-
جمال دوست
چهارشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1397 08:36
گفتی سپیده دم چه دل انگیز و دلرباست گفتم تبسم تو بسی دلرباتر است گفتی نسیم، روح نواز است و جان فزا گفتم که بوی موی توام جانفزاتر است گفتی چه دلگشاست افق در طلوع صبح گفتم که چهره ی تو از آن دلگشاتر است گفتی که با صفاتر از این نوبهار چیست؟ گفتم جمال دوست، بسی با صفاتر است گفتی که لاله گرچه فریباست، بی وفاست گفتم: که عهد...
-
حریم یار
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1397 08:58
دلبر که در طرف چمن خوابیده یکتا پیرهن ترسم که بوی نسترن خواب است و بیدارش کند از نکهت گل دوختم، پیراهنی بهر تنش از بس لطیف است آن بدن ترسم که آزارش کند ای ماهتاب آهسته رو ، اندر حریم یار من ترسم صدای پای تو ، خواب است و بیدارش کند "خواجه علی تراب جهرمی"
-
دست عشق از دامن دل دور باد!
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1397 08:51
دست عشق از دامن دل دور باد! میتوان آیا به دل دستور داد؟ میتوان آیا به دریا حکم کرد که دلت را یادی از ساحل مباد؟ موج را آیا توان فرمود: ایست! باد را فرمود: باید ایستاد؟ آنکه دستور زبان عشق را بی گزاره در نهاد ما نهاد خوب میدانست تیغ تیز را در کف مستی نمیبایست داد "قیصر امین پور"
-
عطر صدای تو
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1397 08:15
عطر صدای تو تلفن را برداشته عطر صدای تو دلتنگم میکند انگار پرتقالی را که بارها چیدهام بچینم و منتظر باشم عدهای برای شکستن شاخههایم بیایند صدای تو پونهی خشک است در دستانم که هرچه بیشتر خردش می کند بیشتر عطرش زندگی را برمیدارد تو از همه به من نزدیکتر بودی و رفتنت مرا از همه غمگینتر کرد به من بگو آخرین شاخه چطور...
-
اگر کسی به دلت نشست
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1397 18:26
اگر کسی به دلت نشست ، بدان ! در باطن او چیزی هست که یا صدایت میکند و یا صدایش کرده ای آن چیز از جنس توست و مینماید که تو مالک آنی ! "انگار سالهاست که میشناسی اش"! این ، آن فرد سرنوشت تو شاید که نباشد ! تو قسمی از خویش را به رؤیت نشستی که از توست در وجود او! خوب نگاه کن ، آنچه مال تو نیست در وجود او میشود که...
-
دلتنگ شده ام
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1397 21:30
دلتنگ شده ام! به من بیاموز که ریشه ی عشقت را از ته بزنم به من بیاموز که اشک چطور جان می دهد در خانه چشم به من بیاموز که قلب چگونه می میرد و دلتنگی خود را می کشد "نزار قبانی"
-
سخت میگذرد این بهار
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1397 08:25
سخت میگذرد این بهار با هراس نبودنت .. وقتی عطرِ نمِ باران و بوی اردیبهشت می پیچد ناخودآگاه دلم هوایی می شود و دست به گریبان خیالت .. حالا من مانده ام و دلی که با هیچ زبانی آشنا نیست هیچ نمی داند جز زبان عشق هیچ نمی خواهد جز صدای تو جز بودن تو .. جز تو ...
-
خواب نور و سلام و بوسه
شنبه 15 اردیبهشتماه سال 1397 20:53
چقدر خوب است که ما هم یاد گرفتهایم گاه برای ناآشناترین اهل هرکجا حتی خواب نور و سلام و بوسه میبینیم ، گاه به یک جاهایی میرویم یک درههای دوری از پسین و ستاره ، از آواز نور و سایهروشن ریگ ، و مینشینیم لب آب لب آب را میبوسیم ریحان میچینیم ترانه میخوانیم و بیاعتناء به فهم فاصله دهان به دهان دورترین رویاها بوی...
