-
آن که هلاک من همیخواهد و من سلامتش
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1398 13:03
آن که هلاک من همیخواهد و من سلامتشهر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش میوه نمیدهد به کس باغ تفرج است و بسجز به نظر نمیرسد سیب درخت قامتش داروی دل نمیکنم کان که مریض عشق شدهیچ دوا نیاورد باز به استقامتش هر که فدا نمیکند دنیی و دین و مال و سرگو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش جنگ نمیکنم اگر دست به تیغ میبردبلکه به...
-
دست از تو نمیکنم رها من
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1398 11:35
ای سرو بلند قامت دوستوه وه که شمایلت چه نیکوست در پای لطافت تو میرادهر سرو سهی که بر لب جوست نازک بدنی که مینگنجددر زیر قبا چو غنچه در پوست مه پاره به بام اگر برآیدکه فرق کند که ماه یا اوست؟ آن خرمن گل نه گل که باغ استنه باغ ارم که باغ مینوست آن گوی معنبرست در جیبیا بوی دهان عنبرین بوست در حلقهٔ صولجان زلفشبیچاره دل...
-
من به کشمیرِ نگاه تو پناهنده شدم
سهشنبه 19 آذرماه سال 1398 18:08
تا که از حادثه ی چشم تو آکنده شدممحوِ تو گشتم و چون ذرّه پراکنده شدم لشکرِ هند به لاهورِ دلم اردو زدمن به کشمیرِ نگاه تو پناهنده شدمطرح اسلیمی ِ گیسوی تو تابم را بُردگردِ خورشید تنت گشتم و تابنده شدمگرچه قانون ِ لبت، ساز مخالف می زدمن ز موسیقی چشمان تو رقصنده شدمچشمهای تو مرا فرصت بهروزی دادآن قدر لطف به من کرد که...
-
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
دوشنبه 18 آذرماه سال 1398 18:40
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا وز هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا گشتهست باشگونه همه رسمهای خلق زین عالم نبهره و گردون بیوفا هر عاقلی به زاویهای مانده ممتحن هر فاضلی به داهیهای گشته مبتلا وآن کس که گوید از ره دعوی کنون همی کاندر میان خلق ممیر چو من کجا...
-
برای تو دلم آیینه ی خوبی ست
جمعه 15 آذرماه سال 1398 12:02
برای تو دلم آیینه ی خوبی ست رفیق و همدم دیرینه ی خوبی ست به دنیا پشت کرده باورش اینست که تنها عشق تو گنجینه ی خوبی ست نشو مظنون به خاطر خواه مجنونی گه پیشت صاحب پیشینه ی خوبی ست برایت تا همیشه سینه ی عاشق تفرجگاه پر سبزینه ی خوبی ست خودت را در درونم باز بینی کن برای تو دلم آیینه ی خوبی ست محمدعلی ساکی
-
جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1398 20:13
جانا به جان رسید ز عشق تو کار مادردا که نیستت خبر از روزگار ما در کار تو ز دست زمانه غمی شدمای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبیفریاد و نالهای دل زار زار ما دردا و حسرتا که به جز بار غم نماندبا ما به یادگاری از آن روزگار ما بودیم بر کنار ز تیمار روزگارتا داشت روزگار ترا در کنار ما آن شد که...
-
یارب وفا عطا کن آن شوخ بی وفا را
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1398 12:35
یارب وفا عطا کن آن شوخ بی وفا را تا از وفا نوازد عشّاق بینوا را از چشم بد نکردیم هرگز نظر به خوبان آیا چه شد که از چشم انداختند ما را؟! از جرم خوردن می ای شیخ بگذر از من کز بهر دفع دردم خوردم من این دوا را اوّل به عاشق خود یاری جفا نمی کرد آیا کدام ظالم بگذاشت این بنا را؟ گوهر ز بحر طبعم می آورم به بازار تا مشتری که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1398 12:21
یار هی یار، یار! اینجا اگر چه گاه گُل به مستانِ خسته … خار میشود، اینجا اگر چه روز گاه چون شبِ تار میشود، اما بهار میشود. من دیدهام که میگویم! "سید علی صالحی"
-
تو رفته ای سفر
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1398 09:25
تو رفته ای سفر و من مسافری شده ام که چشم به راه است تا شهرش از سفر برگردد تو رفته ای سفر و شهر من شهر به شهر با تو حرکت می کند"رسول یونان"
-
دلخسته ام، از اینهمه دیوار ِ بی در که...
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1398 09:17
دلخسته ام، از اینهمه دیوار ِ بی در که...«ای مهربان! یک پنجره با خود بیاور کـه»دنیا تـــــو را برد و بـه نفرت هاش عاشق کرداین غول تنها، گوشه ی قصر خودش دق کردغولی که آخر توی «فصلی سرد» خواهد مردیا از تـــــو یا از شدّت سردرد خـــــواهد مـــرد«مسعودخان کیمیایی» خوب می داند:که آخر ِ قصّه همیشه مَرد خواهد مُرد!دلــــخسته...
