-
دیوانگی زین بیشتر..؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1398 15:30
دیوانگی زین بیشتر..؟ زین بیشتر ، دیوانه جان با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان...
-
آیینه ای بگیر و تماشای خویش کن
جمعه 9 اسفندماه سال 1398 18:39
سوی شکار ای بت رعنا چه میروی؟ شهری خراب توست به صحرا چه میروی؟ گر میروی به شهر که صیدی فتد به دام اینجا مرا گذاشته تنها چه میروی؟ همراه توست لشکر حسن و سپاه ناز با صد هزار فتنه و غوغا چه میروی؟ آیینه ای بگیر و تماشای خویش کن سوی چمن به عزم تماشا چه میروی؟ چون یار وعده کرد "هلالی" به قتل تو او میکشد، تو بهر...
-
من ابتدای ِ انتهای ِ داستانم!
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1398 18:36
وقتی جوابم می دهی با عشق: جانم! من صاحب عالی ترین حالِ جهانم تو خلسه ی تخدیری ِ یک جنسِ نابی من با تو در اوجِ نشاطم، شادمانم! کافی ست تا لب تر کنی، باران بگویی! من آسمانها را به اینجا می کشانم گنجشک ها بر دامنت سر می گذارند در سایه سارِ دستهایت، مهربانم! برفی ترین کوهِ حوالی، شانه ی توست من برف را از شانه هایت می...
-
قاب عکس
شنبه 3 اسفندماه سال 1398 13:28
بر روی صندلی خواهم نشست سیگاری خواهم کشید به میخ هایی فکر خواهم کرد که روزی به این دیوار کوبیدیم و به آن چیزهایی که هرگز به میخ ها نیاویختم قاب عکسی که تو در آن باشی و آینه ای که من در آن "یانیس ریتسوس"
-
ای دوای درد بیدرمان ما
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1398 13:35
ای دوای درد بیدرمان ما وی شفای علت نقصان ما آتشی از عشق خود در ما زدی تا بسوزی هم دل و هم جان ما آتشی خوشتر زآب زندگی کان بود هم جان و هم ایمان ما صدهزار احسنت ای آتش فروز خوش بسوزان منتت برجان ما خوش بسوزان ما در این آتش خوشیم تیزتر کن آتش سوزان ما آتشست این عشق یا آب حیات یا بهشت و کوثر و رضوان ما یاکه باغ و بوستان...
-
شمارند اهل دل این نکته را راست /که کج باکج گراید راست با راست
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1398 22:33
کمان عشق هر جا افکند تیر سپر داری نباشد کار تدبیر چو سازد در درون آن تیر خانه ز بیرون باشد آن را صد نشانه خوش است از بخردان این نکته گفتن که مشک و عشق را نتوان نهفتن اگر بر مشک گردد پرده صد توی کند غمازی از صد پرده اش بوی زلیخا عشق را پوشیده می داشت به سینه تخم غم پوشیده می کاشت ولی سر می زد آن هر دم ز جایی همی کرد از...
-
صیاد را نگر که چه بیداد میکند
جمعه 25 بهمنماه سال 1398 19:40
صیاد را نگر که چه بیداد میکند نه میکشد مرا و نه آزاد میکند بالله که تنگ دل شدم از تنگی قفس بیداد تا کی این همه صیّاد میکند مرغی که باد آیدش از آشیان خویش حق دارد ار که ناله و فریاد میکند گیرم که جانگداز بود نالههای من کی ناله رخنه در دل پولاد میکند دارم یقین که یار من افسوس میخورد زین پس که نامرادی من یاد...
-
ای زلف تو مسکن دل شیدائی
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1398 13:37
ای زلف تو مسکن دل شیدائی وی روی تو مجموع همه زیبائی جان در تن هیچکس نماند ز نهار آن عارض و زلف را بکس بنمائی از حسرت آن لبم بلب آمد جان از فکرت آن دهان شدم شیدائی بیمار شدم ز آرزوی چشمت گشتم ز خیال خال تو سودائی ایمان بسواد کفر زلفت دادم بستم زنار و بستدم ترسائی از حسرت آن میان شدم چون موئی باشد روزی که در کنارم آئی...
