-
تولدی دگر
دوشنبه 17 آبانماه سال 1395 11:35
راضی ام اگر عاشقانه بمیرم راضی ام که من با عشق زاده می شوم و با عشق می میرم به آن پناه می برم و جز آن راهی برای رهانیدن نمی شناسم راضی ام که عاشقانه مردن تولدی دگر است عاشقانه مردن تولدی دگر است "ندی انسی الحاج "
-
وقتی که باران و غمت هماهنگ می شود
شنبه 15 آبانماه سال 1395 12:49
وقتی که باران و غمت هماهنگ می شود قلبم شبیه شیشه و غمت سنگ می شود زل می زنی به من از پشت قاب عکس دلم برای دوباره دیدنت تنگ می شود از خاطرات تلخ قدیم و خزان و اشک دوباره بر سر تو در دلم جنگ می شود بعد از تو دگر سیاه شد تصویر زندگی دنیای من از نبود تو بی رنگ می شود از بس که به دلم می زند خاطرات تو این دل که سهل است گلو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 آبانماه سال 1395 09:45
-
یاد تو
شنبه 15 آبانماه سال 1395 09:38
بادی که وزید همه چیز را برد جز یاد تو را !که گردگیری کرد "قدسی قاضی نور"
-
اشعاری از بانو قدسی قاضی نور
شنبه 15 آبانماه سال 1395 09:32
کاش آدم هم مثل شتر کوهان داشت تا شب های مهتابی کوهانش را پر از ستاره می کرد برای شب های گرفته ی ابری . ***** کاش هنوز هم به همدیگر دروغ های کودکانه می گفتیم این حقیقت عریان بی حیا به چه درد می خورد؟ ***** قصه های بلند پُرند از لحظه های پوچ تو قصه ی کوتاهی . **** بعد از آن همه سرگردانی، روی وجب به وجب خاک بعد از آن همه...
-
کنار من باش
شنبه 15 آبانماه سال 1395 07:26
کنار من باش که فقط این گونه دیگر سردم نخواهد بود! باد سردی می وزد از فضای پیرامون ... وقتی به بزرگی آن فضا می اندیشم و به خودم آن گاه حس می کنم نیاز دارم به دو شانه ات که پناهند ..! به این دو پرتو آسمانی .... " هالینا پوشویاتوسکا "
-
می میرم ازین عشق و کسی را خبری نیست
جمعه 14 آبانماه سال 1395 09:55
می میرم ازین عشق و کسی را خبری نیست گسترده شد آفاق و مرا بال و پری نیست می خندم و از خنده ام آویخته صد اشک می گریم و از اشک به چشمم اثری نیست من مانده ام و خاطره ای دور که جز آن در کوی مه آلود دلم رهگذری نیست یک لحظه نشد با تو به خلوت بنشینم یک بار نشد روی تو را سیر ببینم با یک سبد آغوش به باغ تو رسیدم اما نشد...
-
کاش تو اینجا بودی
چهارشنبه 12 آبانماه سال 1395 07:44
کاش تو اینجا بودی خوب میشدیم به هم سلام میکردیم دوست میداشتیم دستهایِ هم را میگرفتیم و به هم چای تعارف میکردیم کاش تو اینجا بودی خوب میشدیم برای هم خوب میشدیم و برای همه خوب آخر باهم که خوب باشیم میخندیم بهروز لبخند میزنیم و به شب لبخند باهم خوب باشیم همهچیز خوب میشود باران بهوقت میآید نیمکت پُر...
-
خوابم نمی برد
دوشنبه 10 آبانماه سال 1395 03:21
خوابم نمی برد خوابم نمی برد یک لحظه چشم های تو را دیدم یک بار یک ستاره که از شب گذشته بود تند صدایم زد عاشق شو بار دگر اگر صدای مرا بشنوی بدان که این صدا صدای آخر دنیاست خوابم نمی برد خوابم نمی برد خوابم نمی برد تا آن ستاره باز صدایم زند حتا اگر صدا صدای آخر دنیا باشد "رضابراهنی"
-
باید این قائله را "آه" به پایان ببرد
شنبه 8 آبانماه سال 1395 13:35
هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت : یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد وای بر تلخی فرجام رعیت پسری که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد ماهرویی دل من برده و ترسم این است سرمه بر چشم کشد،زیره به کرمان ببرد دودلم اینکه بیاید من معمولی را سر و سامان بدهد یا...
-
دلبرا عمریست تا من دوست می دارم ترا
جمعه 7 آبانماه سال 1395 10:46
دلبرا عمریست تا من دوست می دارم ترا در غمت می سوزم و گفتن نمی یارم ترا وای بر من کز غمت می میرم و جان می دهم واگهی نیست از دل افگار بیمارم ترا ای به تو روشن دو چشم گر درآری سر به من از عزیزی همچو نور دیده می دارم ترا داری اندر سر که بگذاری مرا و من برآنک در جمیع عمر خویش از دست نگذارم ترا خواری و آزار بر من ، گر به...
