-
دل آگاه من تنگ است
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1396 18:08
دلم تنگ است دل آگاه من تنگ است من از شهرِ "زمان دور"می آیم من آنجا بودم و اکنون اینجایم در آنجا،در نهاد زندگانی،جوش طوفان بود. بهاران بود. زمین پرورده ی دست خدایان بود. می صد ساله می جوشید در پیمانه ی خورشید نگاه خورشید در روشنای دیدگان می سوخت چو قویی،دختر مهتاب،بر سنگ خیابان،سینه می مالید. من آنجا بودم و...
-
درد را باید گفت
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1396 09:56
دشت ها نام تو را می گویند کوه ها شعر مرا می خوانند کوه باید شد و ماند رود باید شد و رفت دشت باید شد و خواند در من این جلوه ی اندوه ز چیست؟ در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟ در من این شعله ی عصیان نیاز در تو دمسردی پاییز که چه؟ حرف را باید زد درد را باید گفت سخن از مهر من و جور تو نیست سخن از تو متلاشی شدن دوستی است و عبث...
-
دیوار تاریک حزن
شنبه 21 بهمنماه سال 1396 00:38
تنت میتواند زندگیام را پر کند عین خندهات که دیوار تاریک حزنم را به پرواز در میآورد. تنها یک واژهات حتی به هزار تکه میشکند تنهایی کورم را. اگر نزدیک بیاوری دهان بیکرانات را تا دهان من بیوقفه مینوشم ریشهی هستی خود را. تو اما نمیبینی که چقدر قرابت تنت به من زندگی میبخشد و چقدر فاصلهاش از خودم دورم میکند و...
-
چه کیفی می دهد عاشقِ تو بودن
جمعه 20 بهمنماه سال 1396 00:09
چه کیفی می دهد دوست داشتنِ تو وقتی ندانی و دوستت بدارم وقتی ندانی و تماشایت کنم چه کیفی می دهد دوست داشتنِ تو وقتی هر روز تمام راه را به شوق دیدن روی ماهت قدم بزنم چه کیفی می دهد وقتی یک روز بی هوا از راه برسی به چشم های همیشه عاشقم خیره شوی بگویی گاهی نگاه بهتر از هزاران دوستت دارم این زمانه است گاهی چشم ها چیزهایی...
-
راز
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1396 23:22
رازی که میانِ ماست شعرهاییست که هیچگاه به ذهنمان خطور نکرد اما سرودیمشان کودکیست که نطفهاش بسته نشد اما به دنیا آمد حرفهاییست که همه از ما میدانند جز من و تو رازی که میانِ ماست قلبیست که از ابتدای عشق ایستاده تپید "افشین یداللهی"
-
برف
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1396 09:07
ببین باز میبارد آرام، برف فریبا و رقصنده و رام، برف عروسانه میآید از آسمان در این حجله آرام و پدرام، برف زمین را سراسر سپیدی گرفت به هر شاخه، هر شاخه، هر بام، برف نشسته بر انبوه اندوه دشت به بیبرگی باغ ایام، برف خزان هم به دامان مرگی خزید کنون فصل سرد سرانجام، برف فروبسته یک شهر چشمان خویش و میبارد آرام، آرام،...
-
عشق پنهان
شنبه 14 بهمنماه سال 1396 22:02
من چیزی از عشق مان به کسی نگفته ام ان ها تورا هنگامی که در اشک های چشمم تن می شسته ای دیده اند !!!! " نزار قبانی"
-
زندگی
جمعه 13 بهمنماه سال 1396 15:17
جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت سر را به تازیانه او خم نمی کنم! افسوس بر دوروزه هستی نمی خورم زاری براین سراچه ماتم نمی کنم. با تازیانه های گرانبار جانگداز پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است! جان سختی ام نگر، که فریبم نداده است این بندگی، که زندگیش نام کرده است! بیمی به دل زمرگ ندارم، که زندگی جز زهر غم نریخت شرابی به...
