-
رویش عشق سر آغاز کتاب من و توست
جمعه 12 شهریورماه سال 1395 09:17
رویش عشق سر آغاز کتاب من و توست گوش کن این صدای دل یک بلبل مست در تمنای گلی است که به او می گوید تا ابد لحظه به لحظه دل من با همه مستی و شیدایی و عشق همه تقدیم تو باد " سوگل مشایخی "
-
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1395 16:04
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ترک من خراب شب گرد مبتلا کن ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده بر آب دیده ما صد جای آسیا کن خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها...
-
پیدایم کن!
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1395 12:07
از زیر سنگ هم شده پیدایم کن! دارم کم کم این فیلم را باور می کنم و این سیاهی لشکر عظیم عجیب خوب بازی می کنند. در خیابان ها کافه ها کوچه ها هی جا عوض می کنند و همین که سر برگردانم صحنه ی بعدی را آماده کرده اند از لابلای فصل های نمایش بیرونم بکش برفی بر پیراهنم نشانده اند که آب نمی شود از کلماتی چون خورشید هم استفاده...
-
دو سال است...
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1395 11:19
دو سال است که می دانم بی قراری چیست درد چیست مهربانی چیست دو سال است که می دانم آواز چیست راز چیست چشم های تو شناسنامه مرا عوض کردند امروز من دو ساله می شوم. "گروس عبدالملکیان"
-
حالا سالهاست که دیگر هیچ نامهای به مقصد نمیرسد
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1395 20:14
میدانم حالا سالهاست که دیگر هیچ نامهای به مقصد نمیرسد حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری آن همه صبوری من دیدم از همان سرِ صبحِ آسوده هی بوی بال کبوتر و نایِ تازهی نعنای نورسیده میآید پس بگو قرار بود که تو بیایی و ... من نمیدانستم ! دردت به جانِ بیقرارِ پُر گریهام پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟ حالا...
-
با امروز درست سالهاست که رفته ای
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1395 20:10
با امروز درست سالهاست که رفته ای باور من را همراه با لباس هایت در چمدان قهوه ای چهارخاته ات جا دادی و رفتی .... عکسم خودش را از آغوش عکس تو بیرون میکشد و مینشیند روبروی جای خالی تو رسالت تو این بود که با یک فنجان قهوه روبرویم بنشینی و بگذاری تقسیم شوم در سطح بودن تو با امروز هنوز خیلی مانده تا آغوش گرم تو تا گپ زدن...
-
به خداحافظی تلخ تو سوگند ، نشد
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1395 19:33
به خداحافظی تلخ تو سوگند ، نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ی ممنوع ، ولی لبهایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند ، نشد با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس ، هیچ کسی هم به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد خواستند از تو بگویند شبی شاعر ها عاقبت با قلم شرم...
-
روزها رفتند
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1395 18:57
روزها رفتند و تو به یاد نیاوردی که آنجا، در آن گوشه ی متروک قلبت عشقی جا مانده عشقی "زخم خورده" که بی تابانه می نالد "روشنایی ام بخش!" روزها رفتند و ما به هم نرسیدیم... تو آن سوی مرزهای رویایی در افقی که ناشناخته ها را در آغوش گرفته و من قدم می زنم می بینم می خوابم و به فرداهای روشنی دل خوش می کنم...
-
من کیستم؟
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1395 18:50
شب از من میپرسد کیستم من همان راز ژرفای سیاهیهای اویم من همان سکوت طغیانگر اویم اعماق درونم را به عدم نقاب بستم و دلم را با گمان گره بستم و حال من شتری گمگشته در این بیابان خیره گشتهام و میپرسند از من اعصار من کیستم؟ باد میپرسد من کیستم من آن روح سرگردان اویم در فراموشی زمان من همچو اویم فاقد مکان هماره میرویم...
-
بى تو...
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1395 16:41
بى تو اکنون درد را با تمام شوق مى نوشم و زهر را با هر شراب هرگز نمى دانستم اینسان تلخ است تنها بودن تنها بى تو "هرمان هسه"
-
چشمان من شبیهِ تو هرگز ندیده است
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1395 13:39
چشمان من شبیهِ تو هرگز ندیده است قُربانِ آن کسی که تو را آفریده است ! تو مثلِ آن بلورِ روانی که آسمان از شهد وشیرو شعر تورا پروریده است یا آن که دستِ معجزه سازِ خدا تو را از روی کاردستیِ ِ شیطان کشیده است ! گویی ازآب و آتش و باد و خیال و خاک یک قطره روی بومِ حقیقت چکیده است شاید خدا برای تمام فرشتگان پیغمبری به نامِ...