-
فراموشت کرده ام
جمعه 7 آبانماه سال 1395 08:55
فراموشت کرده ام و حالا همه چیز عادی شده باران که می بارد پنجره را می بندم دیگر یادم نیست غروب جمعه چه ساعتی بود ! پاییز را تنها از روی تقویم می شناسم ! فراموشت کرده ام اما ... گاهی دلم برای دلتنگ ِ تو شدن تنگ می شود ... "مرتضی شالی "
-
خاطرات
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1395 22:58
آه که چقدر دوست دارم تا به یاد آری آن روزهای خوش را که با هم دوست بودیم زندگی آن روزها روشن تر بود و خورشید گرم تر از امروز برگ های خشک جاروب شد خاطرات و افسوس ها نیز و باد شمال آن ها را با خود برد به شب سرد فراموشی می بینی فراموشش نکرده ام آوازی را که به ما می ماند با هم زیستیم تویی که مرا دوست می داشتی و منی که ترا...
-
خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید
سهشنبه 4 آبانماه سال 1395 19:28
خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید گذر به سوی تو کردن ز کوچه ی کلمات به راستی که چه صعب است و مایه ی آفات چه دیر و دور و دریغ ! خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید ز کوچه ی کلمات عبور گاری اندیشه است و سدّ طریق تصادفاتِ صداها و جیغ و جار حروف چراغِ قرمزِ دستور و راهبند حریق تمام عمر بکوشم اگر شتابان، من نمی رسم به تو...
-
کجا گمت کردم تو این شب جاری؟
سهشنبه 4 آبانماه سال 1395 07:59
کجا گمت کردم تو این شب جاری؟ هنوز میخوابم هنوز بیداری هنوز خوشبینی به سبزی فردا کجا گمت کردم کجای این دنیا؟ ما اهل هم بودیم هم شب و هم فانوس کجا گمت کردم کجای این کابوس؟ پشت کدوم ابر بارونی پاییز کجای این هق هق این گریه ی یکریز؟ شاید که برگردی شاید که پیدا شی شاید که آغازی در انتها باشی تمامه دیروز و پی تو میگردم کجا...
-
یا مرا از خود ببر آنجا که هستی یا بیا
دوشنبه 3 آبانماه سال 1395 21:48
ای بهارستان اقبال، ای چمن سیما بیا فصل سیر دلگذشت اکنون بهچشم مابیا میکشد خمیازهٔ صبح، انتظار آفتاب در خمار آباد مخموران قدحپیما بیا بحر هرسو رو نهد امواجگرد راه اوست هردو عالم در رکابت میدود تنها بیا خلوت اندیشه حیرتخانهٔ دیدار تست ایکلید دل در امید ما بگشا بیا عرضتخصیص ازفضولیهای آدابوفاست چون نگه در دیده...
-
من همیشه مستم
دوشنبه 3 آبانماه سال 1395 09:05
بانوی قشنگم من همیشه مستم لبهای تو مخفف شرابهای دنیاست چکیدهی کامروای انگور که قطره میشود نقطهی هستی مرا میچکاند داغی که بر دلم مانده است من این نخورده با خندههای تو مست بیهوده نیست که در کلمات میچرخم نارنجی نقطهها همه ردی از بوسههای توست "عباس معروفی"
-
این روزها که می گذرد جور دیگرم...
یکشنبه 2 آبانماه سال 1395 21:39
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ، ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﻡ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﯿﺎﻝ ﻭ ﻓﮑﺮ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺳﺮﻡ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﭘﺮﭘﺮ ﻧﻤﯽﺯﻧﺪ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﻼﻍ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺟﻠﺪ ﮐﺒﻮﺗﺮﻡ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺷﺎﻡ ﻣﯽﭘﺰﻡ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯽﺧﺮﻡ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻠﺪ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﻨﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻠﺪ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻧﯿﺎﻭﺭﻡ ﺍﺳﻤﺖ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟ ﺁﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﺗﯽِ ﺣﻮﺍﺱ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﻢ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺑﺮﻡ ﻣﻦ ﺷﻌﺮ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﻢ...
-
راه دوری نمی روم...
شنبه 1 آبانماه سال 1395 19:41
-
مرا تو جان عزیزی و یار محترمی
شنبه 1 آبانماه سال 1395 19:35
مرا تو جان عزیزی و یار محترمی به هر چه حکم کنی بر وجود من حکمی غمت مباد و گزندت مباد و درد مباد که مونس دل و آرام جان و دفع غمی هزار تندی و سختی بکن که سهل بود جفای مثل تو بردن که سابق کرمی ندانم از سر و پایت کدام خوبترست چه جای فرق که زیبا ز فرق تا قدمی اگر هزار الم دارم از تو در دل ریش هنوز مرهم ریشی و داروی المی...