-
تو مهربانِ من ، بیا کنارِ پنجره
جمعه 13 بهمنماه سال 1396 13:55
زمان آن رسیده است که دوست داشتن صدای نغزِ عاشقانه ای شود که از گلوی گرمِ تو طلوع می کند مرا به خواب ِ عشقِ اوّلِ جوانی ام رجوع داده ای به من بگو چگونه این جهان جوان شود بگو چگونه رازِ عاشقان عیان شود عطش برای دیدنِ تو سوخته زبانِ من به من بگو عطش چگونه بی زبان بیان شود تو مهربانِ من ، بیا کنارِ پنجره و پیش از آن که...
-
شعر محال
جمعه 13 بهمنماه سال 1396 12:49
و تو آن شعر محالی که هنوز با دو صد دلهره در حسرت آغاز توام چشم بگشای و مرا باز صدا کن " ای عشق " که من از لهجه ی چشمان تو شاعر بشوم و تو را سطر به سطر و تو را بیت به بیت و تو را عشق به عشق ... شاید این بار تو را پیش تو با مرگ خود آغاز کنم ... "حمید مصدق"
-
ﭼﻪ ﺍﻳﺪﻩ ی ﺑﺪﻱ ﺑﻮﺩﻩ،ﺩﺍﻳﺮﻩ ﺍﻱ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1396 14:44
ﭼﻪ ﺍﻳﺪﻩ ی ﺑﺪﻱ ﺑﻮﺩﻩ،ﺩﺍﻳﺮﻩ ﺍﻱ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ . ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﮑﻨﻲ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻫﺴﺖ : ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ۸ ﺻﺒﺢ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﻮﻱ ﻭ ﻣﻴﺒﻴﻨﻲ ﺷﺪﻩ ۸ ﻭ ﺭﺑﻊ٫ ﻣﻴﮕﻮﻳﻲ : ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺗﺎ ۹ ﻣﻴﺨﻮﺍﺑﻢ ﺑﻌﺪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻣﻴﺸﻮﻡ ! ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻣﺸﺐ ﺳﺎﻋﺖ ۹ ﻳﮏ ﺳﺎﻋﺘﻲ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﮐﻨﻲ، ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻲ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪﻩ ۱۰ ﺷﺪﻩ . ﻣﻴﮕﻮﻳﻲ : ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ . ﻓﺮﺩﺍ ﺷﺐ ﺳﺎﻋﺖ ۹ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﻢ . ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭﻭﻍ...
-
رویا
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1396 11:15
ببین چگونه مرا از خودم جدا کردند غریبه هایی که مرا با تو آشنا کردند غریبه های عزیزی که از نهایت ذوق مرا به مستی چشم های تو مبتلا کردند مرا به کوه نفس گیر عشق تو بردند و از بلندترین قله اش رها کردند هنوز چشم من از خواب صبح سنگین بود که از میان سیاهی مرا صدا کردند به پشت پنجره ی سبز و ساده ای بردند و پلک پنجره را رو به...
-
آن زمان که دیگر نباشم
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1396 17:54
آن زمان که دیگر نباشم ابری با توست سایه اش بر سرت آن ابر منم نخواهی شناخت پیراهنت با نسیمی رقصان گیسوانت پریشان یک دست بر دامن و دست دیگر بر گیسوان آن نسیم منم نخواهی شناخت شبانگاهی بر بالین به این سو و آنسو نه در خواب و نه در بیداری آن رؤیا منم نخواهی شناخت در تنهایی سخن میگویی با آن که نیست باز میگویی هر آنچه...
-
لاله دیدم روی زیبا توام آمد بیاد
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1396 13:14
لاله دیدم روی زیبا توام آمد بیاد شعله دیدم سرکشی های توام آمد بیاد سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند روی و موی مجلس آرای توام آمد بیاد بود لرزان شعله شمعی در آغوش نسیم لرزش زلف سمنسای توام آمد بیاد در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت با حریفان قهر بیجای تو ام آمد بیاد از بر صید افکنی آهوی سرمستی رمید اجتناب رغبت افزای...
-
من به خدایی دل سپرده ام که در پوستِ تو زندگی می کند !
