-
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1398 12:34
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم بر آستان مرادت گشادهام در چشم که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک الله که روز بیکسی آخر نمیروی ز سرم غلام مردم چشمم که با سیاه دلی هزار قطره ببارد چو درد دل...
-
من تلخم و خراب... چه داری برای من؟
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1398 23:51
من تلخم و خراب... چه داری برای من؟ ساقی، به جز شراب چه داری برای من؟ کافی ست وعده های دروغین عشق، آه! سیرابم از سراب، چه داری برای من؟ یا رب به غیر رنج چه دیدم ز روزگار؟! جز وعده ی عذاب چه داری برای من؟ باید شبیه مردم هم عصر خود شوم صورتگرا! نقاب چه داری برای من؟ روزی اگر بپرسمت این بود رسم عشق؟ ای بی وفا، جواب چه...
-
روی تمام آینه ها رد ِ پای توست
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1398 19:36
روی تمام آینه ها رد ِ پای توست هر گُل، بهارِ کوچکی از چشمهای توست دارد دوباره معجزه ای روی می دهد تعبیرِ آن شکفتنِ گل در هوای توست وقتی که خنده ی تو وزیدن گرفته است یعنی نسیم، خاطره ی آشنای توست دریا ، عمود روی زمین ایستاده است این موجها روایتی از انحنای توست سمتِ دلِ تو شرجی و باران و جنگل است این فصلها، حکایتی از...
-
هوای حوصله ابری است
جمعه 1 شهریورماه سال 1398 23:33
زیبا هوای حوصله ابری است چشمی از عشق ببخشایم تا رود آفتاب بشوید دلتنگی مرا زیبا هنوز عشق در حول و حوش چشم تو می چرخد از من مگیر چشم دست مرا بگیر و کوچه های محبت را با من بگرد یادم بده چگونه بخوانم تا عشق در تمامی دل ها معنا شود یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت در تندباد عشق نلرزد زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون...
-
مرا پرسی که چونی؟ چونم ای دوست
جمعه 1 شهریورماه سال 1398 20:40
مرا پرسی که چونی؟ چونم ای دوست جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست حدیث عاشقی بر من رها کن تو لیلی شو، که من مجنونم ای دوست به فریادم ز تو هر روز، فریاد! از این فریاد روز افزونم ای دوست شنیدم عاشقان را مینوازی مگر من زان میان بیرونم ای دوست نگفتی گر بیفتی گیرمت دست!؟ ازین افتاده تر کهاکنونم ای دوست؟! غزلهای نظامی بر تو...
-
برایم بنویس...
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1398 20:16
برایم بنویس، چه تنت هست؟ لباست گرم است؟ برایم بنویس، چطوری میخوابی؟ جایت نرم است؟ برایم بنویس، چه شکلی شده ای؟ هنوز مثل آن وقت ها هستی؟ برایم بنویس، چه کم داری؟ بازوان مرا؟ برایم بنویس، حالت چطور است؟ خوش می گذرد؟ برایم بنویس، آن ها چه می کنند؟ دلیریت پا برجاست؟ برایم بنویس، چه کار میکنی؟ کارت خوب است؟ برایم بنویس، به...
-
مرا نام تو کفایت می کند
سهشنبه 29 مردادماه سال 1398 17:56
از حدس و گمان های تو ویران نمی شوم مرا نام تو کفایت می کند تا در سرما و بوران زمان و هفته را نفی کنم مرا که می دانی نه قایق است، نه پارو بر تو خجسته باشد گیلاس هایی را که بر گیسوان آویخته ای تو صبر داری تا خواب من پایان پذیرد تا به دیدار من آیی. صبح است سبو را از اب پر کرده ام کتاب ها را با شراب شسته ام می دانستم تو...
-
هر روز ِ بی تو یک روز ِ از دست رفته است
شنبه 26 مردادماه سال 1398 23:35
تو که می خندی گوشه های لبت به بهشت می رساند مرا و ترانۀ قلبت دنیا را به لبخندی آلوده می کند که یک لحظه به دنیا می آید و برای همیشه خاطره اش در ذهن جاذبۀ ماه و دریا می ماند و هیچ آسمانی توان اندازه کردنِ گرمای آن را نخواهد داشت هر روز ِ بی تو ... یک روز ِ از دست رفته است که لبخندی به وسعت زندگی در آن می میرد !...
