هرگز نمی توان گل زخم های خاطره ای را ز قلب کَند که در این سیاه قرن بی قلب زیستن آسان تر است ز بی زخم زیستن قرنی که قلب هر انسان چندیدن هزار بار کوچکتر است از زخم های مزمن و رنجی که می کشد نصرت رحمانی
-
کافیست...
چهارشنبه 5 فروردینماه سال 1394 17:31
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست قانعم بیشتر ازاین چه بخواهم از تو گاهی از دور تو را خواب ببینم کافیست آسمانی!تو در آن گستره خورشیدی کن من همین قدر که گرم است زمینم کافیست من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه برگی از...
-
مرو...
دوشنبه 3 فروردینماه سال 1394 13:04
امشب از پیش من شیفته دل ، دور مرو نور چشم منی ، ای چشم مرا نور ، مرو دیگری از نظرم گر برود باکی نیست تو که معشوقی و محبوبی و منظور ، مرو خانهٔ ما چو بهشتست به رخسار تو حور زین بهشت ار بتوانی مرو ، ای حور مرو امشب از نرگس مخمور تو من مست شوم مست مگذار مرا امشب و مخمور مرو عاشق روی توام ،خستهٔ هجرم چه کنی ؟ نفسی از بر...
-
من باشم و تو باشی و باران، چه دیدنی ست...
دوشنبه 3 فروردینماه سال 1394 00:05
من باشم و تو باشی و باران، چه دیدنی ست بی چتـــــر، حسّ پرسه زدن ها نگفتنی ست پاییز، با تو فصل دل انگیز بوسه هاست با تـــو، صدای بارش باران شنیدنی ست ابری و چکّه می کنی و مست می شوم طـعم لبــان خیس تو حالا چشیدنی ست!! خیسم، شبیه قطره ی باران، شبیه تــو تصویر خیس قطره ی باران کشیدنی ست این جاده با تو تا همه جــا مزّه...
-
سازش...
شنبه 1 فروردینماه سال 1394 18:14
بر سر آنم که با بیمهری جانان بسازم با غم دل خو بگیرم، با بلای جان بسازم از پزشکان داروی بیماری دل را نجویم درد اگر درمان نشد با درد بیدرمان بسازم از جفای دوست با بیگانگان حرفی نگویم وصل اگر ممکن نگردد با غم هجران بسازم من سکندر نیستم کز وادی ظلمت بترسم با همه رنجی به عشق چشمهی حیوان بسازم خوب میدانم نگارا راه و...
-
خانه ی عشق...!
چهارشنبه 27 اسفندماه سال 1393 10:28
بیا با هم خانه ای بسازیم بی هیچ دری به بیرون تنها دریچه ای کافی ست تا به خیابان نگاه کنیم و بخندیم به این زندانی های سرگردان "شهاب مقربین"
-
دوری...
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1393 08:10
مرا به باغ و بهاران چه کار ، دور از تو ؟ مرا چه کار به باغ و بهار ، دور از تو ؟ بهار آمده اما نه سوی من که نسیم زند به خرمن عمرم شرار ، دور از تو به سرو و گل نگراید دل شکستهی من که سر به سینه زند سوگوار ، دور از تو هم از بهار مگر عشق ، عذر من خواهد اگر ز گل شدهام شرمسار ، دور از تو به غنچه ماند و لاله ، بهار خاطر من...
-
ناشناس...
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1393 08:08
می گردم در خاطره ها جایی در آن ها نداری در دایره المعارف ها جستجو می کنم عکسی از تو در آن ها نیست در واژه نامه ها نگاه می کنم نامی از تو نیست نگاهی به خود می کنم تورا می بینم جز من جایی برایت نمانده ، می بینی ؟ عزیز نسین
-
چشم در راهِ بهار...
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1393 08:04
چشم در راه کسی هستم کوله بارش بر دوش آفتابش در دست خنده بر لب ، گل به دامن ، پیروز کوله بارش سرشار از عشق ، امید آفتابش نوروز باسلامش ، شادی در کلامش ، لبخند از نقس هایش گُل می بارد با قدم هایش گُل می کارد مهربان ، زیبا ، دوست روح هستی با اوست قصه ساده ست ، معما مشمار چشم در راه بهارم آری چشم در راهِ بهار فریدون مشیری
-
تو را ببینم، چهقدر کار دارم
شنبه 23 اسفندماه سال 1393 08:36
تو را ببینم؛ میبوسم نوازشت میکنم برایِ تو خواب تعریف میکنم تو را ببینم، بغل میکنم تمامِ رویاهایَم را میبینم وَ به تمامِ آرزوهایَم میرسم تو را ببینم خوب میشوم، آقا میشوم به تو سلام میدهم نماز میخوانم وَ تو را شکر میکنم تو را ببینم خیلی دوستت دارم آخ! تو را ببینم، چهقدر کار دارم افشین صالحی
-
کاش تو اینجا بودی...
