-
دلم یک خیابان میخواهد
چهارشنبه 24 آذرماه سال 1395 10:43
دلم یک خیابان میخواهد که بشود در آن با تو قدم زد... جایی که مردمش زبان ما را بلد نیستند وَ من به زبان خودمانی هِی بگویم دوستت دارم... وَ عابران درگیر این کنجکاوی باشند که من چه میگویم که تو اینطور میخندی ...
-
بی عشق زیستن را ، جز نیستی چه نام است ؟
سهشنبه 23 آذرماه سال 1395 11:48
بی عشق زیستن را ، جز نیستی چه نام است ؟ یعنی اگر نباشی ، کار دلم تمام است با رفتن تو در دل سر باز می کند ، باز آن زخم کهنه یی که در حال التیام است وقتی تو رفته باشی ، کامل نمی شود عشق بعد از تو تا همیشه ، این قصّه ناتمام است از سینه بی تو شعری ، بیرون نیارم آورد بعد از تو تا همیشه این تیغ در نیام است از تازیانه نیز ،...
-
من گدای که باشم که دم زنم ز لبت
سهشنبه 23 آذرماه سال 1395 11:46
میان باغ حرامست بی تو گردیدن که خار با تو مرا به که بی تو گل چیدن و گر به جام برم بی تو دست در مجلس حرام صرف بود بی تو باده نوشیدن خم دو زلف تو بر لاله حلقه در حلقه به سنگ خاره درآموخت عشق ورزیدن اگر جماعت چین صورت تو بت بینند شوند جمله پشیمان ز بت پرستیدن کساد نرخ شکر در جهان پدید آید دهان چو بازگشایی به وقت خندیدن...
-
کاش می شد...
سهشنبه 23 آذرماه سال 1395 11:40
-
چیزی در تو مرا به دلدادگی می برد
شنبه 20 آذرماه سال 1395 12:39
چیزی در تو مرا به دلدادگی می برد آن سان که گل ها با کمند عطرها پروانه ها را به دام می کشند. چیزی در تو مرا به احساس عاشقانه می برد آن سان که برکه ها ترانه ی رنگین کمان ها را با لحن لالایی برای ماه می خوانند چیزی در تو مرا به جاهایی می برد که هرگز نرفته ام به سلام اولین گل سرخ به حضور سبز دستانت به آغوش اولین شب عشق که...
-
عاشق شده ام حال و هوایم خوبست
شنبه 20 آذرماه سال 1395 08:20
عاشق شده ام حال و هوایم خوبست درد است ولی درد برایم خوبست آرامش من ! با تو فقط حالم نه خوابم ، نفسم ، لحن صدایم خوبست تشخیص پزشک است کنارم باشی عطر تو برای ریه هایم خوبست من با تو خوشم ، نا خوشی ام چیزی نیست آنقدر که تاثیر دوایم خوبست هربار فقط عاشق تو خواهم شد صدباااار به دنیا که بیایم ... خوب است؟؟! طوفان که نه !...
-
منتظرِ شلیک ِ تو مانده ام
چهارشنبه 17 آذرماه سال 1395 08:26
پیشانی ات پلاکارد شورشیان ست که آزادی را با خط خورشید برآن نوشته اند و اندامت ، صلیبی که پیکر عشق را برآن میخکوب کرده اند! اگر گریبان بگشایی زندانیانِ حبس ابد آزاد می شوند و کبوترانِ گمشده پر می گیرند باور نمی کنی اما تمام سیاهان افریقا،برای انقلاب در چشمهای تو گِرد آمده اند...! از من چه می خواهی که سالهاست دست هایم...
-
به خودم آمدم انگار تویی در من بود
سهشنبه 16 آذرماه سال 1395 10:23
به خودم آمدم انگار تویی در من بود این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود آن به هر لحظهی تبدار تو پیوند منم آنقدر داغ به جانم که دماوند منم با توام ای شعر ... و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد و زمان چنبره زد کار به دستم بدهد من تورا دیدم و آرام به خاک افتادم و از آن روز که در بند توام آزادم بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم...
-
گفتی که دیر و زود به حالت نظر کنم...
سهشنبه 16 آذرماه سال 1395 10:17
فرخ صباح آن که تو بر وی نظر کنی فیروز روز آن که تو بر وی گذر کنی آزاد بندهای که بود در رکاب تو خرم ولایتی که تو آن جا سفر کنی دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچ یک بار اگر تبسم همچون شکر کنی ای آفتاب روشن و ای سایه همای ما را نگاهی از تو تمامست اگر کنی من با تو دوستی و وفا کم نمیکنم چندان که دشمنی و جفا بیشتر کنی مقدور...
