-
باران هم اگر می شدی ...
سهشنبه 1 دیماه سال 1394 23:26
باران هم اگر می شدی در بین هزاران قطره تو را با جام بلورینی می گرفتم می ترسیدم چرا که خاک هر آنچه را که بگیرد پس نمی دهد جمال ثریا مترجم : سینا عباسی
-
دلم یک تو می خواهد
سهشنبه 1 دیماه سال 1394 09:42
دلم یک در می خواهد که بازش کنم و پشتش تو باشی ! با دسته ای از رزهای سرخ که هنوز غنچه اند .. و در آغوشت بودنشان حسادتم را شعله ور می کند و تو آنقدر بمانی تا باز شوند دلم دو فنجان چای می خواهدکه زیر ریز نگاه تو بریزمشان که بهانه ی با هم نشستنمان شوند و ما سردترین چای جهان را بنوشیم دلم چمدانی می خواهد که بازش کنی و پر...
-
فالمان هرچه باشد باشد ...
دوشنبه 30 آذرماه سال 1394 11:55
فالمان هرچه باشد باشد ... حالمان را دریاب ! خیالکن حافظ را گشودهای و میخوانی : « مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید » یا « قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود » چه فرق ؟ فال نخواندهی تو منم ! محمدعلی بهمنی
-
اما برای من هرشب ِ بی تو یـــلــداســــت
دوشنبه 30 آذرماه سال 1394 09:53
اما برای من هرشب ِ بی تو یـــلــداســــت .. منی که زیر حافظ ِ چشمانت یادت را دانه دانه میکنم ... بلندترین شبِ چشمهات استْ یـــلـــدا تا صبح هم نگاهشان کنم وقت کم میآورم نه شبچَره میخواهم نه گپ و ناردانه فقط، یــــلــداتــریـــن بوسه از لبهات! صدای تیک تاک ساعت می آید زمان می گذرد و یـــلـــدا دستهای پاییز را در...
-
باگریه می نویسم
یکشنبه 29 آذرماه سال 1394 10:58
باگریه می نویسم از خواب با گریه پا شدم دستم هنوز در گردن بلند تو آویخته ست و عطر گیسوان سیاه تو با لبم آمیخته ست دیدار شد میسر و با گریه پا شدم ... " هوشنگ ابتهاج "
-
هر که باران باشد
یکشنبه 29 آذرماه سال 1394 10:05
-
گذاشته ام همه خیال کنند از یادت برده ام
یکشنبه 29 آذرماه سال 1394 09:49
گذاشته ام همه خیال کنند از یادت برده ام پنهانی دوست داشتنت حالی دارد که نپرس محمود قدس
-
حضورت بهشتیست
یکشنبه 29 آذرماه سال 1394 09:46
حضورت بهشتیست که گریز از جهنم را توجیه میکند دریایی که مرا در خود غرق میکند تا از همهی گناهان و دروغ شسته شوم " احمد شاملو "
-
می سوزم و عطر یادهای تو را می دهم
یکشنبه 29 آذرماه سال 1394 09:38
می سوزم و عطر یادهای تو را می دهم عطر بال پرنده ای تازه سال که به اشتیاق قوس قزح پر گرفت و به خانۀ خود برنگشت یادهای تو دریاست و من نهنگ گمشده ای که در پی قویی در جویی غرق شد ! یادهای تو بارانی سرکش است که به اشتیاق دهانم مست می کند و سر به شیشۀ آسمان می کوبد، صبحی ژاله بار است که می بارد بر من بیدارم می کند و آفتاب...
-
کجا پنهان کنم تو را؟!
شنبه 28 آذرماه سال 1394 23:31
کجا پنهان کنم تو را؟! پشت کدامین واژه کدامین سطر که از خط شعرهایم بیرون نزنی و طبل رسوایی ام را نکوبی کجا پنهان کنم تو را ؟! که گونه هایم از عشق گل نیندازند چشمانم از دوری ات نبارند و دستانم بهانه ات را نگیرند لبریز ام از تو عطر دلدادگی ام تمام شهر را پر کرده است و تو آشکارترین پنهان منی. "سارا قبادی"
-
دوستت دارمها
جمعه 27 آذرماه سال 1394 18:47
دوستت دارم های سیزده سالگی را روی بخار شیشه ی کلاس کشیدیم با یک قلب و حرف اول یک اسم دوستت دارم های بزرگ تر را در نامه های عاشقانه نوشتیم پنهانشان کردیم هنوز هم یکی از آن نامه ها آنجاست من از ترس مادرم جوری پنهانش کردم که حتی خودم هم نتوانستم پیدایش کنم و زنان در حوالی سی سالگی شاید دیگر قلبی روی بخار شیشه نکشند اما...