شنبه 23 اسفندماه سال 1393 08:32
کاش تو اینجا بودی خوب میشدیم! بههم سلام میکردیم دوست میداشتیم دستهایِ هم را میگرفتیم وُ بههم چای تعارف میکردیم کاش تو اینجا بودی خوب میشدیم! برای هم خوب میشدیم وُ برای همه، خوب آخر باهم که خوب باشیم میخندیم به روز لبخند میزنیم وُ به شب، لبخند میزنیم اگر باهم خوب باشیم، همه چی خوب میشود باران به وقت...
-
دلم یک ترانه ی غمگینِ خارجی می خواهد
چهارشنبه 20 اسفندماه سال 1393 12:45
دلم یک ترانه ی غمگینِ خارجی می خواهد با زبانی که نمی فهمم چیست می خواهم به دردی که نمی دانم چیست زار زار گریه کنم. "بهرنگ قاسمی"
-
دلت برایم تنگ می شود!
چهارشنبه 20 اسفندماه سال 1393 12:42
این اواخر به من فکر می کنی و دلت برایم تنگ می شود ! کاش زنده بودم و این روزها را می دیدم . "کامران رسول زاده"
-
آه اى معشوق!
چهارشنبه 20 اسفندماه سال 1393 12:40
باد لاى موهایت مى پیچد موهایت موج بر مى دارد و در کرانه اى دوردست اسب هاى ترکمن رم مى کنند ! چشم هاى تو ارتباطِ مستقیمِ باد و باران است چشم هاى تو پیامبر باغچه و ناودان است چشم هاى تو معجزه چشم های تو ابر چشم های تو .. آه اى معشوق ! عادت کرده ام به تنهایى عادت کرده ام به سکوت کمى نگاهم کن تا صداى دریا بدهم !...
-
قاتل به محل قتل برمی گردد...
دوشنبه 18 اسفندماه سال 1393 07:54
چشمم سر کوچه بی ثمر می گردد بیچاره دلم که در به در می گردد کشتی تو مرا و منتظر می مانم قاتل به محل قتل برمی گردد... "کاظم بهمنی"
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اسفندماه سال 1393 07:50
-
سرنوشت غم انگیز - عمران صلاحی
یکشنبه 17 اسفندماه سال 1393 12:55
...و فقط مانده دو ماهی در تنگ که نمی دانند بعد از این جشن و سرور در کدامین استخر هستی قرمزشان محو خواهد گردید
-
نیازمند
یکشنبه 17 اسفندماه سال 1393 12:52
به هوا نیازمندم به کمی هوای تازه به کمی درخت و قدری گل و سبزه و تماشا به پلی که می رساند یخ و شعله را به مقصد به کمی قدم زدن کنار این دل و به قایقی که واکرده طناب و رفته رقصان به کرانه های آبی به کمی غزال وحشی به شما نیاز مندم "عمران صلاحی"
-
سرنوشت...
شنبه 16 اسفندماه سال 1393 10:59
هر انسان سرنوشتی دارد سرنوشت یکی زندگی است سرنوشت دیگری عاشقی است و سرنوشتی مرگ است همه انسان ها می توانند عاشق شوند اما کسی نمی تواند عاشقانه زندگی کند تنها عاشقانه می میرد فاصله عشق و زندگی مرگ است این سرنوشت انسانی است "انسی الحاج"
-
نیایی بهتر است...
شنبه 16 اسفندماه سال 1393 09:56
دفتر عشق تو را بستم , نیایی بهتر است بی تو من با دیگری هستم , نیایی بهتر است جام قلبم سالها سرشار از نام تو بود جام را مستانه بشکستم ، نیایی بهتر است رفته بودی تشنه ی عشقم کنی بیچاره تو با شراب دیگری مستم ، نیایی بهتر است ماه من بودی و اکنون در دلم خورشید اوست او نهاده دست در دستم ، نیایی بهتر است خواه لیلی خواه شیرین...
