-
صبح می آید، مرا جان می دهد
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1396 15:20
صبح می آید، مرا جان می دهد شعرهایم، بوی باران می دهد صبح می آید تازه تر از بوی گل رونمایی می کنم از روی گل صبح ، سرشار حس بودن است جاده های عشق را پیمودن است شب به عمر خویش، پایان می دهد زیر پای لحظه ها جان می دهد صبح می آید، باز کن دروازه را عاشقی کن این حضور تازه را #هیرادآتشزاد
-
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1395 10:56
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست دگر به روی کسم دیده بر نمیباشد خلیل من همه بتهای آزری بشکست مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال در سرای نشاید بر آشنایان بست در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست من از کمند تو تا زندهام نخواهم جست غلام دولت آنم که پای بند یکیست به جانبی متعلق شد از هزار...
-
ای بهار
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1395 23:29
ای بهار ای بهار! ای بهاربی قرار! ای شکفته در تمام لحظه های پر غبار! سر به راه مقدم شکوهمند تو دستهای پینه دار چشمهای پر فروغ انتظار جا مه ها ی وصله دار ای بهار! سربزن به آبشار سر بزن به کوهسار سربزن به شاخه های خشک بی شمار در میان این همه نگاه منتظر یک جهان جوانه ونسیم وگل بیار! دکتر یدالله گودرزی
-
دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست
جمعه 20 اسفندماه سال 1395 18:59
خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست من در این جای همین صورت بیجانم و بس دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست تنم اینجاست سقیم و دلم آنجاست مقیم فلک اینجاست ولی کوکب سیار آنجاست آخر ای باد صبا بویی اگر میآری سوی شیراز گذر کن که مرا یار آنجاست درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم روم آنجا که...
-
میتراود عطر بوسه
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1395 12:59
شب پریشان میخرامد در خموشیهای ساحل میتپد در سینهام دل… تو میآیی تو میآیی میتراود عطر بوسه از گل سرخ لبانت میدرخشد دیدگانت… چه زیبایی چه زیبایی میگشایی پرده راز با نگاهی پر ز تشویش من به گوشت میسرایم نغمهای از غم خویش در خموشیهای ساحل این منم تنهای تنها خفته در آغوش رویا… چه رویایی چه رویایی شب پریشان...
-
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1395 09:36
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی چراغ خلوت این عاشق کهن باشی به سان سبزه پریشان سرگذشت شبم نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی تو یار خواجه نگشتی به صد هنر هیهات که بر مراد دل بی قرار من باشی تو را به آینه داران چه التفات بود چنین که شیفته حسن خویشتن باشی دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق و گرنه از تو نیاید که دلشکن باشی...
-
باور نکن تنهاییت را
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1395 11:21
باور نکن تنهاییت را، من در تو پنهانم تو در من از من به من نزدیکتر تو، از تو به تو نزدیکتر من باور نکن تنهاییت را، تا یک دل و یک درد داریم تا در عبور از کوچه عشق بر دوش هم سر میگذاریم دل تاب تنهایی ندارد، باور نکن تنهاییت را هر جای این دنیا که باشی، من با توام تنهای تنها من با توام هرجا که هستی، حتی اگر با هم نباشیم...
-
تقدیر را باور ندارم
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1395 12:13
مرا رها نکن عزیزم تحمّل رفتنت را ندارم با اشکهای حسرتم نمیتوانم خودم را تسکین دهم میگویی باز میگردم اما تقدیر را باور ندارم با خاطراتی که برایم باقی گذاشتی من، بیتو نمیتوام زندگی کنم امید یاشار اوغوزجان
-
وداع خواهم گفت
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1395 12:11
خیلی تنهایم ، غمگینم به واقع آن گونه که به چشم می آیم ، نیستم در تاریکی ها گم گشته ام به دنبال نورم ، در پیِ امید از مدت ها پیش هر چقدر می گردم درونِ چاه های تاریک بیشتر غرق می شوم کسی صدای فریادم را نمی شنود آن که می شنود هم توجهی نمی کند وُ نمی خواهد که نجاتم بدهد اما من در برابر این بی علاقگیِ مردم تشنه ی توجه و...
-
هیچ چیز پایدار نیست!
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1395 12:07
حالا دیدی؟! پاییز هم تمام شد یلدا هم گذشت زمستان هم تمام میشود هیچ چیز پایدار نیست! اما دلی که تنگ باشد همش به دنبال بهانه میگردد که دل تنگی اش را با یک فصل یا یک شب توجیه کند! این ها تقصیر هیچ کس نیست ... مشکل دل هایمان است که زود به زود و برای کسانی تنگ میشود که خیلی هایشان لیاقت این دلتنگی را ندارند!