-
ندانم کجا می کشانی مرا
سهشنبه 16 آذرماه سال 1395 08:46
ندانم کجا می کشانی مرا سوی آسمان، یا به خاموش خاک نِیم در هراس از تو ای ناگزیر ندانم کجا می کشانی مرا... ندانم کجا، لیک دانم یقین کزین تنگنا می رهانی مرا... ندانم کجا می کشانی مرا ندانم کجا می کشانی مرا سوی آسمان، یا به خاموش خاک و یا جانب نیروانا* و نور کجا می کشانی، نهانی مرا... ز سنگینی کوله بار وجود سبک داری ام...
-
مــرا جواب می کند سکوت چشمهای تو
سهشنبه 16 آذرماه سال 1395 08:42
مــرا جواب می کند سکوت چشمهای تو و بــــاز تنــگی نفس و باز هــــم هوای تو دوباره میزند به این ســر جنون گرفتهام دوبـــاره انقلاب من دوبـــاره کودتای تـو.... " استاد شفیعی کدکنی"
-
دلم را خوب می فهمد هر آن کس ماجرا دارد
دوشنبه 15 آذرماه سال 1395 08:35
دلم را خوب می فهمد هر آن کس ماجرا دارد میان سینه اش هر کس که قلبـی مبتلا دارد پر از دلشوره ی عشقی که سیرابم نخواهد کرد به دریا می زند خود را دل من تا تو را دارد در این دنیای دردآگین نمی بینی دل من را غم عشق تو را یک سو غم خود را جدا دارد... اگر پرسید حالم را کسی از تو بگو... اصلا میان شهرمان پر کن که درد بی دوا دارد...
-
می آید صدا از خیابان شب
یکشنبه 14 آذرماه سال 1395 21:56
می آید صدا از خیابان شب تو می آیی از سمت پنهان شب تو می آیی و چتر روشن به دست قدم می زنی زیر باران شب تو می آیی و رودی از روشنی روان می شود روی دامان شب ببین سایه های فروخفته را رها در سکوت پریشان شب ببین غربت قهوه ای رنگ من که شد ته نشین توی فنجان شب ببین درد یک عابر خسته را که له می شود زیر دندان شب دراین ظلمت وحشت...
-
وجود عشق
جمعه 12 آذرماه سال 1395 11:13
وجود عشق برای آن نیست تا ما را خوشحال کند من اعتقاد دارم عشق وجود دارد تا به ما نشان دهد چقدر می توانیم تحمل کنیم "هرمان هسه"
-
چه زیباست اندیشیدن به تو
سهشنبه 9 آذرماه سال 1395 23:16
چه زیباست اندیشیدن به تو در میان اخبار مرگ و پیروزی در زندان زمانی که از مرز چهل سالگی میگذرم چه زیباست اندیشیدن به تو به دستانت روی پارچه آبی به موهایت نرم و ابریشم گون چون خاک دلدادهام استانبول شوق دوست داشتنت چون من دیگری در درونم عطر برگهای شمعدانی بر سرانگشتانم آرامشی آفتابی و نیاز تن چون تاریکی ژرف و گرم...
-
زمان چیز بسیار عجیبی است
یکشنبه 7 آذرماه سال 1395 08:33
زمان چیز بسیار عجیبی است میدود جلو میرود و دوست داشتنی ترین آدمهای زندگیت را یا کهنه میکند یا عوض بعضی ها یا تغییر میکنند یا حقیقت درونشان مشخص میشود زمان دیر یا زود به تو ثابت خواهد کرد که کدامشان ماندنی اند و کدامشان رفتی من دعا میکنم زمان بگذرد و دنیا پر شود از آدمهای واقعی آدمهایی که نه زمان آنها را عوض کند نه...
-
باران صبح
یکشنبه 7 آذرماه سال 1395 08:27
باران صبح نم نم می بارد تورا به یاد می آورد که نم نم باریدی و ویران کردی خانه کهنه را "شمس لنگرودی"
-
دلم یک در می خواهد
شنبه 6 آذرماه سال 1395 13:06
دلم یک در می خواهد که بازش کنم و پشتش تو باشی ! با دسته ای از رزهای سرخ که هنوز غنچه اند .. و در آغوشت بودنشان حسادتم را شعله ور می کند و تو آنقدر بمانی تا باز شوند دلم دو فنجان چای می خواهدکه زیر ریز نگاه تو بریزمشان که بهانه ی با هم نشستنمان شوند و ما سردترین چای جهان را بنوشیم دلم چمدانی می خواهد که بازش کنی و پر...