-
مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز
شنبه 1 آبانماه سال 1395 09:26
زندگی یک چمدان است که می آوریش بار و بندیل سبک می کنی و می بریش خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم چمدان دست تو و ترس به چشمان من است این غم...
-
من تو را در ملا عام تمنا کردم
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1395 20:00
عطر جان بخش تنت رایحه ی شب بوهاست هر کجا پا بنهی شهر ختن آهوهاست طعم آغوش تو شیرینی بی حد دارد عسل کام من از ناخنک کندوهاست! این چه حالی ست؟ چرا این همه مجنونم من؟ هان! که چشم تو خودش آلت این جادوهاست آرزوی همه ی دخترکان شهری آرزویی که ورای من و در آن سوهاست هست شهزاده ی بر اسب سوار قصه چشم او در پی من... نه! که پی...
-
ای که در سوختنم با دلِ من ساخته ای
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1395 07:43
آنکه رخسار ترا این همه زیبا می کرد کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد آنکه می داد ترا حسن و نمی داد وفا کاشکی فکر من عاشقِ شیدا می کرد یا نمی داد ترا این همه بیدادگری یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد کاشکی گم شده بود این دلِ دیوانه ی من پیش از آن روز که گیسوی تو پیدا می کرد ای که در سوختنم با دلِ من ساخته ای کاش یک شب...
-
اگر...
سهشنبه 27 مهرماه سال 1395 11:26
اگر قلبِ من چشمان تو را نمی پرستید اکنون سبز را چه کسی می فهمید ؟ اگر از نرمیِ گوش هایت نمی نوشتم اکنون گوشواره ها از چه رو، از لاله ی گوش ها آویزان بودند ؟ اگر نامت را در زمین نمی کاشتم آنگاه هیچ باغ گل سرخی وجود می داشت ؟ اگر قلبم برای تو اشک نمی ریخت زمین هرگز چشمه و دریا و رودخانه ای داشت اینک ؟ اگر دوستت نمی...
-
چه تلخ تلخ فرو میریزم
جمعه 23 مهرماه سال 1395 12:22
ودیگر جوان نمیشوم نه به وعده ی عشق و نه به وعده ی چشمان تو و دیگر به شوق نمی آیم نه در بازی باد و نه در رقص گیسوان تو چه نامرادی تلخی و دریغا چه تلخ تلخ فرو میریزم با سنگینی این غربت عمیق در سرزمین اجدادی خویش و مگر فراموش میشود "محمدرضا عبدالملکیان"
-
بانو! همه ی ترانه ها قربانت
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1395 12:33
بانو! همه ی ترانه ها قربانت این جان بلا گرفته سرگردانت چشمان من این دو دربدر می ترسند از آن دو پلنگ خفته در چشمانت " یدالله گودرزی"
-
کاش بارانی ببارد ، قلبها را تر کند
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1395 18:19
کاش بارانی ببارد ، قلبها را تر کند بگذرد از هفت بند ما ، صدا را تر کند قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها رشته رشته مویرگهای هوا را تر کند بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را شاخه های خشک و بی بار دعا را تر کند مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت سرزمین سینه ها تا نا کجا را تر کند چترهاتان را ببندید ای به ساحل مانده ها...
-
بیـــا و مــسئــــله ها را ز راه دل حــل کن
سهشنبه 20 مهرماه سال 1395 09:59
بیـــا و مــسئــــله ها را ز راه دل حــل کن که در تـــمام جهان این سخن مثل بشود : «اســــاس علم ریاضی به باد خواهد رفت اگر کـه مسئله ها عاشقانه حل بشود !!» "غلامرضا طریقی"
-
بیچاره پاییز ... دستش نمک ندارد...
دوشنبه 19 مهرماه سال 1395 18:59
بیچاره پاییز ... دستش نمک ندارد ... این همه باران به آدم ها میبخشد، اما همین آدم ها تهمت ناروای خزان را به او میزنند . خودمانیم ... تقصیر خودش است ؛ بلد نیست مثل " بهار" خودگیر باشد تا شب عیدی زیر لفظی بگیرد و با هزار ناز و کرشمه سال تحویلی را هدیه دهد ... سیاست " تابستان " را هم ندارد که در ظاهر...
-
در انتظار گل سرخ
یکشنبه 18 مهرماه سال 1395 14:06
زمانی ، با تکه ای نان سیر می شدم ، و با لبخندی ، به خانه می رفتم ، اتوبوس های انبوه از مسافر را ، دوست داشتم ، انتظار نداشتم ، کسی به من در آفتاب ، صندلی تعارف کند، ، در انتظار گل سرخی بودم ..... "احمدرضا احمدی"