-
پیشانیات وطن من است
سهشنبه 22 مردادماه سال 1398 11:35
پیشانیات وطن من است به من گوش کن و چون علفی هرز پشت این نردهها رهایم نکن همچون کبوتری در کوچ مرا وا نگذار همچون ماه تیره روز و بسان ستارهای دریوزه در میان شاخسار مرا با اندوهم رها نکن، زندانیام کن با دستی که آفتاب میریزد بر دریچهی زندانم بازگرد تا بسوزانیام،اگر مشتاق منی، مشتاق من با سنگهایم، با درختهای...
-
از دستِ تو
شنبه 19 مردادماه سال 1398 11:25
می کشم از بس عذاب از دستِ تو گشته ام خُرد و خراب از دست ِ تو... گیسوانت را پریشان کرده ای دوست دارم پیچ وتاب از دستِ تو می سُرایم با همه پیچیدگی شعرهای بی نقاب از دست ِ تو گفت: مِیْ را دوست داری یا مرا؟! دوست می دارم شراب از دست تو...! گاه چون آشوبِ توفان می شوی می گریزم چون شهاب از دست تو می روی در زیر آب ازدست من می...
-
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1398 19:01
چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان دل از انتظار خونین دهن از امید خندان مگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشد به ورع خلاص یابد ز فریب چشم بندان نظری مباح کردند و هزار خون معطل دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان سر کوی ماه رویان همه روز فتنه باشد ز معربدان و مستان و معاشران و رندان اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم که...
-
حیات بخش چو خون در رگم روانه تویی
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1398 19:26
حیات بخش چو خون در رگم روانه تویی برای زیستنم بهترین بهانه تویی ز همنشینی اهل زمان گریزانم به آن که میکشدم دل در این زمانه ، تویی به هر کجا که دهد دست خلوتی با دل نظر چو بازگشاییم در میانه تویی چه جای شکوه ز دوری؟ چنین که می بینم درون خانه تو و در برون خانه تویی چنان که صبح به یاد تو می شوم بیدار برای خواب شبم خوش...
-
دل نامهربان دوست
سهشنبه 15 مردادماه سال 1398 00:42
تا دستها کمر نکنی بر میان دوست بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست سیبی گزیدن از رخ چون بوستان دوست بر ماجرای خسرو و شیرین قلم کشید شوری که در میان منست و میان دوست خصمی که تیر کافرش اندر غزا نکشت خونش بریخت ابروی همچون کمان دوست دل رفت و دیده خون شد و جان ضعیف ماند وان هم برای آن که کنم...
-
نامه ای از قعر دریا
یکشنبه 13 مردادماه سال 1398 16:19
اگر یارم هستی کمکم کن تا از تو دور شوم اگر دلدارم هستی کمکم کن تا شفا یابم اگر می دانستم عشق چنین خطرناک است عاشقت نمی شدم اگر می دانستم دریا اینقدر عمیق است به دریا نمی زدم اگر پایان را می دانستم آغاز نمی کردم! دلتنگت هستم یادم بده چگونه ریشه های عشق را درآورم یادم بده چگونه اشکهایم را تمام کنم یادم بده چگونه قلب می...
-
شبم به روی تو روز است و دیدهها به تو روشن
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1398 21:31
سل المصانع رکبا تهیم فی الفلوات تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی شبم به روی تو روز است و دیدهها به تو روشن و ان هجرت سواء عشیتی و غداتی اگر چه دیر بماندم امید برنگرفتم مضی الزمان و قلبی یقول انک آتی من آدمی به جمالت نه دیدم و نه شنیدم اگر گلی به حقیقت عجین آب حیاتی شبان تیره امیدم به صبح روی تو باشد و قد تفتش عین...
-
مرو که با تو هر چه هست می رود
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1398 12:31
تو می روی و دل ز دست می رود مرو که با تو هر چه هست می رود دلی شکستی و به هفت آسمان هنوز بانگ این شکست می رود کجا توان گریخت زین بلای عشق که بر سر من از الست می رود نمی خورد غم خمار عاشقان که جام ما شکست و مست می رود از آن فراز و این فرود غم مخور زمانه بر بلند و پست می رود بیا که جان سایه بی غمت مباد وگرنه جان غم پرست...