جمعه 22 دیماه سال 1396 22:58
مهم نیست دریا سَرِ خورشید را زیرِ آب کند مهم نیست آسمان ماه را سر به نیست کند و ستارگان را بتارانَد من به خدایی دل سپرده ام که در پوستِ تو زندگی می کند ! شبها که بادها در روح من تنوره می کشند در بندرِ شانه هایت لنگر می اندازم و سر بر سخت ترین صخره می گذارم تا آنگاه که سوسوی آن دو فانوس خاموش شود و در سکوت، آغوش ِ تو...
-
نگاهت را به من بسپار
دوشنبه 11 دیماه سال 1396 08:37
نگاهت را به من بسپار… و دستهایت را به دستانم… دلت را به دلم بند بزن و با من عازم این راه بی تاب شو… بیا با من… به جایی دور… به دشت سادگی هایم… به رویاهای شیرینم… بیا با من … به این بزم شبانگاهی… غمت را پشت در بگذار… بیا و خنده را با خود… به مهمانی ببر امشب… بیا با من… خیالت را به من بسپار… بیا با آب رودخانه… نگاهت را...
-
جایت چقدر خالی است
یکشنبه 10 دیماه سال 1396 18:05
اگر میدانستی جایت سر میز صبحانه چقدر خالی است و قهوه منهای شیرینزبانی تو چقدر تلخ من و این آفتاب بیپروا را آنقدر چشمانتظار نمیگذاشتی "عباس صفاری"
-
مردان برای جاودانگی می جنگند
شنبه 9 دیماه سال 1396 12:37
مردان برای جاودانگی می جنگند ماه را فتح می کنند می نویسند کشور گُشایی می کنند می کُشند و کُشته می شوند... اما زنان برای جاودانگی کافی ست معشوقِ شاعری شوند تا نام و یادشان را در شعر جاودانه کند ! "یدالله گودرزی"
-
وصال
پنجشنبه 7 دیماه سال 1396 20:49
تو بهار را دوست می داری من پاییز را زندگی تو بهار است زندگی من پاییز گونه ی سرخ تو سرخ گل بهاری است چشمان خسته ی من آفتاب بی رنگ پاییز اگر من گامی دیگر بردارم گامی به پیش در آستانه ی یخ زده ی زمستان خواهم بود اگر تو گامی به پیش می آمدی و من گامی واپس می گذاشتم با یکدیگر به هم می رسیدیم در تابستان گرم و مطبوع...
-
من مردی هستم جدی
پنجشنبه 7 دیماه سال 1396 20:08
من مردی هستم ؛ جدی کمی اخمو حساس و کمی لجباز!! و تو دختری هستی که میتوانی تمام این معادلات را در من بهم بزنی!! محسن_دعاوی
-
من مردی هستم جدی
پنجشنبه 7 دیماه سال 1396 20:08
من مردی هستم ؛ جدی کمی اخمو حساس و کمی لجباز!! و تو دختری هستی که میتوانی تمام این معادلات را در من بهم بزنی!! محسن_دعاوی
-
توهم
چهارشنبه 6 دیماه سال 1396 13:15
ما یکدیگر را در این شهر بین همین مردم در جائی که همه چیز جلوی دست و پای ما را می گرفت دیدیم جلوی چشم همه و بین همه با یکدیگر سخن گفتیم ولی اکنون نمی دانم در کدام کشور دور دست در کدام قصر دور افتاده و با شکوه با یکدیگر آشنا شده ایم جائی که همه چیز سایه ای از ما بوده است جائی که فقط حضور گل ها را حس کرده ایم جائی که...
-
من از کلاف سر خود خیال میبافم
چهارشنبه 6 دیماه سال 1396 07:56
من از کلاف سر خود خیال میبافم برای اسب سفید تو یال میبافم تمام حال و هوای مرا کسی برده و مدتیست که در سینه حال میبافم فریب داده مرا آدمی که حوا بود برای باغ دلم سیب کال میبافم و مرغ عشق من امروز در قفس جان داد برای آن قفس کهنه بال میبافم وبال گردن من بود عشق و رسوایی و بعد رفتن او هم وبال میبافم کنار خنده ماه و کرشمه...