-
گم شده ای دارم
شنبه 16 اسفندماه سال 1393 09:54
گم شده ای دارم تمام کتابهای جهان را جستجو کرده ام ورق به ورق کلمه به کلمه تمام قصه های عاشقانه را خوانده ام عاشق به عاشق معشوقه به معشوقه تمام مردگان جهان را گور شکافته ام استخوان به استخوان خاک به خاک هیچ نیافتم وگم شدم این بهترین راه بود أنسی الحاج مترجم : بابک شاکر
-
دل دستهایم
شنبه 16 اسفندماه سال 1393 00:22
وقتی دل دستهایم تنگ میشود برای انگشتان کوچکت آنها را میگذارم برابر خورشید تا با ترکیبی از کسوف و گرما دوریات را معنا کنم مصطفی مستور
-
جانا به یک کرشمه دل و جان همی بری...
جمعه 15 اسفندماه سال 1393 18:39
جانا به یک کرشمه دل و جان همی بری دردم همی فزایی و درمان همیبری روی چو ماه خویش و دل و جان عاشقان دشوار مینمایی و آسان همی بری اندر حریم سینهٔ مردم به قصد دل دزدیده میدرآیی و پنهان همی بری گه قصد جان به نرگس جادو همی کنی گه گوی دل به زلف چو چوگان همی بری چون آب و آتشند در و لعل در سخن تو آب هر دو ز آن لب و دندان...
-
تلخی عالم شراب خوشگوار ما بس است
جمعه 15 اسفندماه سال 1393 13:23
تلخی عالم شراب خوشگوار ما بس است درد و داغ ناامیدی لاله زار ما بس است گر نباشد بوسه شیرین، پیام تلخ هم بهر تسکین دل امیدوار ما بس است گر ز دلسوزی نیارد کس به خاک ما چراغ خارخاری از گلستان یادگار ما بس است گر ز خون ما نگیرد دست شیرین در نگار تیشه مردانه ما دستیار ما بس است گر ز خوی آتشین، دوزخ به ما تندی کند مشت آبی از...
-
به تو فکر می کنم...!
چهارشنبه 13 اسفندماه سال 1393 10:38
به تو فکر می کنم و موهای تو در باد و موهای تو در باد به تو فکر می کنم و تنها حسرتم فراموش کردن عینکم است تا رج های گردنت را ببینم تا ذره های نگاهم رج های گردنت را ببوسد نفس بکشد بنوشد الیاس علوی
-
کاش همه ی روزهایم تو بودی... - مهدی اخوان لنگرودی
سهشنبه 12 اسفندماه سال 1393 09:08
کاش همه ی شب هایم روز بود و همه ی روزهایم تو آنگاه هیچ وقت چشم هایم را نمی بستم...
-
تو کار من را تمام کردی
دوشنبه 11 اسفندماه سال 1393 23:35
تو کار من را تمام کردی با آن چشم های خوب آن دست های مهربان آن نفس های گرم تو کار من را ساختی با زیباترین سلاح های تنت و این مرگ آسان نیست سیدمحمد مرکبیان
-
زخم
دوشنبه 11 اسفندماه سال 1393 22:11
هوا چنان سرد است که سرما را حس نمى کنم و زخم چنان گرم که درد را کنارت مى نشینم دستم را گرم مى کنم و خاکستر مى ریزم بر زخمم عمران صلاحى
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 اسفندماه سال 1393 22:07
اینکه چشمان تو زیباست درشعر من نمی گنجد هنوز کلماتی هستند که کسی نمی شناسد کلماتی در وصف زیبایی چشمهای تو کلماتی که اگر یافت شود کسی درک نخواهد کرد علی احمد سعید ( آدونیس ) برگردان : بابک شاکر
-
زلف پریشانم
دوشنبه 11 اسفندماه سال 1393 22:05
ز بس بی تاب آن زلف پریشانم ، نمی دانم حبابم ، موج سرگردان طوفانم ؟ نمی دانم حقیقت بود یا دور و تسلسل حلقه ی زلفت ؟ هزار و یک شب این افسانه می خوانم ، نمی دانم سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو ولی از نحوه ی چشمت چه می دانم ؟ نمی دانم چو اشکی سرزده یک لحظه از چشم تو افتادم چرا در خانه ی خود عین مهمانم ؟ نمی دانم ستاره...