-
سعادت آباد
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1395 07:43
از میدان کاج تا چهارراه سرو را پوشانده است برف بر چشم انداز نگاه من می بارد تا برج میلاد که از همه ی سروها و کاجها قدبلندتر است و مثل یک آدم بلاتکلیف در سرمای این همه برف یخ زده است! دربند، شانه هایش را می تکاند و برف قل می خورد و از میدان بهمن می گذرد تا بهشت زهرا که به سپیدی می زند.... پارویت را بردار که زیر این همه...
-
دلتنگی
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1395 23:59
می نویسم دوستت دارم بخوان دلم برایت تنگ شده می نویسم به یادت هستم بخوان دلم برایت تنگ شده می نویسم حال و روزت چطور است ؟ بخوان دلم برایت تنگ شده تو اصلا هرچه می نویسم را بخوان دلم برایت تنگ شده من اینجا زود به زود دلم برایت تنگ می شود اصلا تا سرم را از رویت برمی گردانم از آن نقطه ی خداحافظی تا دمِ درِ خانه قدم به قدم...
-
بانوی من...
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1395 07:38
بانوی من اگر دست من بود سالی برای تو میساختم که روزهایش را هرطور دلت خواست کنار هم بچینی به هفتههایش تکیه بدهی و آفتاب بگیری! و هرطور دلت خواست بر ساحل ماههای آن بدوی. بانوی من اگر دست من بود برایت پایتختی در گوشهی زمان میساختم که ساعتهای شنی و خورشیدی در آن کار نکنند مگر آنگاه که دست های کوچک تو در دستان من...
-
باز دریای دلـــــــم طوفانی است
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1395 11:08
باز دریای دلـــــــم طوفانی است آسمان کسلـــم بارانـــــی است باغــــم ار زیر و زبر شد نـه عجب تحفه ی باد خزان، ویرانــی است شـــرح تنهایی مــــن می پرسی شـــرح تنهایی من طولانی است دور بـــاطل زده ام قصــــه ی مــن همه سرگشتگی و حیرانی است بعد ســــرگشتگی و حیــــرانـــی باز هم حــیرت و سرگردانی است بوی پیـــراهن...
-
حدیثِ رفتنِ تو ساده تر ز رویا بود
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1395 07:51
شبیهِ نرمیِ یک ابر، مهربان بودی همیشه خنده به لب بودی و جوان بودی صداقتِ هنر از جوهرِ تو پیدا بود و عشق کارِ تو بود و تو کاردان بودی میانِ چشمه ی مهتاب می درخشیدی شبیهِ آینه بینِ ستارگان بودی حریمِ امنیت و عشق ،" در پناهِ تو " بود میانِ زندگی خویش ، قهرمان بودی اگر چه قصه ی تو عاشقانه شد آغاز تو انتهای غم...
-
گنج
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1395 00:19
تو را با کمتر کسی در میان گذاشته ام تو تنها گنج من هستی خزانه ایی که لابه لای این واژه ها پنهانت کرده ام در شعر من اردیبهشت تویی پرنده” نگاهت است یاس بوی پیراهنت و ماه” اندام زیبایت چشم هایت را منظومه شمسی و موهایت را گندمزار های غرب نامیده ام من واژه هایم را چون نقشه ایی برای یافتن تو کنار هم چیده ام کاشفان عشق بعد...
-
خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1395 09:45
خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید گذر به سوی تو کردن ز کوچه ی کلمات به راستی که چه صعب است و مایه ی آفات چه دیر و دور و دریغ! خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید ز کوچه ی کلمات عبور گاری اندیشه است و سدّ طریق تصادفاتِ صداها و جیغ و جار حروف چراغِ قرمزِ دستور و راهبند حریق تمام عمر بکوشم اگر شتابان، من نمی رسم به تو هرگز...
-
نگاه تو
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1395 10:22
من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان که شنیده است نهانی که در آید در چشم یا که دیده است پدیدی که نیاید به زبان؟ یک جهان راز درآمیخته داری به نگاه در دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان؟ چو به سویم نگری لرزم و با خود گویم که جهانی است پر از راز به سویم نگران.. بس که در راز جهان خیره فرو...
-
چه فرق میکند زمین گرد باشد یا مسطح
شنبه 9 بهمنماه سال 1395 08:28
چه فرق میکند زمین گرد باشد یا مسطح وقتی تو هیچـ کجای آن دستم را نِمی گیری....! "رضا کاظمی"
-
من نام کسی نخوانده ام الا تو
شنبه 9 بهمنماه سال 1395 08:25
من نام کسی نخوانده ام الا تو با هیچ کسی نمانده ام الا تو عید آمد و من خانه تکانی کردم از دل همه را تکانده ام الا تو دل بی تو درون سینه ام می گندد غم از همه سو راه مرا می بندد امسال بهار بی تو یعنی پاییز تقویم به گور پدرش می خندد امسالم و پیرارم و پارم رد شد از شهر جوانی ام قطارم رد شد مانند زنی سبزه بهار عمرم زنبیل به...
