-
کاش بارانی ببارد قلب ها را تر کند
سهشنبه 3 آذرماه سال 1394 11:25
کاش بارانی ببارد قلب ها را تر کند بگذرد از هفت بند ما، صدا را تر کند قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها رشته رشته مویرگ های هوا را تر کند بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را شاخه های خشک و بی بار دعا را تر کند مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت سرزمین سینه ها تا ناکجا را تر کند چترهاتان را ببندید ای به ساحل مانده ها شاید...
-
زیر باران بدون چتر
سهشنبه 3 آذرماه سال 1394 11:23
آسمان بارانی است همگی می گذرند چتر دارند به دست تا نبارد باران بر سر و صورتشان اما... من تنها و رها زیر این سقف سیاه گام برمی دارم بی چتر... و به تو، می اندیشم ((عاطفه قدمگاهی))
-
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم
دوشنبه 2 آذرماه سال 1394 20:00
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم بنشین که با من هر نظر ، با چشم دل ، با چشم سر هر لحظه خود را مست تر ، از روی زیبایت کنم بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خوانمت وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم...
-
کاش تو به جای من بودی
دوشنبه 2 آذرماه سال 1394 19:58
کاش تو به جای من بودی تا می فهمیدی که دوست داشتنت چه کار سخت و فرساینده ایست کاش من به جای تو بودم تا طعم این همه دوست داشتن را می چشیدم آزدمیر آصف مترجم : سینا عباسی
-
تو در من می طپی
یکشنبه 1 آذرماه سال 1394 19:58
تو در من می طپی و من آغاز می شوم با من راه می روی و برگهای زرد از من فرو می ریزد در من قدم می زنی و هزار جوانه از من می روید با من سخن می گویی و حرفهای تو شعر می شود شعر من من ترا می نوشم در آب در چای زیر دندانم طعم تو چون گندم چون خوشه انگور من ترا در خود می شویم با عطر کویر عطر تن خود من ترا می بینم هر دم در هر نفسم...
-
عشق
یکشنبه 1 آذرماه سال 1394 19:54
عشق همین خنده های ساده توست وقتی با تمام غصه هایت می خندی تا از تمام غصه هایم رها شوم کیکاووس یاکیده
-
صـد سال پیش از این
یکشنبه 1 آذرماه سال 1394 11:10
گُل بود و سبزه بود و سرودِ پرنـده بود در آفتاب, گرمیِ شـــادی دهنده بود بر آب و خاک, بادِ بــهشتی وزنده بود در باغ بود کــاجی پر شاخ و سهمگین دستی به یادگاری صـد سال پیش از این بر آن درخت, نامِ دو دلــداه کَنده بود پروانه و فریدون, صد سال پیش از این, یک روز آمدند در این بــاغِ دلنشین؛ گُل بود و سبزه بود و دلِ تندِ...
-
سایه های بی صدا...
یکشنبه 1 آذرماه سال 1394 09:06
نیمه شب نجواکنان در گوش هم راه افتـــــادیم دوشـــادوش هم ساحل و ماه و سکوت نیمه شب شاخه ها سر برده در آغوش هم جیرجیرکهـای شب خوان یکصـدا مست از غوغای نوشانوش هـم موجها غرق تماشامـــــان شـدند تـــا که بـــالا آمــدند از دوش هـم قرص ماه از آسمـــان مبهوت مـا مـا رها از خویشتن، مدهوش هـم بسته شد عهدی میان ما؛ زدیم مُهر...
-
رویای تو...
