-
یاد تو که می افتم
چهارشنبه 16 دیماه سال 1394 20:41
یاد تو که می افتم دست دلم را می گیرم وُ می رویم پای قرارهای نیامده ات به تو فکر می کنم و زیبایی چشمانت حواسم را به هم می ریزد ناگهان مُشتی از واژه های مست روحم را زیر می گیرند عشق از رگ هایم بیرون می پاشد و جای پای انتظارم شعری می روید. "سارا قبادی"
-
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
چهارشنبه 16 دیماه سال 1394 20:37
من عاقبت از اینجا خواهم رفت پروانه ای که با شب می رفت این فال را برای دلم دید دیری است مثل ستاره ها چمدانم را از شوق ماهیان و تنهایی خودم پر کرده ام ولی مهلت نمی دهند که مثل کبوتری در شرم صبح پر بگشایم با یک سبد ترانه و لبخند خود را به کاروان برسانم اما من عاقبت از اینجا خواهم رفت پروانه ای که با شب می رفت این فال را...
-
من سالهاست به دوست داشتن تو آرامم
چهارشنبه 16 دیماه سال 1394 13:27
آرامم دارم به خیال تو راه می روم به حال تو قدم می زنم آرامم دارم برای تو چای می ریزم کمرنگ و استکان باریک پررنگ و شکسته قلم آرامم دارم برای تو خواب می بینم خوابی خوب خوابی خوش خوابی پر از چشمهای قشنگ تو صدای جانم گفتن تو و برای تو مردن من آرامم به خوابی پر از خیلی دوستت دارم پر از کجا بودی پر از سلام، دلم برای تو تنگ...
-
دلم برای خودم تنگ می شود
چهارشنبه 16 دیماه سال 1394 13:22
دلم برای تو تنگ نمی شود دلم برای خودم تنگ می شود که با تو می رود "محسن حسینخانی"
-
اوائل اینطور نبود که !
سهشنبه 15 دیماه سال 1394 13:32
اوائل اینطور نبود که ! اوائل عاشقانه هایم را برای تــو می سرودم بعد ها اما فقط عاشقانه سرودم ... اوائل نت های موسیقی که اوج می گرفتند ، خیال تو هم اوج می گرفت بعد ها نت های موسیقی همیشه در اوج ماندند ... اوائل وقتی چیزهایی را می دیدم که تـو دوست شان داشتی ، یادت می کردم ، مثل : باران بعد ها فقط چیز هایی را می دیدم که...
-
آمدن ات
سهشنبه 15 دیماه سال 1394 12:10
پاییز هم تمام شد ! برای آمدنت برگ ها را دانه دانه شمردم ! حالا نوبت ، برف هاست ... محسن حسینخانی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 دیماه سال 1394 11:50
جهان خالی تر از آن است که جای خالی تـــو را حس نکنم و خیال کن چه خالی شده ام وقتی حتی خیالت هم سهم دیگران شده باشد ! کامران رسول زاده
-
در کنار تـــو
سهشنبه 15 دیماه سال 1394 11:32
روزهایی که بی تـــو میگذرد ، گرچه با یاد توست ثانیه هاش ... آرزو باز میکشد فریاد : در کنار تـــو میگذشت ای کاش ! فریدون مشیری
-
کلاغ
سهشنبه 15 دیماه سال 1394 11:21
هوا آن سوی چشمانم بارانیست سکوتم تحفه رنجی پنهانیست به شب آغشته می ماند خورشیدم فراز تپه ای ماهی پیدا نیست صدایی از درون با من می گوید شروع فصل بی رحم تنهاییست پر می زند بر بامم سیاه کلاغ و شب به ویرانه ها می مانم خانه بی چراغ و تب می سوزدم می کوبد به در دست سرد باد جز رفتنت تصویری نمی آورم به یاد هوا آن سوی چشمانم...
-
آشوبم ...
سهشنبه 15 دیماه سال 1394 11:15
تنها ؛ تویی تو ... که می تپی به نبض این رهایی تو فارغ از وفور سایه هایی باز آ که جز تو ، جهان من حقیقتی ندارد تو می روی که ابر غم ببارد به سمت ماندنت راهی نمی شوی چرا گاهی ستاره هدیه کن به مشت پوچ شب ها شمرده تر بگو با من حروف رفتنت تا من بگیرم از دلت همه بهانه ها را آشوبم ، آرامشم تویی به هر ترانه ای سر می کشم تویی...
