-
عشق تو
سهشنبه 17 آذرماه سال 1394 07:44
جزیرهایست عشق تو که خیال را به آن دسترس نیست خوابیست ناگفتنی تعبیر ناکردنی بهراستی عشق تو چیست ؟ گل است یا خنجر ؟ یا شمع روشنگر ؟ یا توفان ویرانگر ؟ یا ارادهی شکستناپذیر خداوند ؟ تمام آنچه دانستهام همین است تو عشق منی و آنکه عاشق است به هیچ چیز نمیاندیشد نزار قبانی
-
فکر کن وقت تماشای تـــو باران بزند
دوشنبه 16 آذرماه سال 1394 08:54
فکر کن وقت تماشای تـــو باران بزند چک چک چتر تو در گوش خیابان بزند نفسم حبس شود عشق تو جرمم باشد ابر بین من و تو میله ی زندان بزند هیجان دارم و در سینه دلم می کوبد در ویران شده بگذار فراوان بزند برگ سبزی است بیا تحفه ی درویش کن این ناز چشمی که سراز ریشه ی انسان بزند موی من بحر طویلی است که دستت در آن موج خواهد شد اگر...
-
نشسته تا تب باران بریزد از پاییز
دوشنبه 16 آذرماه سال 1394 08:51
نشسته تا تب باران بریزد از پاییز کنار پنجرههایی که رو به چشم تواند و نظر کرده بیایی و او بخواند باز هزار شعر که در چارچوب چشم تواند زمان نمیگذرد تا شب نبودن تو براش مثل شب رفتنت دراز شود که خنجر تو بیاید از آستین بیرون و بعد تازه سر زخم کهنه باز شود نگرد، نیست کسی توی این خیابانها کسی که سنگ شده تا تو ماه باشی و بس...
-
من تجمع تمام فعل های پاییزی ام !
دوشنبه 16 آذرماه سال 1394 07:51
باران ، می ریزد برگ ها ، می افتند گل ها ، می خشکند خورشید ، می میرد... در نبود تو من تجمع تمام فعل های پاییزی ام ! ((مرتضی شالی))
-
آرامم ...
یکشنبه 15 آذرماه سال 1394 22:42
آرامم دارم بهخیال تو راه میروم بهحال تو قدم میزنم آرامم دارم برای تو چای میریزم کم رنگ و استکان باریک پر رنگ و شکسته قلم آرامم دارم برای تو خواب میبینم خوابی خوب خوابی خوش خوابی پر از چشمهای قشنگ تو صدای جانم گفتنِ تو و برای تو مردنِ من آرامم بهخوابی پراز خیلی دوستت دارم پر از کجا بودی پر از سلام ، دلم برای تو...
-
دست هایت را اگر به من می دادی
شنبه 14 آذرماه سال 1394 10:57
دست هایت را اگر به من می دادی مسافرها از پنجره های قطار به اشتیاق ایستگاه را نگاه می کردند دست هایت را اگر به من می دادی هیچ کودکی در خیابان گم نمی شد جای دست هات در زندگی من خالی است و خالی عمیق و عمیق تر می شود تو باید بدانی سال ها از هر دست و لیوانی آب خورده ام که بغض ها را بشویم و امروز دریا شده ام و امروز برای...
-
چقدر می ترسم
شنبه 14 آذرماه سال 1394 10:53
چقدر می ترسم تو را نبوسیده از دنیا بروم اصلن کجا می توانم بروم؟ وقتی می دانم تمبرها تا لبان پاکت را نبوسند به هیچ کجا نمی رسند ! "بهرنگ قاسمی"
-
دستان تو
شنبه 14 آذرماه سال 1394 10:51
چه نسبت عجیبی دارند دستان تو با درد که از لحظه گرفتنشان سرم درد می کند برای تو ...! "سمانه سوادی"
-
شب چه ربطی به خواب دارد؟
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1394 12:08
دلم میخواهد بیایم بنشینم کنارت ، وقتی که زمان خوابت میرسد . دستم را ببرم توی موهای کوتاهت . برایت شاملو بخوانم . دوستت داشته باشم . برایت با همین صدای زیر ِ دخترانه ام ، شعرهای مردانه بخوانم . شاملو بخوانم برایت با سوز ، با سوزی که از دل من برمیخیزد . دستم را بکشم روی موهایت ، به چشم هایت زل بزنم و برایت بخوانم...