-
یک عاشقانه ی قدیمی
جمعه 27 آذرماه سال 1394 11:34
تو یک عاشقانه ی قدیمی تو شعری زیبا در تو عطری ست مخصوص عصرهای گرم تابستان در دست هایت در چشمانت و یا در موهایت نمی دانم عطر و بویی در توست مخصوص عصرهای گرم تابستان که مرا از خود بی خود می کند مظفر تایپ اوسلو مترجم : سیامک تقی زاده
-
کسی برایم قهوه بریزد
جمعه 27 آذرماه سال 1394 11:27
کسی برایم قهوه بریزد کسی که فال مرا می داند کسی که حال مرا می فهمد و قصه بگوید برایم هزار و یک بار تا از سرم بپرد این خواب که هزار سال است نمی گذارد تو را برای یک بار هم که شده ببینم کامران رسول زاده
-
چشم های تو آبی نیست
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1394 18:28
چشم های تو آبی نیست وگرنه حتما در آنها غرق می شدم سیاه نیست وگرنه حتما درآنها به خواب می رفتم سبز نیست وگرنه حتما در آنها گم می شدم اما نه دوست دارم غرق شوم نه به خواب بروم نه گم شوم من دوست دارم هر صبح قله ای تازه از چشم هایت را فتح کنم و هر غروب جرعه ای از آنها بنوشم بانوی چشم قهوه ای من..! "محسن حسینخانی"
-
تنهایی
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1394 11:55
تنهایی ، چون باران شامگاهان برمی خیزد از دریا از هامونهای پرت و دور افتاده و می ریزد آن گاه بر روی شهر می بارد تنهایی در این ساعات حال و بی حالی وقتی کوچه ها به صبح می رسند وقتی که جفت هایی بی آنکه چیزی بیابند در یکدیگر نومید و غمین از هم جدا می شوند وقتی آنان که نفرت از هم دارند به ناچار همبستر می شوند ، آن گاه...
-
آسمان بارانیست
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1394 11:53
آسمان بارانیست پیکر پنجره ها مه آلود و نگاه افق از حزن غریبی سرشار همۀ روزنه ها پوشیده همۀ رابطه ها ابری و سرد من نمی دانم از کدامین روزن می توانم به گل سرخ پیامی بدهم . ((مهناز اولیائی))
-
بی تودنیای من ای دوست پر از تنهایی است
سهشنبه 24 آذرماه سال 1394 11:30
به همان قدرکه چشم توپر از زیبایی است بی تودنیای من ای دوست پر از تنهایی است این غزل های زلالی که زمن می شنوی چشمه ی جاری اندوه دلی دریایی است چند وقت است که بازیچه ی مردم شده ام گرچه بازیچه شدن نیز خودش دنیایی است دل به دریا زده ام تا باز اغاز کنم ماجرایی که سرانجامش یک رسوایی است امشب ای آینه تکلیف مرا روشن کن حق به...
-
در من دوباره زنده شده یاد مبهمی
سهشنبه 24 آذرماه سال 1394 10:34
در من دوباره زنده شده یاد مبهمی دنیا قشنگتر شده این روزها کمی گفتم کمی؟ نه! خیلی- یک کم برای من یعنی زیاد یعنی همسنگ عالمی دریا کجا و باغ کجا؟ سهم من کجا؟ من قانعم به برگِ گلی، قطره شبنمی ای عشق چیستی تو که هر گاه میرسی احساس میکنی که دلیری، که رُستمی مثل اساس فلسفه و فقه، مبهمی مثل اصول منطق و برهان، مسلّمی...
-
مخمل و ابریشم
سهشنبه 24 آذرماه سال 1394 08:44
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم چند روزیست که هرشب به تو می اندیشم به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور به همان سایه همان وهم همان تصویری که سراغش ز غزلهای خودم می گیری به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم یعنی آن شیوه ی فهماندن منظور به هم به تبسم به تکلم به دل آرایی تو به خموشی به...