-
تو سیب سرخ نیازی و دستِ من نارَس
شنبه 15 اردیبهشتماه سال 1397 08:35
دلم گرفته برای دوباره دیدنِ تو برای بوسه زدن موقعِ رسیدنِ تو دلم گرفته برای صدای دلچسبت برای مست شدن لحظه ی شنیدنِ تو پرنده های سراسیمه می شوندآرام دُرُست وقتِ عزیزِ نَفس کشیدنِ تو چه اتفاقِ قشنگی ست عاشقی کردن میان بِرکه ی آرامِ آرمیدنِ تو ! چه آهوانه می گُذری ای پلنگِ آبی پوش پُر است دستِ من از حسرتِ رمیدنِ تو تو...
-
هر کسی را به تو این میل نباشد که مرا
دوشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1397 18:06
آن نه زلف است و بناگوش که روز است و شب است وان نه بالای صنوبر که درخت رطب است نه دهانیست که در وهم سخندان آید مگر اندر سخن آیی و بداند که لب است آتش روی تو زین گونه که در خلق گرفت عجب از سوختگی نیست که خامی عجب است آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب است جنبش سرو تو پنداری کز باد صباست نه که...
-
عشق همین است
یکشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1397 12:42
عشق همین است همین که یک ذره از تو میشود تمام من
-
همیشه باد بقا و سلامت بُت ما
شنبه 8 اردیبهشتماه سال 1397 09:06
همیشه باد بقا و سلامت بُت ما که از وصالش ما را سلامت است و بقا بتی که عارض او هست چون گل سوری کشیده بر گل سوریاش عنبر سارا ز بهر لعل شکربار او همی بارند ز چشم خویش گهر عاشقان ناپروا شکرفروش به شهر اندرون چنین باید که مردمان شَکَرش را گهر دهند بها شاعر: امیرمعزی
-
دوستت دارم برای خودت
پنجشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1397 11:07
دوستت دارم برای خودت برای چشم هایت برای دستهایی که نامهربانی را بلد نیست برای باور یک احساس برای خالی نماندن یک عشق برای جای جای پای تو بروی برف ها که زمستانم را بهاری میکند برای امیدی که با تو همیشه پابرجاست برای تمام فرداهایی که بی تو سپری نمیشود دوستت دارم برای خودم برای درکنار تو نشستن و با تو به آرامش رسیدن برای...
-
در این غروبِ سرد، تَشَر می زند سکوت
یکشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1397 22:54
در این غروبِ سرد، تَشَر می زند سکوت امشب دوباره سازِ دگر می زند سکوت وقتی دهانِ پنجره ها بسته می شود یعنی که بی ملاحظه پر می زند سکوت خورشید مُرده است و در این زمهریرِ مرگ در لا به لای آینه سر می زند سکوت! وقتی زبانِ زنجره ها را بُریده اند بر حنجرِ ترانه، تبر می زند سکوت نقشی شبیه بُغضِ کبودِ کبوتران در کوچه های سردِ...
-
ما نیز روزگاری . . .
شنبه 1 اردیبهشتماه سال 1397 09:28
ما نیز گذشته ایم چون تو بر این سیاره ، بر این خاک در کجالِ تنگ سالی چند هم از اینجا که ایستاده ای اکنون فروتن یا فرومایه خندان یا غمین سبک پای یا گران بار آزاد یا گرفتار ما نیز روزگاری آری ! ما نیز روزگاری . . . احمد شاملو
-
زین پیشتر دل تو اینچنین نبود
دوشنبه 27 فروردینماه سال 1397 17:48
زین پیشتر دل تو اینچنین نبود بر دستهای نوازش ظنین نبود در چارچوب نگاه دلم بجز تصویر خوب تو ای نازنین نبود می گفتی از همه تنهاترین منم درد بزرگ تو آیا همین نبود؟ من با تو، با تو فقط همنشین شدم با تو که هیچکسی همنشین نبود من مثل هیزم خشکی شدم ولی آن عشق کوچک تو آتشین نبود تاتار بودی و تا اوج تاختی قلب من امّا دیوارِ چین...