-
رفتار من عادی است
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1394 12:01
رفتار من عادی است اما نمی دانم چرا این روزها از دوستان و آشنایان هر کس مرا می بیند از دور می گوید : این روزها انگار حال و هوای دیگری داری ! اما من مثل هر روزم با آن نشانی های ساده و با همان امضا ٬ همان نام و با همان رفتار معمولی مثل همیشه ساکت و آرام این روزها تنها حس می کنم گاهی کمی گنگم گاهی کمی گیجم حس می کنم از...
-
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1394 10:32
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند معنی کور شدن را گره ها می فهمند سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا قرن ها بعد در آن...
-
روز من شب شد و آن ماه به راهی نگذشت
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1394 10:29
روز من شب شد و آن ماه به راهی نگذشت این چه عمریست که سالی شد و ماهی نگذشت؟ ذوق آن جلوه مرا کشت که وی از سر ناز آمد و گاه گذشت از من و گاهی نگذشت عمر بگذشت و همان روز سیه در پیشست در همه عمر چنین روز سیاهی نگذشت قصهٔ شهر دل و لشکر اندوه مپرس که از آن عرصه به این ظلم سپاهی نگذشت نگذشت آن مه و زارست هلالی به رهش حال...
-
چقدر ماه گرفتگی را دوست دارم
سهشنبه 10 آذرماه سال 1394 11:56
چقدر ماه گرفتگی را دوست دارم شبیه توست وقتی موهایت را روی صورتت میریزی ...
-
بگذار تا ببارد باران
سهشنبه 10 آذرماه سال 1394 11:38
بگذار تا ببارد باران باران وهمناک در ژرفی شب این شب بی پایان بگذار تا ببارد باران اینک نگاه کن از پشت پلک پنجره تکرار پر ترنم باران را و گوش کن که در شب دیگر سکوت نیست بشنو سرود ریزش باران را کامشب به یاد تو می آرد گویی صدای سم سواران را امشب صفای گریه من سیلاب ابرهای بهاران است این گریه نیست ریزش باران است آواز می...
-
تنهایی
سهشنبه 10 آذرماه سال 1394 08:36
-
فکر کن با یار خود در این خزان در حرکتی
سهشنبه 10 آذرماه سال 1394 08:35
فکر کن با یار خود در این خزان در حرکتی حرف خود را می زنی در گوش او در خلوتی می زند با نم نمش باران میان حرفتان در خیالت می زنی احساس خود درصحبتی حرف خود را می زنی اما فقط در نامه ای می گذاری حرف خود در دست او در پاکتی قسمتت شد دست او آخر میان این هوا اینکه با یارت شدی دارد یقینا حکمتی حرف خود را می خوری از شدت کم رویی...
-
قاب عکست
دوشنبه 9 آذرماه سال 1394 19:42
این روزها با قاب عکست دور می زنم تحریمِ نبودنت را... "محمد صادق رزمی "
-
صدای دوست داشتنی تو
دوشنبه 9 آذرماه سال 1394 13:35
صدای دوست داشتنی تو را روی دیوار هولناک شبم نقاشی کردم نام دوست داشتنی تو سوسن سپیدی است از ساحل دریایمان و موجی است بیدار که بر روی شن های بی خوابی دیر هنگامش چشم به راه است چشم به راه شهسوار ماه که از میان ابرها می آید صدای دوست داشتنی تو را نقاشی کردم و نام دوست داشتنی تو غنچه ای از جنس نسیم است که می درخشد در دوزخ...
-
بهار چشم های تو بود
یکشنبه 8 آذرماه سال 1394 10:45
بهار چشم های تو بود پلک می زدی شکوفه میریخت حالا انگار روی زمستان گیر کرده است سوزن فصل ها "رضا کاظمی"
-
دلم انگار فقط یاد کسی افتاده
یکشنبه 8 آذرماه سال 1394 10:14
نه به چاهی نه به دام هوسی افتاده دلم انگار فقط یاد کسی افتاده غرق یادت شدم ای چشم تو روشن، آنقدر که به اقیانوس انگار خسی افتاده از همان روز خداحافظی پاییزی به دهان غزلم طعم گسی افتاده آخرین برگم در دست درختی در باد که اگر زود به دادش نرسی، افتاده گرچه آرام، پر از وسوسه ی عصیانم مثل شیری که به چنگ قفسی افتاده...