-
کدام عید و کدامین بهار ؟ با چه امید ؟
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1398 13:07
کدام عید و کدامین بهار ؟ با چه امید ؟ که با نبود تو نومیدم از رسیدن عید تو نرگس و گل سرخ و بنفشه ای ورنه اگر تو باغ نباشی گلی نخواهم چید به زینت سر گیسوی تو نباشد اگر شکوفه ای ز سر شاخه ای نخواهم چید نفس مبادم اگر در شلال گیسوی تو کم از نسیم بود در خلال گیسوی بید به آتش تو زمان نیز پاک شد ورنه بهار اگر تو نبودی پلشت...
-
چهار شاهد...
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1398 21:01
لی فی محبتکم شهود اربعة و شهود کل قضیة اثنانی خفقان قلبی و اضطراب جوارحی و نحول جسمی و انعقاد لسانی *** برای اثباتِ هر اتفاقی دو شاهد لازم است، امّا من برای اثباتِ عشقم به شما چهار شاهد دارم : تپشِ قلبم لرزش ِ اندامم تکیدگیِ جسمم و بند آمدنِ زبانم! منصورالنمیری برگردان : یدالله گودرزی
-
کاش غیر از من و تو هیچکس با خبر از ما نشود
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1398 08:29
نیمه جانی بر کف کوله باری بر دوش مقصدی بی پایان قرن ها پشت افق سحری سرگردان که در آن آتش کم نور نگاهی تنها سینه ساکت صحرای سحرگاهی را مثل یک آینه ی رو به برهوت پی سوسوی نگاهی دیگر بی ثمر می کاود وحشتی بیگانه در سراپای وجود لذتی پر آشوب پای محراب سجود در دل ویرانی آخرین دلخوشیم چشم ویرانگر توست خسته از جنگیدن آخرین...
-
همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1398 12:01
همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد همه شب دیده من بر فلک استاره شمرد خوابم از دیده چنان رفت که هرگز ناید خواب من زهر فراق تو بنوشید و بمرد چه شود گر ز ملاقات دوایی سازی خستهای را که دل و دیده به دست تو سپرد نه به یک بار نشاید در احسان بستن صافی ار میندهی کم ز یکی جرعه درد همه انواع خوشی حق به یکی حجره نهاد هیچ کس...
-
همه را خواب گرفت و شب از نیمه گذشت...
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1398 11:53
در کنار باغچه به خلوت بی همتای آسمان امشب نگاه میکنم . . . نمی دانم خواب چرا با چشمانم دیگر بیگانه است . . . یک آسمان پر ستاره و یک ماهه نیمه . . . سکوت را صدای جیرجیرک می شکند ، گویا او هم بی خواب است امشب . . . چیزی در من مرا به این حال می خواهد ، من گناهکارم که دوری از چشمان زیبایت شکنجه من شده و چه سخت شکنجه ایست...
-
بی خوابی
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1398 11:51
بالشی که در آن بی خوابی هایت را برایم جا گذاشتی از تو به من نزدیک تر است! "روایا آرتیمووا"
-
می روم و نمی رود از سر من هوای تو . . .
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1398 09:41
می روم و نمی رود از سر من هوای تو . . . داده فلک سزای من تا چه بود سزای تو . . . می روم و نمی رود نام تو از زبان من ده که نمی پرسی از کسی نام من و نشان من دیگر به لب نیارم حدیث آشنایی شکسته در گلویم نوای بی نوایی فتاده هستی من به کام نامرادی ز چهره ام تو گویی پریده رنگ شادی می روم و نمی رود از سر من . . . کنون که می...
-
ممنوع
چهارشنبه 25 دیماه سال 1398 12:56
کرانه غرق سکوت و ترانه ممنوع استسرودن ِ غزل عاشقانه ممنوع استبهار، مسئله دارد! سخن ازاو کُفر استشکفتن ِ گُل و رُشد جوانه ممنوع استقدم زدن،شبِ باران، کنارِ هم، قدغنحضور، توی خیابان، شبانه ممنوع استسخن ز عشق، حرام است در روایتِ ماشمیم ِبوسه و عطر زنانه ممنوع استپرنده، حق اقامت ندارد این اطرافبدون ِ بی بروبرگرد، لانه...