-
دوباره عزم کجا داری ای دل سفری ؟
دوشنبه 27 فروردینماه سال 1397 13:10
سوار زورق بی بادبان در به دری دوباره عزم کجا داری ای دل سفری ؟ تو را قرار همیشه است با سفر ، نه مگر بگندد آب اگر با سکون کند سپری ؟ دل من ! آی ! حذر کن که بحر رام پسند به صخره هات نکوبد به جرم خیره سری چو رهسپار به دریای بی کرانه شوی حذر ! که ره نزنندت فسون غول و پری حذر کن که موج بلا ، در کمین نشسته تو را که تخته...
-
هزار گل اگرم هست ، هر هزار تویی
یکشنبه 26 فروردینماه سال 1397 12:24
هزار گل اگرم هست ، هر هزار تویی گل اند اگر همه اینان ، همه بهار تویی به گرد حسن تو هم ، این دویدگان نرسند پیاده اند حریفان و شهسوار تویی زلال چشمه ی جوشیده از دل سنگی الا که آینه ی صبح بی غبار تویی دلم هوای تو دارد ، هوای زمزمه ات بخوان که جاری آواز جویبار تویی به کار دوستی ات بی غشم ، بسنج مرا به سنگ خویش که عالی...
-
بعد از تو تا همیشه ، این قصّه ناتمام است
جمعه 24 فروردینماه سال 1397 21:51
بی عشق زیستن را ، جز نیستی چه نام است ؟ یعنی اگر نباشی ، کار دلم تمام است با رفتن تو در دل سر باز می کند ، باز آن زخم کهنه یی که در حال التیام است وقتی تو رفته باشی ، کامل نمی شود عشق بعد از تو تا همیشه ، این قصّه ناتمام است از سینه بی تو شعری ، بیرون نیارم آورد بعد از تو تا همیشه این تیغ در نیام است از تازیانه نیز ،...
-
یک دقیقه سکوت به احترام قلبی که بخاطرت میایستد
سهشنبه 21 فروردینماه سال 1397 09:44
آن لحظه که قلبم میایستد به تو فکر میکنم به لحظهای که خبردار میشوی حلقههای اشک در چشمانت دستی که بر سینه ات میفشاری سری که بر شانه ی معشوقت میگذاری چشمانم را میبندم به چشمانِ تو فکر میکنم چشمانت را میبندی به آخرین بار به آخرین نگاهِ من فکر میکنی برای آخرین بار صدایت میزنم میدانم فرسنگها دور از من...
-
رهگذر قشنگ من
دوشنبه 20 فروردینماه سال 1397 10:17
رهگذر به من بگو برای دیدنت کجا بایستم ؟ تو از کدام کوچه ، خیابان ؟ کدام شهر می گذری ؟ از تو کجا گریزم ؟ گریز پای بی قرار کی می آیی ؟ چی تنت می کنی ؟ به دست های منتظرم چی بگویم ؟ با دل دیوانه ام چه کنم ؟ عاشقانه هایم را کجا بنویسم که بخوانی ؟ چشم هات را چی بخوانم که ندانی ؟ برای سیر کردن نگاه عمر نوح از کی طلب کنم ؟...
-
می زند نبض زمین، موقعِ خندیدنِ تو!
دوشنبه 20 فروردینماه سال 1397 09:23
بوی سیب از بُنِ گیسوی تو جاری شده است از نسیمِ خوشِ آن، خانه بهاری شده است هر نفس سوره ای از باغِ دلت می روید بلبل از خواندنِ آیات تو قاری شده است می زند نبض زمین، موقعِ خندیدنِ تو! سنگ از دیدنِ روی تو قناری شده است! طاقِ ابروی تو چتری ست به روی سرِ من سقفِ بارانیِ آن، آینه کاری شده است! در هوای تو پریشان به بیابان...