-
آنقدر خسته ام که می خواهم به خوابی گران بروم
یکشنبه 8 آذرماه سال 1394 09:27
آنقدر خسته ام که می خواهم به خوابی گران بروم جایی در دور دست، جایی در خلوت تا صدای هیچ جنبنده ای بیدارم نسازد و درروزگارانی دور از خواب برخیزم آنقدر دور که زبان کسی را نفهمم من زخمیِ سوء تفاهم ها، از تفسیرها خسته ام چشم در چشم با زبانِ اشاره سخن خواهم گفت گوش را رها خواهم ساخت، با دست هایم عاشق خواهم شد من اسباب ریا...
-
باران می آمد
شنبه 7 آذرماه سال 1394 08:17
باران می آمد مردمان در خوابِ خانه از آبِ رفته به جوی سخن می گفتند همهمه یِ یک عده آدمی در کوچه نمی گذاشت لالاییِ آرامِ آسمان را آسوده بشنوم اصلا بگذار این ترانه همین حوالیِ بوسه تمام شود من خسته ام می خواهم به عطرِ تشنه یِ گیسو و گریه نزدیکتر شوم، کاری اگر نداری برو ورنه نزدیکتر بیا می خواهم ببوسمت. به خدا من...
-
شعر می گویم و باران می نوشم
شنبه 7 آذرماه سال 1394 08:14
شعر می گویم و باران می نوشم تو آنقدر دوری که شعرهایم پناهم می دهند پشت شانه هایشان تا سردم نشود و غصه نخورم از تنهایی... ((چیستا یثربی))
-
من بی تو
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1394 23:39
من بی تو من بی عطر ِدست هایت در آستانه ی ِسردی ِیک زمستان ِممتدم در پسامرگ ِبهاری که در گلوگاه پاییز نام تورا میبرد و به انتهای خویش میرسد و دردی خونین به کوچ آخرین پرستـو گره میزند من بی تو من بی عطر ِزندگی درواپسین لحظه ی خویشم تو غرق عطر انار و باران سرخوش ِآمدن پاییـزی من در غربت ِزوال ِبرگ های پریشان سرگردانم تو...
-
باران باش و ببار
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1394 23:36
باران باش و ببار این برکه در تلاطم ِآغوش و بوسه بی تاب ست نیلوفر ثانی
-
باران که میزند به پنجره...
سهشنبه 3 آذرماه سال 1394 11:39
باران که میزند به پنجره، جای خالیاَت بزرگتر میشود ! وقتی مِه بر شیشهها مینشیندُ بوران شبیخون میزَند، هنگامی که گُنجشکها برای بیرون کشیدنِ ماشینم از دلِ برف سَر میرسند، حرارتِ دستانِ کوچکِ تو را به یاد میآورم وَ سیگارهایی را که با هم کشیدهایم، نصف تو، نصف من... مثلِ سربازهای...
-
انتظار بارانی را میکشم
سهشنبه 3 آذرماه سال 1394 11:37
انتظار بارانی را میکشم که پلک بر هم بگذارم باریده است ! بانو ! به تماشای باران ستارهها بی چتر بیا ((کیکاووس یاکیده))
-
آفتاب را دوست دارم
سهشنبه 3 آذرماه سال 1394 11:34
آفتاب را دوست دارم به خاطر پیراهن ت روی طناب رخت باران را اگر میبارد بر چتر آبی تو و چون تو نماز خوانده ای خداپرست شده ام "بیژن نجدی"
-
هر وقت قصد میکنم دیگر از تو ننویسم باران میبارد ...
سهشنبه 3 آذرماه سال 1394 11:30
هر وقت قصد میکنم دیگر از تو ننویسم باران میبارد .. نغمهای زمزمه میشود کسی از تو میپرسد خاطرهای جان میگیرد ! و من در کشاکش این نبرد نابرابر همیشه مغلوب میشوم نبودنت درد میکند! درست مثل روز اول ... شایدم کمی بیشتر من به دستهای خالیام خیره میشوم و در ناباوریهای بیرحمانهی تمام روزهای نبودنت دستهای خالیام...
-
تو بر امتداد زوالم بهارباش
سهشنبه 3 آذرماه سال 1394 11:28
به باران ِ بی امان پاییز هیچ روایت زردی تا ابد نخواهد بود تو بر امتداد زوالم بهارباش ((نیلوفر ثانی))