-
از عشق نشان من فقط تنهایی ست
شنبه 9 بهمنماه سال 1395 08:23
از عشق نشان من فقط تنهایی ست تنها نگران من فقط تنهایی ست نه حوله نه مسواک ، نه ... باید بروم توی چمدان من فقط تنهایی ست "جلیل صفربیگی"
-
بگذار برایت چای بریزم
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1395 12:35
بگذار برایت چای بریزم امروز به شکل غریبی خوبی صدایت نقشی زیباست بر جامهای مغربی و گلوبندت چون کودکی بازی میکند زیر آیینهها … و جرعهای آب از لب گلدان مینوشد بگذار برایت چای بیاورم، راستی گفتم که دوستت دارم؟ گفتم که از آمدنت چقدر خوشحالم؟ حضورت شادیبخش است مثل حضور شعر و حضور قایقها و خاطرات دور... "نزار...
-
من با تو زندگی میکنم
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1395 08:24
تو نیستی اما من برایت چای میریزم دیروز هم نبودی که برایت بلیت سینما گرفتم دوست داری بخند دوست داری گریه کن و یا دوست داری مثل آینه مبهوت باش مبهوت من و دنیای کوچکم دیگر چه فرق میکند باشی یا نباشی من با تو زندگی میکنم "رسول یونان"
-
برایت چای میریزم
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1395 08:21
برایت چای میریزم، برایم زندگی دم کن!
-
چای
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1395 08:19
همیشه چای برایم بیشتر از یک نوشیدنی ساده بوده! چای بهانه ایست برای هم صحبت شدن با کسی. چای میتواند واحد اندازه گیریه رفاقت و صمیمیت باشد! هرچقدر چای یخ کند نشان میدهد چقدر حرف دارید برای گفتن که چای فراموش میشود اکنون دلم چای میخواهد… قند پهلو! با یک رفیق ناب که چای را به چای ببندیم و گاهی استکان را سر بکشیم و بگوییم...
-
تو چای می نوشی و من..
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1395 08:13
عصر زمستان تو چای می نوشی و من.. قند در دلم آب می شود "ساقی سعادت"
-
مهمان به قند کن،چایت اگر دَم است
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1395 11:54
این ابرهای سرخ،این کوچههای سرد این جادهی سپید،این بادِ دورهگرد اینها بهانهاند تا با تو سر کنم تا جز تو از جهان صرفنظر کنم مجنون اگر شکست،لیلی بهانه بود دنیا از اولش دیوانهخانه بود با من قدم بزن،تنهاتر از همه اِی مصرعِ سکوت در شعرِ همهمه با من قدم بزن،چلهنشینِ عشق فرمانروای قلب در سرزمینِ عشق ته لهجهی ملس در...
-
کسی مثل هیچکس
سهشنبه 28 دیماه سال 1395 08:24
بیشترین چیزی که در عشق تو آزارم می دهد این است که چرا نمی توانم بیشتر دوستت بدارم وبیشترین چیزی که درباره حواس پنجگانه عذابم می دهد این است که چرا آنها فقط پنج تا هستند نه بیشتر؟! زنی بی نظیر چون تو به حواس بسیار و استثنایی نیاز دارد به عشق های استثنائی و اشکهای استثنایی… بیشترین چیزی که درباره« زبان» آزارم می دهد این...
-
امیدهای نا ممکن
دوشنبه 27 دیماه سال 1395 11:55
ما امیدی نداریم که باد شکوفههای سیب را برای ما به ارمغان بیاورد دانستهایم بدون شکوفههای سیب بدون حرمانهای زودرس میتوان زندگی کرد هرچه برای ما محبوب شد در یخبندان شب شکست من بر باد نرفتم اما خیابانهای پاریس بارانهای پاریس آن تلویزیون سیاه و سفید در مدخل مسافرخانه که فیلم رؤیای شیرین رنه کلر را نشان میداد مرا به...
-
عشق در گذر زمان...
یکشنبه 26 دیماه سال 1395 08:40
عشق روز اول بستری می سازد ازشکوفه های سفید برهنه تورا رها میان باغهای زیبا برکه های آرام عبور می دهد از تنت خواب را حرام می کند برچشمهایت از روز بدش می آید ستاره ها را پنهان می کند پشت پلکهایت آسمان را تاریک می کند که چشمانت آرام باشد به خفتگان آواز بیداری می دهد به مرده گان نوای زندگی عشق روز آخر آغوشش را باز می کند...