-
می گذرد...
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1398 09:13
می گذرد، حتی اگر امروز هم این میز را، گردگیری نکنی بیرون بزن رها بکن دلواپسی هایت را لطفا... درست وقتی که ما نگران چینی های گل سرخمان بودیم چیزهای زیادی شکسته است...."رویا شاه حسین زاده"
-
پاییز این مسافر غمگین رسیده است
دوشنبه 20 آبانماه سال 1398 20:19
پاییز این مسافر غمگین رسیده است بر قالی ِ قشنگ ِ زمین آرمیده است پاییز ِ زرد، مثل غزالی گریزپا از دستِ هجمه های زمستان رمیده است آنقدر خسته است که از فرطِ خستگی گویی که جاده های زمان را دویده است در دست او طلوع انار است و پرتقال پاییز در افق، گلِ خورشید چیده است پاییز، روی بومِ غم انگیزِ روزگار تصویرِ شاعرانه ی خود را...
-
دست به بند میدهم گر تو اسیر میبری
یکشنبه 12 آبانماه سال 1398 13:38
دانمت آستین چرا پیش جمال میبری رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر کبر رها نمیکند کز پس و پیش بنگری آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم سیر نمیشود نظر بس که لطیف منظری غایت کام و دولت است آن که به خدمتت رسید بنده میان بندگان بسته میان به چاکری روی به خاک مینهم گر تو هلاک میکنی دست...
-
هر چه می خواهی بکن
شنبه 4 آبانماه سال 1398 23:06
قهر کن هرجور که می خواهی احساساتم را جریحه دار کن بزن گلدانها و آینه هارا بشکن مرا به دوست داشتنِ زنی دیگر متهم کن هر چه می خواهی بکن هر چه می خواهی بگو تو مثل بچههایی ، محبوبِ من که دوستشان داریم هرقدر بد باشند قهر کن حتی وقتی که می خروشی هم خواستنی هستی خشمگین شو اگر موج نبود ، دریا هم نبود مثل رگبار ، توفانی شو...
-
باران که میبارد همه چیز تازه میشود
سهشنبه 30 مهرماه سال 1398 10:20
باران که میبارد همه چیز تازه میشود...
-
پیدا شد و پیدا شد گمگشته ما امشب
سهشنبه 23 مهرماه سال 1398 08:43
پیدا شد و پیدا شد گمگشته ما امشب می چرخم و می رقصم با باد صبا امشب در کلبه ما خورشید مهمان شده باز امروز در محفل ما مهتاب، افشانده صفا امشب یک روز نشد با ما این چرخ و فلک همراه گوئی من و دل هستیم مهمان خدا امشب بر زانوی من دلدار بنهاده سر زیبا گر سر دهمش در پای ، کاری است بجا امشب پروانه مرا عمری اسباب شگفتی بود کار...
-
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
دوشنبه 22 مهرماه سال 1398 13:01
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم طره را تاب مده تا ندهی بر بادم یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم قد برافراز که از سرو کنی آزادم شمع...
-
هر آنچه را که نظر می کنم غنی شده است
دوشنبه 22 مهرماه سال 1398 10:26
هر آنچه را که نظر می کنم غنی شده است ببین که کشک به یمن همین غنی سازی نرفته داخل یخچال، بستنی شده است قضای حاجت اگر می روید می بینید که آفتابه پر از آب معدنی شده است عروس خانه شوهر نرفته زاییده است ببین که نی نی او گرم مخ زنی شده است به همت خدمات فشار در مترو زن غریبه تو را خواهر تنی شده است به احترام مخاطب صدا و سیما...
-
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست
یکشنبه 14 مهرماه سال 1398 12:58
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست قانعم بیشتر ازاین چه بخواهم از تو گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن من همین قدر که گرم است زمینم کافیست من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه برگی از...
-
برقع برافکن تا بهشت از حور زیور برکند
یکشنبه 14 مهرماه سال 1398 12:54
بخرام بالله تا صبا بیخ صنوبر برکند برقع برافکن تا بهشت از حور زیور برکند زان روی و خال دلستان برکش نقاب پرنیان تا پیش رویت آسمان آن خال اختر برکند خلقی چو من بر روی تو آشفته همچون موی تو پای آن نهد در کوی تو کاول دل از سر برکند زان عارض فرخنده خو نه رنگ دارد گل نه بو انگشت غیرت را بگو تا چشم عبهر برکند ما خار غم در...
