من انبوهی از این بعد از ظهرهای جمعه را
بیاد دارم که در غروب آن ها
در خیابان
از تنهایی گریستیم ...
ما نه آواره بودیم ، نه غریب
اما ...
این بعد از ظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت
می گفتند از کودکی به ما که زمان باز نمی گردد
اما نمی دانم چرا
این بعد از ظهرهای جمعه باز می گشتند !
" احمدرضا احمدی "
جمعه 26 شهریورماه سال 1395 ساعت 05:50 ب.ظ
کرگدن پوستی از وحشتِ سرما دارد
کرگدن چشم به سرسختیِ فردا دارد!
می کشد طالعِ تنهاییِ خود را بر دوش
گرچه انگار تنی سخت شکیبا دارد
کرگدن بُهتِ زمان است که با اندوهش
روی پیشانیِ تبدارِ زمین جا دارد
توی یک دشت که از هر هَیَجانی خالی است
کرگدن، کوهتر از کوه، تماشا دارد!
کرگدن این مَنِ تنهاست که در چشمانش
بُغضِ یک نسل فروریخته را می بارد…!
دکتر یدالله گودرزی