-
باد ما را با خود خواهد برد...
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1395 02:31
در شب کوچک من ، افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست گوش کن وزش ظلمت را می شنوی ؟ من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادم گوش کن وزش ظلمت را می شنوی؟ در شب اکنون چیزی می گذرد ماه سرخست و مشوش و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است ابرها، همچون انبوه عزاداران...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1395 17:19
تو یاس منی! شود که من یاس تو باشم؟! دلبسته ی شانه های احساس تو باشم؟؟ در بین تمام عاشقانی که تو داری، ای کاش که من مخاطب خاص تو باشم!! "یدالله گودرزی"
-
حرف های من
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1395 12:30
سرت را بگذار روی شعرهایم خوب گوش کن نگو که هیچ صدایی از این واژه ها در نمی آید نگو که نمی شنوی صدای گریه ی زنی را که پشت دیوارِ کلمات جان می دهد اینهمه حروف باید باید حرفِ مرا به تو برسانَد وقتی واژه ها اینگونه عاشقانه دست به دستِ هم داده اند تا تو را شعر کنند تو هم به من گوش کن سرت را سرت را نزدیک تر کن "مینا...
-
فریب زندگی...
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1395 09:02
گر آخرین فریب تو ، ای زندگی ، نبود اینک هزار بار ، رها کرده بودمت زان پیشتر که باز مرا سوی خود کِشی در پیش پای مرگ فدا کرده بودمت هر بار کز تو خواسته ام بر کنم امید آغوش گرم خویش برویم گشاده ای دانسته ام که هر چه کنی جز فریب نیست اما درین فریب ، فسون ها نهاده ای در پشت پرده ، هیچ مداری جز این فریب لیکن هزار جامه بر...
-
دارمت دوست به حدی که خدا میداند
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1395 08:49
دارمت دوست به حدی که خدا میداند راز این گفتــــه فقط بـــــاد صــــبا میداند مهرت ای دوست زمانی ز دلم پاک شود که همه پیکر من زیر زمین خاک شود
-
در مـــــن کـــوچـه هـایـی اســت کـه بـا تـــــو نــگـشـتـه ام
شنبه 6 شهریورماه سال 1395 13:12
در مـــــن کـــوچـه هـایـی اســت کـه بـا تـــــو نــگـشـتـه ام ســـفـر هـایـی اســت کـه بـا تـــــو نـــرفـتـه ام روزهــایـی اســت کـه بـا تـــــو ســـر نــکـرده ام شــب هـایـی اســت کـه بـا تـــــو آرام نــیـافـتـه ام عـــاشـقـانـه هـایـی اســت کـه بـا تـــــو نــگـفـتـه ام . . . مــی بـیـنـی چـــقـدر بـا تـــــو...
-
بی تو اکنون درد را با تمام شوق می نوشم
شنبه 6 شهریورماه سال 1395 12:55
بی تو اکنون درد را با تمام شوق می نوشم، و زهر را با هر شراب هرگز نمی دانستم اینسان تلخ است تنها بودن، تنها، بی تو "هرمان_هسه"
-
پرسید که چونی ز غم و درد جدایی
شنبه 6 شهریورماه سال 1395 08:27
آن کس که از او صبر محالست و سکونم بگذشت ده انگشت فروبرده به خونم پرسید که چونی ز غم و درد جدایی گفتم نه چنانم که توان گفت که چونم زان گه که مرا روی تو محراب نظر شد از دست زبانها به تحمل چو ستونم مشنو که همه عمر جفا بردهام از کس جز بر سر کوی تو که دیوار زبونم بیمست چو شرح غم عشق تو نویسم کآتش به قلم در افتد از سوز...
-
از عشق سخن باید گفت
شنبه 6 شهریورماه سال 1395 08:22
از عشق سخن باید گفت همیشه از عشق سخن باید گفت حتی اگر عاشق نیستی هم از عشق سخن بگو تا دهانت به شیرین ترین شربت های معطر جهان شیرین شود تا خانه ی تاریک قلبت به چراغی که به میهمانی آورده ای روشن شود تا کدورت از قلبت همچو ابلیس از نام خدا بگریزد "نادر ابراهیمی"
-
ای لب لعلت ز آب زندگانی برده آب
جمعه 5 شهریورماه سال 1395 13:24
ای لب لعلت ز آب زندگانی برده آب ما ز چشم می پرستت مست و چشمت مست خواب گر کنم یک شمه در وصف خط سبزت سواد روی دفتر گردد از نوک قلم پر مشک ناب در بهشت ار زانکه برقع برنیندازی ز رخ روضهٔ رضوان جهنم باشد و راحت عذاب وقت رفتن گر روم با آتش عشقت بخاک روز محشر در برم بینی دل خونین کباب صبحدم چون آسمان در گردش آرد جام زر در...
