-
دل میکَنم به خاطر تو از دیار خویش
پنجشنبه 27 آذرماه سال 1399 21:19
خیره است چشمِ خانه به چشمانِ مات من خالی است بیصدا و سکوتت حیات من دل میکَنم به خاطر تو از دیار خویش ای خاطرت عزیزتر از خاطرات من آیات سجدهدار خدا چشمهای توست ای سوره ی مغازله، ای سور و سات من! حقالسکوت میطلبند از لبان تو چشمان لاابالی و لبهای لات من شاعر شدن بهانه ی تلمیح کهنهای است تا حافظ تو باشم، شاخه...
-
چه شود اگر که بری ز دل همه دردهای نهانیم
پنجشنبه 27 آذرماه سال 1399 21:17
چه شود اگر که بری ز دل همه دردهای نهانیم به کرشمههای نهانی و به تفقدات زبانیم نه به ناز تکیه کند گلی نه به ناله دلشده بلبلی تو اگر به طرف چمن دمی بنشینی و بنشانیم ز غم تو خون دل ناتوان، ز جفات رفته ز تن توان به لب است جان و تو هر زمان، ستمی ز نو برسانیم ز سحاب لطف تو گر نمی، برسد به نخل امید من نه طمع ز ابر بهاری و...
-
خوش آن ساعت که می رفتی و طاقت می رمید از من
پنجشنبه 27 آذرماه سال 1399 19:55
خوش آن ساعت که می رفتی و طاقت می رمید از من تغافل از تو می بارید و حسرت می چکید ازمن خوش آن ساعت که هرگز بر مراد ما نبود، اما نصیحت های بی تابانه گاهی می شنید از من خوش آن غیرت که می افزود بیدادش اگر گاهی حدیث شکوه آمیزی به گوشش می رسید از من ز ذوق کشتن ما گرم خون گشتی و می دانم که ممنونند فردای قیامت صد شهید از من...
-
به ستوه امدم از این شب تنگ
پنجشنبه 27 آذرماه سال 1399 18:37
دیگر این پنجره بگشای که من به ستوه امدم از این شب تنگ دیرگاهیست که در خانه همسایه ما خوانده خروش وین شب تلخ عبوس می فشارد به دلم پای درنگ دیرگاهیست که من در دل این شام سیاه مانده ام چشم به راه همه چشم و همه گوش : مست ان بانگ دلاویز که می اید نرم محو ان اختر شبتاب که میسوزد گرم مات این پرده شبگیر که میبازد رنگ آری این...
-
ماه رویا مهربانی پیشه کن
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1399 23:30
ای که رحمت مینیاید بر منت آفرین بر جان و رحمت بر تنت قامتت گویم که دلبندست و خوب یا سخن یا آمدن یا رفتنت شرمش از روی تو باید آفتاب کاندرآید بامداد از روزنت حسن اندامت نمیگویم به شرح خود حکایت میکند پیراهنت ای که سر تا پایت از گل خرمنست رحمتی کن بر گدای خرمنت ماه رویا مهربانی پیشه کن سیرتی چون صورت مستحسنت ای جمال...
-
جز رضا دادن نگارا حیله و تدبیر چیست
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1399 23:20
ماه رویا گرد آن رخ زلف چون زنجیر چیست وندران زنجیر چندان پیچ و تاب از قیر چیست گر بود زنجیر جانان از پی دیوانگان خود منم دیوانه بر عارض ترا زنجیر چیست گر شراب و شیر خواهی مضمر اندر یاسمین تودهی عنبر فگنده بر شراب و شیر چیست قبلهی جان ای نگار از صورت و روی تو نیست از خیالت روز و شب در چشم من تصویر چیست قد من گر چون...
-
به تو سلام می کنم کنار تو می نشینم
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1399 12:39
به تو سلام می کنم کنار تو می نشینم ودر خلوت تو شهر بزرگ من بنا می شود اگر فریاد مرغ وسایه ی علفم در خلوت تو این حقیقت را باز می یابم خسته،خسته،ازراهکوره های تردید می آیم چون آینه یی از تو لبریزم هیچ چیز مرا تسکین نمی دهد نه ساقه ی بازوهایت نه چشمه های تنت بی تو خاموشم ،شهری در شبم تو طلوع می کنی من گرمایت را از دور می...
