-
حرفت را بی ملاحظه بگو
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1395 00:01
روی کاناپه ولو شده بودم و داشتم بوی قهوه ی کهنه که داغ شده بود را استشمام میکردم. صدای سکوت از همه جای خانه به گوش میرسید، حتی میشد صدای ذرات معلق موجود در کابینت را هم شنید! این ساعت از شب که در آن گیج میخوردم اصلا زمان خوبی برای آدم های تنها نیست! یا باید یک نفر را داشته باشی که حرف های زیر هجده بزنی و چشمانت دو دو...
-
پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1395 23:45
پاییز می رسد که مرا مبتلا کند با رنگ های تازه مرا آشنا کند پاییز می رسد که همانند سال پیش خود را دوباره در دل قالیچه جا کند او می رسد که از پس نه ماه انتظار راز درخت باغچه را برملا کند او قول داده است که امسال از سفر اندوه های تازه بیارد، خدا کند او می رسد که باز هم عاشق کند مرا او قول داده است به قولش وفا کند پاییز...
-
شمع دل افروز
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1395 12:48
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست حالیا خانه برانداز دل و دین من است تا در آغوش که میخسبد و همخانه کیست باده لعل لبش کز لب من دور مباد راح روح که و پیمان ده پیمانه کیست دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو بازپرسید خدا را که به پروانه کیست میدهد هر کسش افسونی و معلوم نشد که دل نازک او...
-
باید می بودی بانو...
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1395 00:32
-
صدای خنده های تو
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1395 00:31
صدای خنده های تو افتادن تکه های یخ است در لیوان بهار نارنج بخند می خواهم گلویی تازه کنم "محسن حسینخانی"
-
شعری عاشقـانه برایت می گـویم
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1395 00:16
شعری عاشقـانه برایت می گـویم تا عـاشق تو شوم حرفهای عـاشقانه را به فال نیـک خواهم گرفت و سـایه تو را با شعرم گول زدم و دلم می خواهد که خودم نیـز گـول شعرم را بخـورم "بیژن جلالی" منبع نوشته: http://lahzehhayam.blogfa.com//
-
کسی با سکوتش مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1395 23:46
کسی با سکوتش مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد کسی با نگاهش مرا تا درندشت دریای خون برد مرا باز گردان مرا ای به پایان رسانیده آغاز گردان "حمید مصدق" منبع نوشته: http://lahzehhayam.blogfa.com/1390/10
-
بکندم از همه دل در تو بستم
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1395 19:45
چه دیدم خواب شب کامروز مستم چو مجنونان ز بند عقل جستم به بیداری مگر من خواب بینم که خوابم نیست تا این درد هستم مگر من صورت عشق حقیقی بدیدم خواب کو را می پرستم بیا ای عشق کاندر تن چو جانی به اقبالت ز حبس تن برستم مرا گفتی بدر پرده دریدم مرا گفتی قدح بشکن شکستم مرا گفتی ببر از جمله یاران بکندم از همه دل در تو بستم مرا...
-
من انبوهی از این بعد از ظهرهای جمعه را بیاد دارم
جمعه 26 شهریورماه سال 1395 17:50
من انبوهی از این بعد از ظهرهای جمعه را بیاد دارم که در غروب آن ها در خیابان از تنهایی گریستیم ... ما نه آواره بودیم ، نه غریب اما ... این بعد از ظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت می گفتند از کودکی به ما که زمان باز نمی گردد اما نمی دانم چرا این بعد از ظهرهای جمعه باز می گشتند ! " احمدرضا احمدی "
-
غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود
جمعه 26 شهریورماه سال 1395 17:05
کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من تا نه ردی کردمی و نی تردد نی قبول بودمی بیدام و بیخاشاک در عمان من غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود هر کسی را ره مده ای پرده مژگان من سخت نازک گشت جانم از لطافتهای عشق دل نخواهم جان نخواهم آن من کو آن من همچو ابرم روترش از غیرت شیرین خویش روی...
-
سهم آبادی این تابستان
جمعه 26 شهریورماه سال 1395 11:24
باغ بی برگ من از تاریکی پا به دنیای پر از نور گذاشت رفت از ذهن زمین سالی که رنگ دلمرده ی تنهایی داشت شاخه ها، غرق فراوانی گل ریشه ها، دست در آغوش زمین رود ها، تا دل دریا روشن آب ها تا سر ِچشمه، شیرین برگ می رقصد و باد از غوغا سرِ بی تابی باران دارد باغ من، خستگی طولانی از تماشای زمستان دارد زیر آرامش ِچتر خورشید رقص...