-
غم بگذرد از من چو به من برگذری تو
سهشنبه 17 دیماه سال 1398 12:16
غم بگذرد از من چو به من برگذری تو آن لحظه شوم شاد که در من نگری تو از نازکی پای تو ای یار دل من رنجه شود ار سوسن و نسرین سپری تو وین دیده روشن چو من از بهر تو خواهم خواهم که بدین دیده روشن گذری تو ای ناز جهان پیرهنی دوختی از ناز بیمست که این پرده رازم بدری تو از غایت خوبی که دگر چون تو نبینم گویم که همانا ز جهان دگری...
-
دوستت دارم
سهشنبه 17 دیماه سال 1398 09:08
دوستت دارم نه تنها برای آنچه که هستی بلکه برای آنچه که هستم هنگامی که با توام دوستت دارم نه تنها برای آنچه که از خود ساخته ای بلکه برای آنچه که از من می سازی دوستت دارم برای بخشی از وجودم که تو شکوفایش می کنی دوستت دارم چون دست بر دل فسرده ام می نهی زنگارهای بی ارزش و بی مقدار به سویی می زنی و نور می تابانی بر گنجینه...
-
تو همه ی زمانِ من شده ای
چهارشنبه 11 دیماه سال 1398 19:17
چهره ی تو روی صفحه ساعتمحک شده استروی دقیقه شمار و ثانیه شمارش!چهره ی تو بر هفته ها، ماهها و سالهایمحک شده است،زمانی خصوصی برای من نمانده استتو همه ی زمانِ من شده ایباتو پادشاهی ِ کوچکم پایان یافته استچیزی وجود ندارد تا به تنهایی صاحبش باشمگلدانی نیست تا تنهایی مراقبش باشمکتابی نیست تا تنهایی بخوانمش!تو وارد فاصله ی...
-
خوش آن که حلقههای سر زلف واکنی
جمعه 6 دیماه سال 1398 21:43
خوش آن که حلقههای سر زلف واکنیدیوانگان سلسلهات را رها کنی کار جنون ما به تماشا کشیده استیعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی کردی سیاه زلف دوتا را که در غمتمویم سفید سازی و پشتم دوتا کنی تو عهد کردهای که نشانی به خون مرامن جهد کردهام که به عهدت وفا کنی من دل ز ابروی تو نبرم به راستیبا تیغ کج اگر سرم از تن جدا کنی گر...
-
من کشتهٔ عشقم،خبرم هیچ مپرسید
پنجشنبه 5 دیماه سال 1398 12:16
من کشتهٔ عشقم،خبرم هیچ مپرسیدگم شد اثر من،اثرم هیچ مپرسید گفتند که: چونی؟ نتوانم که بگویماین بود که گفتم، دگرم هیچ مپرسید فردا سر خود میکنم اندر سر و کارشامروز که با درد سرم هیچ مپرسید وقتی که نبینم رخش احوال توان گفتاین دم که درو مینگرم هیچ مپرسید بیعارضش این قصهٔ روزست که دیدیداز گریهٔ شام و سحرم هیچ مپرسید خون...
-
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
پنجشنبه 5 دیماه سال 1398 12:04
بگذار تا مقابل روی تو بگذریمدزدیده در شمایل خوب تو بنگریم شوق است در جدایی و جور است در نظرهم جور به که طاقت شوقت نیاوریم روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توستبازآ که روی در قدمانت بگستریم ما را سریست با تو که گر خلق روزگاردشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق مناز خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم...
-
به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت
پنجشنبه 5 دیماه سال 1398 11:48
که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامیکه به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی شدهام خراب و بدنام و هنوز امیدوارمکه به همت عزیزان برسم به نیک نامی تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کنکه بضاعتی نداریم و فکندهایم دامی عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمودنه به نامهای پیامی نه به خامهای سلامی اگر این شراب خام است اگر آن حریف...