-
من یکی کوهم ز آهن در میان عاشقان
یکشنبه 7 مهرماه سال 1398 11:46
عشوه دادستی که من در بیوفایی نیستم بس کن آخر بس کن آخر روستایی نیستم چون جدا کردی به خنجر عاشقان را بند بند چون مرا گویی که دربند جدایی نیستم من یکی کوهم ز آهن در میان عاشقان من ز هر بادی نگردم من هوایی نیستم من چو آب و روغنم هرگز نیامیزم به کس زانکه من جان غریبم این سرایی نیستم ای در اندیشه فرورفته که آوه چون کنم...
-
پاییز: نام ِ دیگر ِ «من دوست دارمت»
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1398 22:44
پاییز آمده ست که خود را ببارمت! پاییز: نام ِ دیگر ِ «من دوست دارمت» بر باد می دهم همه ی بود ِ خویش را یعنی تو را به دست خودت می سپارمت! باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو... وقتی که در میان خودم می فشارمت پایان تو رسیده گل ِ کاغذی ِ من حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت اصرار می کنی که مرا زودتر بگو گاهی چنان سریع که جا می...
-
نشسته در دل خاکم به یاد دوست هنوز
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1398 08:27
نشسته در دل خاکم به یاد دوست هنوز دل گداخته را آرزوی اوست هنوز نه عشق آینه رویی،نه ذوق هم سخنی عجب که طوطی ما گرم گفت و گوست هنوز! ز بیم خوی تو رازم نهفته ماند به دل در این صدف گهر از پاس آبروست هنوز از آن ز دلتنگی گمنامیم،رهایی نیست که چون صدف به لبم مهر آبروست هنوز در این بهار چو اشک از کنار چشم ترم مرو که خرمن گل...
-
حال دل
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1398 21:46
گرم بازآمدی محبوب سیم اندام سنگین دل گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل ایا باد سحرگاهی گر این شب روز میخواهی از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل گر او سرپنجه بگشاید که عاشق میکشم شاید هزارش صید پیش آید به خون خویش مستعجل گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من بگیرند آستین من که دست از دامنش بگسل ملامتگوی عاشق را...
-
گاه میا گاه مرو خیز به یک بار بیا خواجه بیا
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1398 11:13
خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا دفع مده دفع مده ای مه عیار بیا عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر تشنه مخمور نگر ای شه خمار بیا پای تویی دست تویی هستی هر هست تویی بلبل سرمست تویی جانب گلزار بیا گوش تویی دیده تویی وز همه بگزیده تویی یوسف دزدیده تویی بر سر بازار بیا از نظر گشته نهان ای همه را جان و جهان بار دگر رقص کنان...
-
سلام...
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1398 23:25
سلام بر رنگِ اندوه در چشمانت، . سلام بر خورشیدی که در دستانت طلوع می کند، سلام بر گنجشکی که بین لبهایت می خوانَد سلام بر قلبی که در دو پهلوی تو جای گرفته است...! "محمود درویش"
-
عادت خوبان ستم چارهٔ عاشق رضاست
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1398 23:15
لطف تو از حد برون حسن تویی منتهاست نیش تو نوش روان درد تو درمان ماست عشق تو بر تخت دل حاکم کشور گشای مهر تو بر ملک جان والی فرمانرواست پرتو رخسار تو مایهٔ مهر منیر چهرهٔ پرچین تو جادوی معجز نماست نرگس فتان تو لعبت مردم فریب غمزهٔ غماز تو جادوی معجز نماست از تو همه سرکشی وز طرف ما هنوز روی امل بر زمین دست طمع بر دعاست...
-
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1398 09:25
من با غزلی قانعم و با غزلی شاد تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد ویرانه نشینم من و بیت غزلم را هرگز نفروشم به دو صد خانه ی آباد من حسرت پرواز ندارم به دل ، آری در من قفسی هست که می خواهدم آزاد ای بال تخیل ببر آنجا غزلم را کش مردم آزاده بگویند مریزاد من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد آرام چه می جویی از این زاده ی اضداد؟ می...
-
خوش انکه چاک گریبان به ناز کنی
شنبه 16 شهریورماه سال 1398 19:58
خوش انکه چاک گریبان به ناز کنی نظر بر آن تن نازک کنی و ناز کنی تو پاک دامنی ومن رند پیراهن چاکم عجب نباشد اگر از من احتراز کنی چرا ز من گذری با هزار استغنا ء به دیگری رسی اظهار صد نیاز کنی به چشم من نکنی خواب و شرم میداری که پیش مردم بیگانه پا دراز کنی گمان مبر که شود عاشق بی نیاز قبول اگر به کعبه روی و اگر نماز کنی...
-
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
شنبه 16 شهریورماه سال 1398 12:33
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم طره را تاب مده تا ندهی بر بادم یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم قد برافراز که از سرو کنی آزادم شمع...