-
نصف جهان
سهشنبه 24 آذرماه سال 1394 08:15
شب ست و نقش جهان از خیالت آکنده ست و عطر یاد تو در آسمان پراکنده ست دلم به رعشه شبیه منار جنبان ست درون سینه دلم مثل مرغ سر کنده ست چه اصفهان غریبی چه شهر دلگیری که سایه هاش به ارواح مرده ماننده ست چرا به من کمی از صبر تو نمی بخشد کسی که شوق تو را در دل من افکنده ست تمام نصف جهان را پیاده پیمودم که گفته است بیابد کسی...
-
زن شیرین است
دوشنبه 23 آذرماه سال 1394 13:37
زن شیرین است این ورد یک ملحد ذاتی ست و برای این الحاد خود معجزات عظیمی دارد زن شیرین است هربرگ تنش شهد دارد گلبرگهای لبانش عسلی شفابخش آسمانش ابرهای بهاری و زمینش آتشفشانی از شعله های سوزان مگر می شود با چنین معجزاتی ایمان نیاورد راهبه ی گوشه گیر کنار زنی برای پرستش نماند ذکر نگفت مگر می شود دراین دریای خروشان غرق نشد...
-
زن اگر نباشد
دوشنبه 23 آذرماه سال 1394 13:31
درزیباترین عاشقانه های جهان همیشه «قلب»یک زن در میان است... زن اگر نباشد پرنده ی شعر در شاخه های دفتر هیچ شاعری پر نمی زند ! « مینا آقازاده »
-
با من بمان
دوشنبه 23 آذرماه سال 1394 10:37
با من بمان اندکی بیشتر با من بمان ای سایه ی گریزان آرامشم ای سنجاق شده بر هر نفسی که پیش از اولین سوال فرو می برم بانوی من تو آن تشنگی هستی که عطش را فرو می نشاند کدام آغوش می تواند چون آغوش تو کودکی را آنقدر عشق ببخشد که هرگز کسی را نکشد لئونارد کوهن
-
غمگین ترین شعر جهان
دوشنبه 23 آذرماه سال 1394 10:13
تو برنمی گردی ... وَ این غمگین ترین شعر جهان است! که ترجمه نمی شود ؛ یعنی تو را به هیچ زبانی نمی توان برگرداند...؟! « مینا آقازاده »
-
لب های شانه ات را نزدیک تر کن
دوشنبه 23 آذرماه سال 1394 10:09
هوا سرد است و آتشِ نگاهِ تو روشن …. چایِ باران در فنجانِ قهوه ای چشمم دَم کشیده است… نترس ! لب های شانه ات را نزدیک تر کن دردهایم از دهن افتاده است … "مینا آقازاده"
-
گریه، زبانِ دوم من است …
دوشنبه 23 آذرماه سال 1394 10:06
گریه، زبانِ دوم من است … گاه گاهی تکلّم می کنم با لهجه ی بارانی ام ! لکنتِ بغض دارم و مردم خالی می کنند نم نم دور و برم را … حرفهای نم کشیده ام فقط روی شانه های تو خشک می شود مرا ببخش اگر زبانم تند می شود گاهی …. "مینا آقا زاده"
-
دستان تو
شنبه 21 آذرماه سال 1394 19:03
چه نسبت عجیبی دارند دستان تو با درد که از لحظه گرفتنشان سرم درد می کند برای تو ...! "سمانه سوادی"
-
سن یک زن
شنبه 21 آذرماه سال 1394 19:01
هرگز نمی توانی سن یک زن را از او بپرسی چرا که او هم نمی داند سنش با شب هایی که بغض کرده و گریسته چقدر است . " ایلهان برک"
-
مرا برای روز مبادا کنار بگذار!
شنبه 21 آذرماه سال 1394 14:53
مرا برای روز مبادا کنار بگذار ! مثل مسافرخانه ای متروکه ام در جاده ای سوت و کور یک روز خسته از راه می رسی و جز آغوش من برایت پناهی نیست. "پریسا صالحی"
-
صبر کن آیه قسم جور کنم تا نروی!
شنبه 21 آذرماه سال 1394 13:22
صبر کن آیه قسم جور کنم تا نروی! یا در و پنجره را کور کنم تا نروی صبر کن لشگری از خاطرهٔ روز نخست بر سر راه تو مأمور کنم تا نروی! قّـــدِ زیبــایی تو نیستم امّا چه کنم؟ صورتم را پُر هاشور کنم تا نروی؟ نذر کردم گره یِ پنجره فولاد شوم صبر کن تا به خدا زور کنم تا نروی! من بلایی به سرت آمده ام، می دانم ...! از سرت درد و...