-
که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را
چهارشنبه 4 دیماه سال 1398 08:52
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا راکه سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را شکرفروش که عمرش دراز باد چراتفقدی نکند طوطی شکرخا را غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گلکه پرسشی نکنی عندلیب شیدا را به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظربه بند و دام نگیرند مرغ دانا را ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیستسهی قدان سیه چشم ماه سیما را چو با حبیب...
-
هنوز با همه دردم امید درمانست
شنبه 30 آذرماه سال 1398 18:41
اگر تو فارغی از حال دوستان یارافراغت از تو میسر نمیشود ما را تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویشبیان کند که چه بودست ناشکیبا را بیا که وقت بهارست تا من و تو به همبه دیگران بگذاریم باغ و صحرا را به جای سرو بلند ایستاده بر لب جویچرا نظر نکنی یار سروبالا را شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبشمجال نطق نماند زبان گویا را که گفت...
-
ای دوست همچنان دل من مهربان توست
پنجشنبه 28 آذرماه سال 1398 18:41
ای کآب زندگانی من در دهان توستتیر هلاک ظاهر من در کمان توست گر برقعی فرونگذاری بدین جمالدر شهر هر که کشته شود در ضمان توست تشبیه روی تو نکنم من به آفتابکاین مدح آفتاب نه تعظیم شان توست گر یک نظر به گوشهٔ چشم ارادتیبا ما کنی و گر نکنی حکم از آن توست هر روز خلق را سر یاری و صاحبیستما را همین سر است که بر آستان توست...
-
چه کنم که سیر دیدن نتوان رخ نکویت
چهارشنبه 27 آذرماه سال 1398 20:53
اثری نماند باقی ز من اندر آرزویتچه کنم که سیر دیدن نتوان رخ نکویتهمه روز گرد کویت همه شب بر آستانتغرضی جز این ندارم که نظر کنم به رویتپس ازین به دیده خواهم به طواف کویت آمدکه بسود تا به زانو قدمم به جستجویتبه وفا که در پذیری که من از پی وفایتدل خون گرفته کردم خورش سگان کویتخردو ضمیر و هوشم، دل و دیده نیز هم شدز همه...
-
خیمه بزن به قلب من , صاحب این خانه تویی
چهارشنبه 27 آذرماه سال 1398 10:24
خیمه بزن به قلب من , صاحب این خانه تویی مستم کن از جام لبت , ساقی و پیمانه تویی آغوش سردم را ببین , محتاج دوزخ توام روشن نما چشم دلم , خورشید کاشانه تویی بر تخت ملک دل نشین , تا که شوی سلطان من این بارگاه و کاخ توست , لایق شاهانه تویی با عشق تو ای دلبرم , جنت نخواهم من دگر هم دین و هم دنیای من , بهشت جانانه تویی ......
-
منتظرم باش
سهشنبه 26 آذرماه سال 1398 09:12
ای ماه که تصویر تو در برکه ام افتاد دور تو به رقص آمده این ماهی آزاد از اوج به پایین نظری کن که ببینی هنگامه ای از عشق تو درمن شده ایجاد بی مهر تو بیهوده وپوشالی و پوچم با عشق تو این گونه غزلخوانم و دلشاد سیاره ی سرما زده ام بی تو و باتو خورشید فروزان دم خرما پز مرداد سرزندگیم از دم لاهوتی عشق است تا باد چنین باد و...
-
خداحافظ پاییز...
دوشنبه 25 آذرماه سال 1398 22:52
خداحافظ پاییز، فصل غم های شیرین ... خداحافظ پاییز، فصل عاشقی ... خداحافظ پاییز، فصل دلتنگی های غروب ... خداحافظ پاییز، فصل خش خش برگ های خسته ... خداحافظ پاییز، فصل قدم زدن های شبانه ... خداحافظ پاییز، فصل هوای دو نفره ... خداحافظ پاییز، فصل باران های لطیف ... خداحافظ پاییز، فصل احساس ... خداحافظ پاییز، فصل قشنگ...