شنبه 30 آبانماه سال 1394 09:03
وقتی که خانه نیستم کلید را دم پله اول زیر همان گلدان سفال همیشگی گذاشته ام رویایت اگر آمد پشت در نمی ماند ! "سیروس جمالی"
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1394 19:45
پرِ پرواز ندارم، امّا دلی دارم و حسرتِ دُرناها "احمد شاملو"
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1394 19:31
هوا ابریست نفس بالا نمی اید. بزن باران"نوازش کن،تن رنجور مردم را...! زمین حال بدی دارد...! ﺑﺰﻥ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺰﻥ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﮐﻪ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻓﺼﻞ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ ﺑﺰﻥ ﺑﺮ ﺳﻨﮓ ﺳﺨﺖ ﺳﯿﻨﻪ ﻣﻦ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺁﺏ ﮔﺮﺩﺩ ﮐﯿﻨﻪ ﻣﻦ ﺑﺰﻥ ﺑﺮ ﻣﺮﮔﺰﺍﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﻣﻦ ﺑﺰﻥ ﺑﺮ ﺷﺎﺧﻪ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻣﻦ ﺑﺰﻥ ﻣﻦ ﺗﯿﺮﻩ ﺍﻡ ﭘﺎﮐﻢ ﮐﻦ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺑﺰﻥ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺰﻥ ﺑﺮ ﻏﺼﻪ ﻣﻦ ﺑﺰﻥ ﺑﺮ ﺭﯾﺸﻪ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻣﻦ ﺑﺰﻥ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺰﻥ ،...
-
چتر دلتنگی من باز شده
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1394 18:06
من همان فرهادم تو همان شیرینی... چتر دلتنگی من باز شده نفسم بارش تصویر ترا خواهانند تَرَک قلب من امروزی نیست چند صباحی است که در یاد تو بی تاب شده... بی قرار از همه ثانیه ها گم شدم در غم تصویر تو باز کاش این روز قدمش پایان داشت
-
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1394 09:17
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم نه عجب که خوبرویان بکنند بیوفایی تو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانم که...
-
دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1394 09:09
دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت ای ماه با که دست در آغوش می کنی در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
-
دستم نمی رسد به بلندای چیدنت
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1394 09:07
دستم نمی رسد به بلندای چیدنت باید بسنده کرد به رویای دیدنت یوسف ترین عزیز جهان هم که باشی ام در سینه آتشی است به داغ خریدنت بالاتر از نگاه منی! آه! ماه من! دستم نمی رسد به بلندای چیدنت
-
باد ما را با خود خواهد برد...
سهشنبه 26 آبانماه سال 1394 12:06
در شب کوچک من ، افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهرهء ویرانی ست گوش کن وزش ظلمت را می شنوی ؟ من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادم گوش کن وزش ظلمت را می شنوی؟ در شب اکنون چیزی می گذرد ماه سرخست و مشوش و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است ابرها، همچون انبوه عزاداران...
-
من زندانی بند توأم
دوشنبه 25 آبانماه سال 1394 19:40
من زندانی بند توأم من افتخارمی کنم به زیستن دراین تن دراین تن دموکراسی حرام است آزادی بیان معنایی ندارد بند و حبس و مرگ موهبت الهی ست دراین تن همه قیام کردند و به تو اقتدا می کنند این خودکامه گی ضرورت است جمانة حداد مترجم : بابک شاکر
-
یادآوری عشق
دوشنبه 25 آبانماه سال 1394 19:37
قلب من آستانه ی گیسوانت را یک به یک میشناسد آنگاه که راه خود را در گیسوانت گم میکنی فراموشم مکن و بخاطر آور که عاشقت هستم مگذار در این دنیای تاریک بی تو گم شوم موهای تو این سوگواران سرگردان بافته راه را نشانم خواهند داد به شرط آنکه دریغشان مکنی پابلو نرودا
-
اویی که باید باشد..
دوشنبه 25 آبانماه سال 1394 14:09
با فنجان چای هم می توان مست شد... اگر اویی که باید باشد باشد...!
-
چای با تو می چسبد فقط...