-
در دل بینوای من عشق تو چنگ میزند
چهارشنبه 19 آذرماه سال 1399 09:22
پیشِ رخ تو، ای صنم کعبه سجود می کند در طلبِ تو آسمان جامه کبود می کند حسن ملائک و بشر جلوه نداد این قدر عکسِ تو می زند در او ،حسن نمود می کند ناز نشسته با طرب،چهره به چهره،لب به لب گوشه ی چشمِ مستِ تو گفت وشنود می کند ای تو فروغ کوکبم تیره مخواه چون شبم دل به هوای آتشت این همه دود می کند در دل بینوای من عشق تو چنگ می...
-
ای مردمان بگویید آرام جان من کو
سهشنبه 4 آذرماه سال 1399 18:53
ای مردمان بگویید آرام جان من کو راحتفزای هرکس محنترسان من کو نامش همی نیارم بردن به پیش هرکس گه گه به ناز گویم سرو روان من کو در بوستان شادی هرکس به چیدن گل آن گل که نشکفیدست در بوستان من کو جانان من سفر کرد با او برفت جانم باز آمدن از ایشان پیداست آن من کو هرچند در کمینه نامه همی نیرزم در نامهٔ بزرگان زو داستان من...
-
زیدینی عشقاً زیدینی یا احلی نوبات جنونی
سهشنبه 4 آذرماه سال 1399 17:56
زیدینی عشقاً زیدینی یا احلی نوبات جنونی زیدینی غرقاً یا سیدتی اِن البحر ینادینی زیدینی موتا علی الموت اذا یقتلنی یحیینی یا احلی امرأةً بین النساء الکون احبینی یا من احببتک حتی احترق الحب احبینی یا من احببتک حتی احترق الحب احبینی ان کنت تریدین السُکنی، اسکنتک فی ضوء عیونی حبک خارطتی، ما عادت خارطة العالم تعنینی انا...
-
خوش بحالت
یکشنبه 2 آذرماه سال 1399 13:26
شبیه مه شده بودی نه میشد در آغوشت گرفت و نه آنسوی تو را دید تنها میشد در تو گم شد که شدم... دلم که برایت تنگ می شود... رو می کنم به کاکتوس کنار تاقچه... کاکتوس به نظرم شکل توست... بامزه و وحشتناک با همان تیغ های کمی احساساتم را می خراشد... ولی من می خندم... به صدایت که معتاد شدم رفتی...حالا هر روز خاطره تزریق میکنم......
-
پاییز بود که رونوشتِ من بود!
جمعه 30 آبانماه سال 1399 11:29
هیچگاه بهار ، دوست ِ من نبود و چهره ی سُرخابی اش مرا هیجانزده نکرد حتّا درختانِ سرسبزش که ادای رقاصان فرانسوی را درمی آوردند مرا برنیانگیخت، تنها پاییز، پاییز بود که رونوشتِ من بود! "نزار قبانی" ترجمه: یدالله گودرزی
-
درد ما را در جهان درمان مبادا بیشما
جمعه 30 آبانماه سال 1399 11:25
درد ما را در جهان درمان مبادا بیشما مرگ بادا بیشما و جان مبادا بیشما سینههای عاشقان جز از شما روشن مباد گلبن جانهای ما خندان مبادا بیشما بشنو از ایمان که میگوید به آواز بلند با دو زلف کافرت کایمان مبادا بیشما عقل سلطان نهان و آسمان چون چتر او تاج و تخت و چتر این سلطان مبادا بیشما عشق را دیدم میان عاشقان ساقی...
-
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
سهشنبه 27 آبانماه سال 1399 18:44
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور منی دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی تو همایی و من خسته بیچاره گدای پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم ور...