-
برف نو! برف نو! سلام! سلام!
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1395 13:05
برف نو! برف نو! سلام! سلام! بنشین، خوش نشستهای بر بام پاکی آوردی ای امید سپید همه آلودگیست این ایام راه شومیست میزند مطرب تلخواریاست میچکد در جام اشکواریست میکشد لبخند ننگواریست میتراشد نام شنبه چون جمعه، پار چون پیرار نقش هم رنگ میزند رسام مرغ شادی به دامگاه آمد به زمانی که برگسیخته دام ره به هموار جای دشت...
-
دلم هوای تو دارد
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1395 11:38
دلم هوای تو دارد، بهانه می گیرد غم تمام جهان را به شانه می گیرد نشسته ام که دو فنجان بنوشمت... اما تو نیستی و دل قهوه خانه می گیرد بگو! کجای جهان بدون من ماندی؟ که غم مدام دلم را نشانه می گیرد از التهاب غمت گر گرفته می سوزم چه آتشی؟!... که دلم هی زبانه می گیرد! چقدر آه کشیدم تو را... هزاران بار! هزار شکر که آهم تو را...
-
خوشا صبحی که چون از خواب خیزم
دوشنبه 1 آذرماه سال 1395 09:08
خوشا صبحی که چون از خواب خیزم به آغوش تو از بستر گریزم گشایم در به رویت شادمانه رخت بوسم ، به پایت گل بریزم ... "هوشنگ ابتهاج"
-
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
دوشنبه 1 آذرماه سال 1395 08:55
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم بر آستان مرادت گشادهام در چشم که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک الله که روز بیکسی آخر نمیروی ز سرم غلام مردم چشمم که با سیاه دلی هزار قطره ببارد چو درد دل...
-
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دوشنبه 24 آبانماه سال 1395 08:30
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند دل خراب من دگر خراب تر نمی شود که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم یکی...
-
چون دوستت دارم...
شنبه 22 آبانماه سال 1395 09:25
تا صبح بیدارم ، چرا ؟ چون دوستت دارم آرام می بارم ، چرا ؟ چون دوستت دارم من دوری از چشمِ تو را طاقت نمی آرم از درد می نالم ، چرا ؟ چون دوستت دارم از فاصله ، از هجر ، حتی عشق بیزارم در دل تو را دارم ، چرا ؟ چون دوستت دارم گفتی نمی خواهی مرا ، گفتی که آزارم آری سزاوارم ، چرا ؟ چون دوستت دارم گفتی رهایم کن ، برو ! با...
-
بی تو باید این خزان، با درد من آذر شود
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1395 23:39
مهر و آبان در خزان، با آذرش آخر شود بی تو باید این خزان، با درد من آذر شود خسته ام از روزگار، از این همه اندوه و غم اندکی خوابم بیا، تا خستگی ها در شود بی تو تنهایم عزیز، اما ببین باور بکن حال عاشق در خزان، از هر زمان بدتر شود خسته ام از زندگی، بر من بگو ای عشق من بی تو باید تا به کی، این چشم هایم تر شود می شود پایان...
-
ندان که دوستت می دارم...
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1395 09:07
بابا لنگ دراز عزیز ندان که دوستت می دارم... تمام دلخوشی دنیای من بر این است که ندانی و دوستت بدارم... وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو می ریزد چیزی شبیه غرور... جین وبستر
-
شب از هجوم خیالت نمیبرد خوابم...
سهشنبه 18 آبانماه سال 1395 08:12
-
کاش....
سهشنبه 18 آبانماه سال 1395 08:11
کاش حضانت مرا آغوش تـــــو به عهده می گرفت! "حمید امجدی"
-
خواب من را نمی برد
سهشنبه 18 آبانماه سال 1395 08:07
خواب من را نمی برد تو را میآورد تو را می آورد بی آنکه باشی حالا تو خوابی و حسرت سیر نگاه کردنت در دلم بیدار شده میدانی همیشه همینجور خوابت میکنم که بنشینم نگاه کنم تو را سیر "عباس معروفی"
-
چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها
دوشنبه 17 آبانماه سال 1395 11:42
عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است توی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است: دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است من سرم بر شانه ات ؟........