-
وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم
جمعه 5 شهریورماه سال 1395 13:12
وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم بند را برگسلیم از همه بیگانه شویم جان سپاریم دگر ننگ چنین جان نکشیم خانه سوزیم و چو آتش سوی میخانه شویم تا نجوشیم از این خنب جهان برناییم کی حریف لب آن ساغر و پیمانه شویم سخن راست تو از مردم دیوانه شنو تا نمیریم مپندار که مردانه شویم در سر زلف سعادت که شکن در شکن است واجب آید که...
-
عشق تو
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1395 22:47
عشق تو غم را به من آموخت ومن روزگاریست به کسی محتاجم که غمگینم کند به کسی که میان بازوانش چون گنجشک گریه کنم کسی که تن پاره هایم را چون شکسته بلور گرد اورد محبوب من: عشق تو بعد را به من آموخت هرشب هزاران بار فال قهوه میگیرم به گیاهان پناه میبرم و به خانه طالع بینان. به من آموخت که از خانه بیرون بزنم و پیاده رو ها را...
-
ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1395 17:40
هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر که من از دست تو فردا بروم جای دگر بامدادان که برون مینهم از منزل پای حسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر هر کسی را سر چیزی و تمنای کسیست ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر زان که هرگز به جمال تو در آیینه وهم متصور نشود صورت و بالای دگر وامقی بود که دیوانه عذرایی بود منم امروز و تویی وامق و...
-
عادت ها مى توانند انسان را نابود کنند.
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1395 09:15
عادت ها مى توانند انسان را نابود کنند . کافی ست انسان به گرسنگى و رنج بردن عادت کند، به زیر ستم بودن، تا هرگز به رهایى فکر نکند و ترجیح بدهد در بند بماند "هرتا مولر"
-
گلدان شب
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1395 19:53
می آید صدا از خیابان شب تو می آیی از سمت پنهان شب تو می آیی و چتر روشن به دست قدم می زنی زیر باران شب تو می آیی و رودی از روشنی روان می شود روی دامان شب ببین سایه های فروخفته را رها در سکوت پریشان شب ببین غربت قهوه ای رنگ من که شب ته نشین توی فنجان شب ببین درد یک عابر خسته را که له می شود زیر دندان شب دراین ظلمت وحشت...
-
دلم را که مرور میکنم تمام آن از آن توست
یکشنبه 31 مردادماه سال 1395 23:39
دلم را که مرور میکنم تمام آن از آن توست فقط نقطه ای از آن خودم هست روی آن نقطه هم میخ میکوبم و قاب عکس تو را می آویزم… "ایمان سمرقندی"
-
بخشی از نامه ی استاد شاملو به همسرش
یکشنبه 31 مردادماه سال 1395 11:28
مشامم از عطر آغوش تو پر است، همان عطری که تو ناقلا هیچ وقت نمی گذاری به مراد دلم از آن سیراب شوم. دست هایم بوی اطلسی های تو را به خود گرفته است و همه ی پست و بلند اندامت را با پست و بلند اندام خودم حس می کنم ... حس می کنم که مثل گربه ی کوچولوی شیطانی در آغوش من چپیده ای و من با همه ی تنم تو را در بر گرفته ام... احساس...
-
فاصله ها
یکشنبه 31 مردادماه سال 1395 09:19
فاصله ها هیچ وقت دوست داشتن را کمرنگ نمی کنند بلکه دلتنگی را بیشتر می کنند "علی محمد افغانی"
-
طواف
شنبه 30 مردادماه سال 1395 20:40
هرجای جهان ، این قبله نما را می گذارم باز حجرالاسود چشمانت را نشان می دهد تو کعبه ی سیال منی ! که مثل نسیم مدینه به مدینه می گذری و همه جا را متبرک می کنی بگذار با خلعت ِ عشق تو اِحرام ببندم بگذار در آستانه ی آن چشمها اعتراف کنم بگذار گردِ دستهای تو طواف کنم ! "شهاب گودرزی"