دوشنبه 25 آبانماه سال 1394 14:06
چای من لبریز و لب دوز است و لب سوز است، آآآی ! می خوری با من تو چای؟ گرچه کامم تلخ و چایم تلخ و روزگارم نیز تلخ امّا دلبَــــرم گر تو آیی لب گشایی لب بریزی لب بسوزی لب بدوزی وااای ! بَه چه محشر می شود اندازه ی یک چای خوردن کام ِ من شیرین نمایی دلبرم ماه ِ آبان است و چای با تو می چسبد فقط ... منبع - وبلاگ شعر و تصویر
-
آبان هوایش غرق دلتنگیست
دوشنبه 25 آبانماه سال 1394 14:01
آبان هوایش غرق دلتنگیست عطرِ تو را در مُشتِ خود دارد فهمیده خیلی دوستت دارم هِی پشت هم با عشق میبارد "مریم قهرمانلو"
-
می دانم نمی دانی چقدر دوستت دارم
دوشنبه 25 آبانماه سال 1394 11:46
می دانم نمی دانی چقدر دوستت دارم و چقدر این دوست داشتن همه چیزم را در دست گرفته است می دانم نمی دانی چقدر بی آنکه بدانی می توانم دوستت داشته باشم بی آنکه نگاهت کنم صدایت کنم بی آنکه حتی زنده باشم می دانم نمی دانی تا بحال چقدر دوست داشتنت مرا به کشتن داده است حافظ موسوی
-
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
شنبه 23 آبانماه سال 1394 11:05
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم با آسمان مفاخره کردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید من برق چشم ملتهبت را رقم زدم تا کور سوی اخترکان بشکند همه از نام تو به بام افق ها ، علم زدم با وامی از نگاه تو خورشید های شب نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم...
-
عشق جایش تنگ است
شنبه 23 آبانماه سال 1394 11:00
نامه ای در جیبم ... و گلی در مشتم ... غصه ای دارم با نی لبکی ... سر کوهی گر نیست ... ته چاهی بدهید ... تا برای دل خود بنوازم ... عشق جایش تنگ است... "حسین منزوی"
-
و من همیشه دیر رسیدم...
شنبه 23 آبانماه سال 1394 10:05
و من همیشه دیر رسیدم... شاید هر بار با قطار قبلی باید می آمدم... حسین منزوی
-
چشمــی بــه تخــت و بخــت نــدارم!
شنبه 23 آبانماه سال 1394 10:03
چشمــی بــه تخــت و بخــت نــدارم ! مــرا بــس است، یــک صنــدلــی بــرای نشستــن، کنــار تــو ... "حسین منزوی"
-
درخیالت زیر باران می زنی با من قدم؟
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1394 17:43
درخیالت زیر باران می زنی با من قدم؟ با هوایت در خیابان می زنی با من قدم؟ با غمت تنها شدم مانند برگی در خزان در غم پاییز و هجران می زنی با من قدم؟ بوی مویت آمده در باد سردی از خزان با همان موی پریشان می زنی با من قدم؟ قهوه می ریزم کمی در آب فنجانت عزیز تا در آید فال فنجان می زنی با من قدم؟ کل تهران با غمش یک موزه از...
-
بیا ما شویم...
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1394 23:20
رنگین کمان متولد نمیشد، اگر باران و آفتاب متحد نمیشدند . . من و تو پر تضادتر از آن دو نیستیم ! "قدسی قاضی نور"
-
آواره در باد...
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1394 23:16
بادی که وزید همه چیز را برد جز یاد تو را که گردگیری کرد ! "قدسی قاضی نور"
-
قدسی قاضی نور
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1394 23:11
قدسی قاضی نور, نقاش, داستان نویس و شاعر, از پیشروان ادبیات کودک و نوجوان, در سال 1325 خورشیدی از پدری کارمند و مادری خانه دار در لنگرود به دنیا آمد. از 12 سالگی به تهران آمد و دوران دبیرستان و از آن پس دانشکده هنرهای زیبای تهران را در رشته نقاشی در این شهر گذراند و در پایان تحصیلات دانشگاهی در یکی از مدارس جنوب تهران...