-
من نقطه ی تلاقی اوهام و حیرتم
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1395 12:06
من نقطه ی تلاقی اوهام و حیرتم سرگشته ام. به اهل زمین بی شباهتم از روزگار بعد تو خیری ندیده ام تنهاترین نشانه ی اثبات قسمتم تفسیر کرده اند مرا گرچه بارها مضمون گنگ گمشده در صد روایتم خلوت نشین صحبت دیوانگان شهر دردآشنای رنج هزاران ملامتم مبهوت در میانه ی میدان نشسته ام بی رغبتی به معرکه ها بوده عادتم سنگ صبور حادثه بعد...
-
تو بیا آرامش چشمانت را با خروش دل من قسمت کن
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1395 18:50
اینجا باز رود آرام ، و تو آرام تر از رود روان . من دلم می خواهد این آرامش آبی را بر هم بزنم ، تا دل من هم آرام شود . تو بیا آرامش چشمانت را با خروش دل من قسمت کن ، شاید یک لحظه یک آن آرام بگیرد دل افسرده من . ای نگاهت آرام روحت پا ک کاش می دانستی چه فسونهاست نهان در پس ان ناز نگاه این چه شوریست فکندی به دل سوخته ام من...
-
در خیال تو
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1395 16:42
شب و روز برای شکنجه من آفریده شد شب را درخیال توسر می کنم درخیال گیسوانت ، گرد ماه درخیال خلوت تو ، با ستاره ها در خیال امتداد ابروهایت ، تا انتهای هستی و درهمین خیال شکنجه می شوم من با خیال تو زجر می کشم می سوزم و به هوا می روم گرد ماه می چرخم خلوتت را با ستاره ها بهم می زنم و در امتداد هستی محو می شوم این سرنوشت...
-
جان منست او هی مزنیدش
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1395 19:12
جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش متصلست او معتدلست او شمع دلست او پیش کشیدش هر که ز غوغا وز سر سودا سر کشد این جا سر ببریدش هر که ز صهبا آرد صفرا کاسه سکبا پیش نهیدش عام بیاید خاص کنیدش خام بیاید هم بپزیدش نک شه هادی زان سوی...
-
عاشق بودن ، ذات من است
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1395 10:44
ازمیان تمام چیزهایی که دیده ام تنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم از میان تمام چیزهایی که لمس کرده ام تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم چه باید کنم ای عشق ؟ هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است هیچ نمیدانم عشق های دیگر چه سان اند ؟ من با نگاه کردن به تو با عشق...
-
چه می شد اگر خدا...
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1395 14:40
چه می شد اگر خدا، آن که خورشید را چون سیب درخشانی در میانهی آسمان جا داد، آن که رودخانه ها را به رقص در آورد، و کوه ها را بر افراشت، چه می شد اگر او، حتی به شوخی مرا و تو را عوض می کرد مرا کمتر شیفته تو را زیبا کمتر "نزار قبانی"
-
ای هرچه صدا، هرچه صدا، هرچه صدا-تو
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1395 00:18
پر می کشم از پنجره ی خواب تو تا تو هر شب من و دیدار در این پنجره با تو از خستگی روز همین خواب پر از راز کافی ست مرا، ای همه ی خواسته ها تو دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم من یکسره آتش، همه ذرات هوا تو بیدارم اگر دغدغه ی روز نمی کرد با آتش مان سوخته بودی همه را تو پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم ای هرچه صدا، هرچه...
-
من هم میمیرم اما در خیابانی شلوغ
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1395 11:02
من هم میمیرم اما در خیابانی شلوغ دربرابر بیتفاوتی چشمهای تماشا زیر چرخهای بی رحم ماشین ماشین یک پزشک عصبانی وقتی که از بیمارستان بر میگردد پس دو روز بعد در ستون تسلیت روزنامه زیر یک عکس ۶ در ۴ خواهند نوشت ای آنکه رفتهای... چه کسی سطلهای زباله را پر میکند؟ "سلمان هراتی"
-
هرکه یار ماست میل کشتن ما میکند
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1395 00:29
هرکه یار ماست میل کشتن ما میکند جرم یاران چیست دوران این تقاضا میکند میکند افشای درد عشق داغ تازهام این سیهرو دردمندان را چه رسوا میکند اشک هر دم پیش مردم آبرویم میبرد چون توان گفتن که طفلی با من اینها میکند از جنون ما تماشای خوشی خواهد شدن هر که میآید به کوی ما تماشا میکند دم به دم از درد وحشی سنگ بر دل...