-
هزار عهد بکردم که گرد عشق نگردم
جمعه 23 آبانماه سال 1399 10:03
هزار عهد بکردم که گرد عشق نگردم همی برابرم آید خیال روی تو هر دم نخواستم که بگویم حدیث عشق و چه حاجت که آب دیده سرخم بگفت و چهره زردم به گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم بساط عمر مرا گو فرونورد زمانه که من حکایت دیدار دوست درننوردم هر آن کسم که نصیحت همیکند به صبوری به هرزه باد هوا میدمد بر...
-
آن شکل بین وان شیوه بین وان قد و خد و دست و پا
دوشنبه 19 آبانماه سال 1399 17:09
آن شکل بین وان شیوه بین وان قد و خد و دست و پا آن رنگ بین وان هنگ بین وان ماه بدر اندر قبا از سرو گویم یا چمن از لاله گویم یا سمن از شمع گویم یا لگن یا رقص گل پیش صبا ای عشق چون آتشکده در نقش و صورت آمده بر کاروان دل زده یک دم امان ده یا فتی در آتش و در سوز من شب میبرم تا روز من ای فرخ پیروز من از روی آن شمس الضحی بر...
-
تو جهانِ موازیِ منی
دوشنبه 19 آبانماه سال 1399 09:04
تو جهانِ موازیِ منی در چهره ات ماه در گوشهایت حلقه های زحل و در سینه ات کهکشانهای راهِ شیری! #دکتر_شهاب_گودرزی
-
تا ممکن است گوشه گرفتن ز مردمان
دوشنبه 19 آبانماه سال 1399 09:02
قطع نظر چگونه ز جانان کند، کسی؟ از ماه مصر آینه پنهان کند، کسی در حفظ خنده آن دهن تنگ عاجزست چون شور حشر را به نمکدان کند، کسی؟ کوته زبان خامه و مکتوب تنگ ظرف اظهار شوق خود به چه عنوان کند، کسی؟ واصل توان به بحر ازین جویبار شد با تیغ چون مضایقه در جان کند، کسی؟ دردی است درد عشق ز جان خوشگوارتر این درد را برای چه درمان...
-
نه بی او میتوان بودن نه با او میتوان گفتن
یکشنبه 18 آبانماه سال 1399 00:19
خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن نبایستی نمود این روی و دیگر باز بنهفتن گدایی پادشاهی را به شوخی دوست میدارد نه بی او میتوان بودن نه با او میتوان گفتن هزارم درد میباشد که میگویم نهان دارم لبم با هم نمیآید چو غنچه روز بشکفتن ز دستم بر نمیخیزد که انصاف از تو بستانم روا داری گناه خویش و آنگه بر من آشفتن که...
-
می خواهم بمیرم
سهشنبه 6 آبانماه سال 1399 20:16
می خواهم بمیرم نه اینکه قلبم از کار بایستد و تنم سرد شود و با خاک یکسان شوم می خواهم بمیرم نه اینکه دیگر هیچ صدائی به گوشم نرسد و هیچ خورشیدی بر من نتابد و از دیدن ماه و ستارگان کور باشم می خواهم به مرگی کاملا غیر فادی بمیرم مرگی شبیه بخار شدن آب روئیدن دانه غروب خورشید ابری شدن آسمان می خواهم نیست شوم تا در دنیای...
-
به سوی ابدیت
سهشنبه 6 آبانماه سال 1399 20:00
همانطور که رود در بین قلوه سنگ های کناره اش خاشاک را ساعت ها می رقصاند ولی آهسته و بی اعتنا او را به سوی مسیر تند و سهمگین خود می کشاند همانطور ما در کرانه های زمان ساعتی می گردیم و بر امیدی چند تکیه می زنیم ولی سرنوشتی اجتناب ناپذیر ما را به سوی مسیر تند و سهمگین جهان می کشاند و در افقی بی انتها به سوی ابدیت رهسپار...