-
برایم شعر بفرست
شنبه 2 دیماه سال 1396 23:43
برایم شعر بفرست حتی شعرهایی که عاشقان دیگرت برای تو می گویند..... می خواهم بدانم دیگران که دچار تو میشوند تا کجای شعر پیش میروند تا کجای عشق تا کجای جاده ای که من در انتهای آن ایستاده ام! "افشین یداللهی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 دیماه سال 1396 18:44
حالا دیدی؟! پاییز هم تمام شد یلدا هم گذشت زمستان هم تمام میشود هیچ چیز پایدار نیست! اما دلی که تنگ باشد همش به دنبال بهانه میگردد که دل تنگی اش را با یک فصل یا یک شب توجیه کند! این ها تقصیر هیچ کس نیست ... مشکل دل هایمان است که زود به زود و برای کسانی تنگ میشود که خیلی هایشان لیاقت این دلتنگی را ندارند! "محسن...
-
نظری به روی تو هر بامداد نوروزیست
جمعه 1 دیماه سال 1396 18:18
زهی رفیق که با چون تو سروبالاییست که از خدای بر او نعمتی و آلاییست هر آن که با تو دمی یافتست در همه عمر نیافتست اگرش بعد از آن تمناییست هر آن که رای تو معلوم کرد و دیگربار برای خود نفسی میزند نه بس راییست نه عاشقست که هر ساعتش نظر به کسی نه عارفست که هر روز خاطرش جاییست مرا و یاد تو بگذار و کنج تنهایی که هر که با تو...
-
گذر از کوچه های ابریِ آذر
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1396 23:53
پاییزِ برگریز مانند یک مسافر ِغمگین از کوچه های ابریِ آذر عبور کرد و کوله بار ِ رنگیِ خود را بر دوشِ خُشکِ درختان نهاد پاییز برگریز با گامهای ریز از روی سنگفرشِ زردِ خیابان گذشت با مهرِ مهربان وداع کرد و دستِ آبیِ آبان را با خود گرفت و بُرد پاییز برگریز گذر کرد و بعد از آن باران در بُهت ِسردِ پنجره ها یخ زد صحرا در...
-
ما مگر چه می خواستیم که حقمان نبود ؟
سهشنبه 21 آذرماه سال 1396 14:00
غم یعنی من غم یعنی ما ای عزیزترینم ما مگر چه می خواستیم که حقمان نبود ؟ تنها عشق تا که دوست بداریم یکدیگر را و از میان این همه درد مقدر نبود که تنها ما دو نفر این چنین آزار شویم تا خودمان شویم " تو و من "را کم داشتیم تو را برای بوسه ای و مرا بحر نانی آنها دشمن مان شدند آنها که نه عشق ما را توانستند دید نه...
-
به دنبال لبخند ناب تو هستم
شنبه 18 آذرماه سال 1396 12:50
به دنبال لبخند ناب تو هستم چنین عمرم را می گذرانم . مرا نه شکوِه است نه گلایه قلبم اگر یاری کند برگ های زرد پاییزی را شماره می کنم که دارند از پاییز جدا می شوند و به زمستان متصل می شوند برای زیستن هنوز بهانه دارم ... من هنوز می توانم به قلبم که فرسوده است فرمان بدهم که تو را دوست داشته باشد به قلبم فرمان می دهم میوه...
-
بی تو زندگی کنم یا بمیرم ؟
سهشنبه 14 آذرماه سال 1396 12:11
در بوی نارنجی پیراهنت تاب میخورم بیتاب میشوم و دنبال دستهایت میگردم در جیبهایم میترسم گمت کرده باشم در خیابان به پشت سر بر میگردم و از تنهایی خودم وحشت میکنم بی تو زندگی کنم یا بمیرم؟ نمیدانم تا کی دوستم داری هرجا که باشد باشد هرجا تمام شد اسمش را میگذارم آخر خط من باشد ؟ بی تو زندگی کنم یا بمیرم ؟ همین که...