-
مرا ببر به شروع دوباره در پایان
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1397 11:30
مرا بتاب..! بتاب..! ازگلایه بیزارم مرا بخواب..! بخواب..! درعطش گرفتارم مرا ببر به شروع دوباره در پایان، مرا ببر، ببر به تورا دوست میدارم...!! "یغما گلرویی"
-
ای راهزن! دوباره به این کاروان بیا
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1397 11:06
ای ابر دل گرفته ی بی آسمان بیا باران بی ملاحظه ی ناگهان بیا چشمت بلای جان و تو از جان عزیزتر ای جان فدای چشم تو با قصد جان بیا مگذار با خبر شود از مقصدت کسی حتی به سوی میکده وقت اذان بیا شُهرت در این مقام به گمنام بودن است از من نشان بپرس ولی بی نشان بیا ایمان خلق و صبرِ مرا امتحان مکن بی آنکه دلبری کنی از این و آن...
-
دوباره دیدنت ای جان، معاد موعود است
پنجشنبه 16 فروردینماه سال 1397 23:10
الا حمایت تو رمز استقامت من چنان که سینه ی تو ، ساحل سلامت من دوباره دیدنت ای جان، معاد موعود است قیام قامت قدیسّی ات ، قیامت من دل از تو برنکنم جان من ، جهانی نیز اگر هر آینه خیزد پی ملامت من فنای درد تو زین پیش تر چرا نشدم ؟ همین بس است ازل تا ابد ، ندامت من هوای فتح توام بود و تارومار شدم غزل غزل ، همه ی دفترم...
-
ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست
سهشنبه 14 فروردینماه سال 1397 10:19
صبح میخندد و من گریه کنان از غم دوست ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست بر خودم گریه همیآید و بر خنده تو تا تبسم چه کنی بیخبر از مبسم دوست ای نسیم سحر از من به دلارام بگوی که کسی جز تو ندانم که بود محرم دوست گو کم یار برای دل اغیار مگیر دشمن این نیک پسندد که تو گیری کم دوست تو که با جانب خصمت به ارادت نظرست به که...
-
امید
سهشنبه 14 فروردینماه سال 1397 08:53
چه زیباست آنگاه که امید ما جوانه می دهد و به گل می نشیند و میوه می دهد و چه غم انگیز است آنگاه که دستی نیست تا میوه ی آن را بچیند و کسی نیست تا زیبایی امید را بستاید "بیژن جلالی"
-
می خوری با من تو چای؟
یکشنبه 12 فروردینماه سال 1397 21:42
چای من لبریز و لب دوز است و لب سوز است، آآآی! می خوری با من تو چای؟ گرچه کامم تلخ و چایم تلخ و روزگارم نیز تلخ امّا دلبَــــرم گر تو آیی لب گشایی لب بریزی لب بسوزی لب بدوزی وااای! بَه چه محشر می شود اندازه ی یک چای خوردن کام ِ من شیرین نمایی دلبرم ماه ِ آبان است و چای با تو می چسبد فقط... منبع:...
-
زیبایی تو ، لنگری ست
پنجشنبه 2 فروردینماه سال 1397 19:49
میان خورشیدهای همیشه ، زیبایی تو ، لنگری ست ؛ خورشیدی که از سپیده دم همه ستارگان ، بی نیازم می کند. نگاهت ، شکست ستم گری ست ؛ نگاهی که عریانی روح مرا ، از مهر ، جامه ای کرد ؛ بدان سان که کنونم ، شب بی روزن هرگز ، چنان نماید که کنایتی طنز آلود بوده است ؛ و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگری ست . آنک چشمانی که...
-
ربوده ام چه نگاهی زخواب نازکتر
پنجشنبه 2 فروردینماه سال 1397 11:39
ربوده ام چه نگاهی زخواب نازکتر مکیده ام چه لبانی زآب نازکتر کشیده ام سرزلفی چوآه نیمه شبی زعطر زلف پریشان خواب نازکتر فتاده ام به میان ستاره ای که مپرس ستاره ای به میان از شهاب نازکتر نهفته پرده ی رازی دریده ام شب دوش زپرده ی حرم ماهتاب نازکتر ظرایف حرکات رجال عشق ببین نشسته ام به دلی از حباب نازکتر رسیده بر لب نوذر...