-
همیشه با تو...
سهشنبه 15 دیماه سال 1394 00:11
چــشمت را بـبند هــر جـا هــستی مــن را مــی یابی مــن مــانند خــــورشید هــمیشه بـین طــلوع و غــروب ســرگردانم ولـی جــای دوری نــمی روم !! ((محمد شیرین زاده))
-
شعر چشمانت
دوشنبه 14 دیماه سال 1394 20:06
شـــــعر از چـــشم هـــای تــــو در مـــــــــن جــــاری مـــــی شود هـــمانطور کـــه بـــــاران بـــر زمـــین خــــشکیده کــــــویر ... ((محمد شیرین زاده))
-
آیدا درآینه
یکشنبه 13 دیماه سال 1394 13:24
لبانت به ظرافت شعر شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند که جاندار غار نشین از آن سود می جوید تا به صورت انسان دراید و گونه هایت با دو شیار مّورب که غرور ترا هدایت می کنند و سرنوشت مرا که شب را تحمل کرده ام بی آن که به انتظار صبح مسلح بوده باشم، و بکارتی سر بلند را از رو سبیخانه های داد و ستد سر به مهر باز...
-
شبانه
یکشنبه 13 دیماه سال 1394 13:19
میان خورشید های همیشه زیبائی تو لنگری ست - خورشیدی که از سپیده دم همه ستارگان بی نیازم می کند نگاهت شکست ستمگری ست - نگاهی که عریانی روح مرا از مهر جامه ئی کرد بدان سان که کنونم شب بی روزن هرگز چنان نماید که کنایتی طنز آلود بوده است و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگری ست - آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است ! وینک مهر...
-
نــوشـتن از تــو
یکشنبه 13 دیماه سال 1394 09:13
نــوشـتن از تــو مــرا تــازه مــی کند هــمچون گـــل ســرخی در بــاغچه بـه وقــت بــارش بـــاران ... ((محمد شیرین زاده))
-
دوستت دارم !
یکشنبه 13 دیماه سال 1394 09:10
بادها را به تو هدیه می کنم و باران را و برترین شعرم را که تنها یک جمله است: دوستت دارم ! چه بسیار شب ها و روزهای زمستانی دوستت داشتم ، پیش از آنکه زاده شوم . چه بسیار شب ها و روزهای پاییزی دوستت داشتم، پیش از آنکه زاده شوم. و چه بسیار شب ها و روزهایی پس از مرگ که دوستت خواهم داشت. و در عشق تو زاده می شوم و در عشق...
-
تماشای باران...
یکشنبه 13 دیماه سال 1394 09:07
به تماشای باران که می روی هواشناسی به اشتباه می افتد! فقط من می دانم ماه شبهای بارانی چقدر کامل است! ((بهرام محمودی))
-
زیباترین زن جهان
شنبه 12 دیماه سال 1394 12:52
چرا نباید هر زنی زیباترین زن جهان باشد ؟ دست کم برای یک بار دست کم برای مدتی دست کم برای یک جفت چشم ؟ "یاروسلاو سایفرت"
-
زمستان را فقط به خاطر تو دوست دارم
جمعه 11 دیماه سال 1394 15:12
زمستان را فقط به خاطر تو دوست دارم به خاطر لباسهای گرم زمستانیات که هرچه سردتر میشود زیباترت میکنند به خاطر پالتوی کمرتنگی که قدت را بلندتر نشان میدهد به خاطر آن پلیور سفید یقهاسکی که محشر میکند و هر بار که میپوشیاش مثل گلی که باز شود در برف چهرهات میشکوفد از یقهی تنگش به خاطر آن شال گردن کشمیر که جان...
-
آن روزها چنین چهره ای نداشتم
چهارشنبه 9 دیماه سال 1394 09:46
آن روزها چنین چهره ای نداشتم چنین مات، پژمرده و تکیده نیز چشمانی چنین بی فروغ و لبانی چنین تلخ و بی ترانه آن روزها، چنین دستانِ نحیف و لرزانی نداشتم چنین تهی، بی رمق و خشکیده آنروزها چنین دلی در سینه ام نمی تپید چنین سرد و بی رمز و راز همچون خاکستر در مجمر هرگز آگاه نبودم از دگرگونی بس که ساده بودم مصّمم و بی شائبه به...