-
دارم دلکی به تیغ هجران خسته
سهشنبه 6 آبانماه سال 1399 19:49
دارم دلکی به تیغ هجران خسته از یار جدا و با غمش پیوسته آیا بود آنکه بار دیگر بینم با یار نشسته و ز غم وارسته؟
-
ای جان جان جانم تو جان جان جانی
دوشنبه 5 آبانماه سال 1399 21:37
ای جان جان جانم تو جان جان جانی بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی پی میبرد به چیزی جانم ولی نه چیزی تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت اکنون نگاه کردم تو خود همه جهانی گنج نهانی اما چندین طلسم داری هرگز کسی ندانست گنجی بدین نهانی نی نی که عقل و جانم حیران شدند و واله تا چون نهفته...
-
وقتی دو انسان پخته و معنوی به هم دل می بازند
سهشنبه 29 مهرماه سال 1399 19:13
"وقتی دو انسان پخته و معنوی به هم دل می بازند،یکی از بزرگترین پارادوکس های زندگی اتفاق می افتد،یکی از زیباترین پدیده های جهان هستی رخ می دهد: آنها با هم هستند و در عین حال به شدت مستقل و تنها هستند! آنقدر به هم نزدیکند که انگار هر دو در یک نفرند،اما در عین حال،به هم بودنشان ،فردیتشان را نابود نمی کند با هم هستند...
-
تو زادروز منی
سهشنبه 29 مهرماه سال 1399 18:31
تو زادروز منی و پیش از تو یادم نمی آید که بوده باشم! « دوستت دارم، دوستت دارم » و این جمله امضای من است..!! نزار قبانی ترجمه : یدالله گودرزی
-
بیتو تاریک نشستم، تو چراغ که شدی؟
یکشنبه 27 مهرماه سال 1399 19:45
هر شبی تا به سحر زار بگریم ز غمت اندکی خسبم و بسیار بگریم ز غمت رحمت آری، اگر این گریه ببینی، لیکن خفته باشی تو، چو بیدار بگریم ز غمت خار خار گل رویت، چو به باغی بروم بروم بر گل و بر خار بگریم ز غمت دل من بیرسن زلف تو چون سنگ شود بر دل تنگ به خروار بگریم ز غمت بر سر کوی تو، از شوق تو، من هر نفسی . . . در غمت زار...
-
دارم پیر می شوم
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1399 19:47
آنچنان در خودم – در این زندان ، گاه زنجیــر می شوم بانـو که برای شما نه – حتی خود ، دست و پا گیر می شوم بانـو … گرچه جوگنـدمی ست موهایم ، شُـغلم ای خــوب آسیابان نیست دارم از دسـت می روم ، دارم ، کم کَـمَــک پیــر می شوم بانــو … چون نسیمـی که می رود با قهـر رفته ای و هنــوز با هر بـاد در به هم می خورد و من با خود،...
-
این که تو داری قیامتست نه قامت
سهشنبه 22 مهرماه سال 1399 19:53
این که تو داری قیامتست نه قامت وین نه تبسم که معجزست و کرامت هر که تماشای روی چون قمرت کرد سینه سپر کرد پیش تیر ملامت هر شب و روزی که بی تو میرود از عمر بر نفسی میرود هزار ندامت عمر نبود آن چه غافل از تو نشستم باقی عمر ایستادهام به غرامت سرو خرامان چو قد معتدلت نیست آن همه وصفش که میکنند به قامت چشم مسافر که بر...
-
مردن امر ساده ایست!
یکشنبه 20 مهرماه سال 1399 20:32
مردن امر ساده ایست! و از زندگی کردن بسیار آسان تر است تمام خفقان مرگ در مقابل یک شک در مقابل یک حرص در مقابل یک ترس در مقابل یک کینه در مقابل یک عشق هیچ است مردن امر ساده ایست و در مقابل خستگی زندگی چون سفری است که در یک روز تعطیل می کنیم ودیگر هرگز باز نمی گردیم... "بیژن جلالی"
-
لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم
پنجشنبه 17 مهرماه سال 1399 11:31
باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست تا فتنه ی خیال تو برخاست در دلم خاموشی لبم نه ز بی دردی و رضاست از چشم من ببین که چو غوغاست در دلم من نالی خوش نوایم و خاموش ای دریغ لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم دستی به سینه ی من شوریده سر گذار بنگر چه آتشی ز تو...