-
به مناسبت نزدیک شدن پاییز
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1395 12:43
«پاییزشد، یاد تو را آورد. پاییز اشک تو را به چشمهایم آورد. آه تو را در سینهام پر کرد. رخت تو را پوشیدم و به گذرگاه تو آمدم. به آینههای توی ویترینهای سر راه تو نگاه کردم. کفشهایی برای تو انتخاب کردم. برای زمستان تو که در راه است. برای تو میوههای پاییزی خریدم، پشت پنجره گذاشتم.» از کتاب «سبز پری» اثر پرویز دوایی
-
چهقدر من دیدنَت را دوست دارم
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1395 10:48
چهقدر من دیدنَت را دوست دارم ؛ در خواب در غروب در همیشهیِ هر جا هرجایی که بِتوانْ تو را دید صدا کرد وَاز انعکاسِ نامَت کیف کرد! چهقدر من، دیدنِ تو را دوست دارم " افشین صالحی"
-
بــا هــم کــه قــدم مــیزنیــم
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1395 10:43
بــا هــم کــه قــدم مــیزنیــم؛ حســودی اش مــیشــود آفتــاب! نــه کــه هیــچگــاه، قــدم نــزده اســت بــا مــاه . . . "رضا کاظمی"
-
راستى هیچ مى دانى....؟!
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1395 10:37
راستى هیچ مى دانى من در غیبت پر سوال تو چقدر ترانه سرودم چقدر ستاره نشاندم چقدر نامه نوشتم که حتى یکى خط ساده هم به مقصد نرسید ؟ رسید ، اما وقتى که دیگر هیچ کسى در خاموشى خانه خواب بازآمدن مسافر خویش را نمى دید "سیدعلى صالحى"
-
من عاشقانه دوست دارمت فقط همین
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1395 10:33
آرامـشِ تـمـام غـزلها ، مـرا ببخـش رنجانده ام اگرکه دلت را مرا ببخش مقـصود و مقصد شعـرم فقط تویی زیـباتـرین ترانه ی دنیا مـرا بـبخش دلگیر میشوی و ، دمی دم نمیزنی سنگِ صبورِاین شب یلدا مرا ببخش شرمنده ام که کام تو را تلخ میکنم ای ماهرویِ صادق و زیبا مرا ببخش من عاشقانه دوست دارمت فقط همین ایـن را قبــول میکنی آیــا ؟...
-
تا چشم کار میکند تو را نمیبینم
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1395 08:45
تا چشم کار میکند تو را نمیبینم. از نشانهایی که دادهاند باید همین دور و برها باشی؛ زیر همین گوشه از آسمان که میتواند فیروزهای باشد جایی در رنگهای خلوت این شهر در عطر سنگین همین ماه که شب بوها را گیج کرده است پشت یکی از همین پنجرهها که مرا در خیابانهای دربهدر این شهر تکثیر میکند. تا به اینجا تمام نشانیها...
-
آدم ها نمی میرند
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1395 08:39
با مرگِ هر انسانی نخستین برف نخستین بوسه وَ نخستین دعوا هم می میرند؛ آدم ها نمی میرند دنیاها در آنها می میرند. "یوگنی یوفتوشنکو"
-
می دانم نمی دانی چقدر دوستت دارم
شنبه 13 شهریورماه سال 1395 18:54
می دانم نمی دانی چقدر دوستت دارم و چقدر این دوست داشتن همه چیزم را در دست گرفته است می دانم نمی دانی چقدر بی آنکه بدانی می توانم دوستت داشته باشم بی آنکه نگاهت کنم صدایت کنم بی آنکه حتی زنده باشم می دانم نمی دانی تا بحال چقدر دوست داشتنت مرا به کشتن داده است... "حافظ موسوی"
-
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
شنبه 13 شهریورماه سال 1395 13:17
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور منی دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی تو همایی و من خسته بیچاره گدای پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم ور...
-
رهایی
شنبه 13 شهریورماه سال 1395 12:29
هر آنچه را که به سختی در دست هایت نگاه داشته ای هر آنچه را که به سختی به آن عشق می ورزی هر آنچه را که اکنون به سختی از آن توست رها کن ای مونس من تا به راستی از آن تو باشد "یانیس ریتسوس"