-
تنهایی یعنی تو
چهارشنبه 9 دیماه سال 1394 08:42
سرد یعنی تو که صدایت یخ می بندد بر رگ هایم به وقت هایی که کسی را دوست داری که من نیستم گرم یعنی تو که هر نگاهت داغ می شود بر دلم برای بعد ها به وقت هایی که کسی را دوست داری که منم آب یعنی تو که بر سرم می ریزی پاک از ابرهای دلتنگِ سقف خانه ات که از خیابان فرار کرده اند به جای هر غسلی به جای هر بارانی خاک یعنی خاک بر سر...
-
آنگاه که تورا از دست دادم
سهشنبه 8 دیماه سال 1394 22:33
آنگاه که تورا از دست دادم هردومان بازنده شدیم من ، چونکه تو را بیش از همه دوست میداشتم وتو چون من آن بودم که تورا بیش از همه دوست میداشت اما تو بازنده تر از منی چون من دیگری را دوست توانم داشت آنگونه که تورا دوست میداشتم اما هرگز یافت نخواهد شد کسی که تورا چون من دوست بدارد ارنستو کاردنال
-
اعجاز تو
سهشنبه 8 دیماه سال 1394 22:29
در مسیرى که دست در دست هم راه مى رویم اعجاز تو رفته رفته بزرگ تر و بیشتر مى شود در من اما از زخمى کهنه به جا مانده از انتظارى طولانى دارد خون مى چکد تورگوت اویار مترجم : سیامک تقی زاده
-
وقتی که از خیال تو دور می شوم...
دوشنبه 7 دیماه سال 1394 00:46
-
هجومِ یکبارهِ دلتنگی
یکشنبه 6 دیماه سال 1394 00:54
جنبشِ مقاومتِ دلم را شکست می دهد هجومِ یکبارهِ دلتنگی ات... "محمد صادق رزمی"
-
بغض...
شنبه 5 دیماه سال 1394 08:54
امروز وقتی باران موسیقی خود را به پایان برد درون ناودان حیاط من چنان لبریز شدم که روحم رنگین کمان بست میان خلوت اتاق ((ناهید عباسی))
-
زن ها به جنگ نمی روند
جمعه 4 دیماه سال 1394 19:00
زن ها به جنگ نمی روند فقط موقع خداحافطی با نگاه شان به مردها می گویند زنده بمانید و برگردید خانه ایی برای آرام گرفتن قلبی برای دوست داشتن و امیدی برای بزرگ شدن در انتظار شماست و همه مردها برای برگشتن به خانه است که می جنگند حالا یا با خستگی های شان یا با دشمن لطیف هلمت مترجم : رسول یونان
-
گویی مرا برای وداع آفریده اند...
چهارشنبه 2 دیماه سال 1394 08:47
شبْ چشم مویت کلاف دود دامن سپید سخی تن □ گویی گل مرا دستی غریب سرشته است واندیشه ی مرا یغماگری در شاهراه باد نشانده است □ و غمگنانه ترین سرنوشت را دستانی آشنا برکتیبه ی روحم به خطی غریب نبشته است □ شب چشم مویت کلاف دود دامن سپید سخی تن □ آن باغ کوچه های معطر را ذهن پریش من ز یاد زدوده است در سینه ام مکاو که ...، سطلی...
-
می ترسم که دنیا ببارد ، تو با من نباشی
چهارشنبه 2 دیماه سال 1394 08:44
می ترسم که دنیا ببارد ، تو با من نباشی عقدهیِ باران دارم از وقتِ رفتنت زمستان که مرا در قبایش میپوشانْد گمانِ سرما و سختیام نبود و باد که پشتِ پنجره مینالید تو نجوا میکردی: دستبکش، گیسوانم اینجاست حالا مینشینم و بارانها تازیانهام میزنند بر بازویم، صورتم، پشتم چه کسی پناهم میشود… ای مسافر چون کبوتر، میانِ...
-
بگذار تنها با خیالت زندگی کنم
سهشنبه 1 دیماه سال 1394 23:28
گاهی فکر می کنم از بس بی تو ، با تو زندگی کرده ام از بس تو را تنها در خیالم در بر گرفته ام و گیس هایت را در هم بافته ام از بس ، فقط و فقط در رویا چشمهایت را نوشیده ام و مست شهر تنت را دوره کرده ام که دیگر حتی اگر خودت با پای خودت هم برگردی نمی توانم تو را با خیالت جایگزین کنم بر نگرد من در حضور غیبتت از تو بتی ساخته...