-
زود مستم میکند چشمت برایم خوب نیست
شنبه 5 مردادماه سال 1398 10:05
زود مستم میکند چشمت برایم خوب نیست دیدن تو کمتر از نوشیدن مشروب نیست تا نگاهم میکنی سرگیجه میگیرد مرا پیش چشمانت شراب کهنه هم مرغوب نیست توی آغوشت عجب آرامشی خوابیده است من در آغوشت که میگیرم دلم آشوب نیست تو پلنگی حال صیدت را دگرگون میکنی توی چنگت هیچ آهو بره ای محجوب نیست چنگ و دندانی بزن بر نرمگاه گردنم لج نکن صیاد...
-
میوه بی مانندت
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1398 20:45
میوه بی مانندت عطر توست، شکوفه نارنج! توده یی از عطرها که از آسمانش می چینیم. چه مثل شبنم صبحگاهان باشی چه شکل شاخه مرجان میوه بی مانندت عطر توست. "شمس لنگرودی"
-
تو اینجا نیستی
شنبه 29 تیرماه سال 1398 09:39
تو اینجا نیستی و گم شده ای اما هنوز لبخندت اینجاست و روی صندلی روبرویم نشسته است تو اینجا نیستی اما بعد از تو رنگ گیسوانت تن صدایت و بوی تن ات را برای تنهایی و اتاقم جا گذاشته ای تو این جا نیستی اما آنکه در این خانه و روی پاشنه ی در و در بستر و در خواب با من است مرا صورت عشق تو تنها نمی گذارد "شیرکو بی کس"...
-
در روزهایی همانند امروز
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1398 23:36
در روزهایی همانند امروز اغلب غم مرا تسخیر میکند و زنده بودن لحظهبهلحظه عذابام میدهد اما تو میآیی تا اندوهام را با سخنرانیهای گوناگونات شکست دهی حتی امروز به دنبال روزنهای میگردیم کلمهای که بتواند ما را نجات دهد ما را متعادل نگاه دارد بر روی مرزی ایدهآل میان واقعیت و رویا حتی برای اندکی "ائوجنیو...
-
قاصدکی روی سنگ فرش خیابان
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1398 23:24
قاصدکی روی سنگ فرش خیابان در انتظار یک دست ، یک فـوت این همه رهگذر کسی پیامی ندارد برای کسی ؟! قصه ی این همه تنهایی را قاصدک به کجا خواهد برد ؟! .... "قدسی قاضی نور"
-
خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر
چهارشنبه 26 تیرماه سال 1398 19:59
خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف ابرهای سر به راه ، بیدهای سر به زیر ای نظاره ی شگفت ، ای نگاه ناگهان ! ای هماره در نظر ، ای هنوز بی نظیر ! آیه آیه ات صریح ، سوره سوره ات فصیح ! مثل خطی از هبوط ، مثل سطری از کویر مثل شعر ناگهان ، مثل گریه بی امان...
-
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1398 12:46
دلواپس گذشته مباش و غمت مباد من سالهاست هیچ نمی آورم به یاد بی اعتنا شدم به جهان ،بی تو آنچنان کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد رسم این مگر نبود که گر آتشم زنی خاکستر مرا نسپاری به دست باد گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست خیر شما رسیده به ما مرحمت...
-
بگذار دولتِ عشق را برپا کنم
شنبه 15 تیرماه سال 1398 20:13
بگذار صدایت کنم با تک تک کلمات ندا به این امید که با زمزمه ی نامت از لبهایم متولد شوی! بگذار دولتِ عشق را برپا کنم جایی که تو درآن ملکه باشی و من، بزرگترین عاشق! بگذار انقلاب کنم برای برپاییِ حکومتِ چشمانت بگذار چهره ی تاریخ را با عشق تغییر دهم چرا که تو آن تمدن ِ ناپیدا و آن میراثِ نهانی در قلبِ زمین از هزاره های...
-
صدای تو
شنبه 8 تیرماه سال 1398 01:22
صدای تو از سایه سوی نیستان می آید و گل می دهد در هیاهوی باران صدایت یکی نرگس نوشکفته است که از پشت رگبار می ایستد روبروی نگاهم و عطری هوسناک بالا می آید در آهم تو می گویی و لاله می روید از سنگ تو می گویی و غنچه می جوشد از چوب تو می گویی و تازه می روید از خشک تو می گویی و زنده می خیزد از مرگ صدای تو از سایه سار نیستان...
-
کاش همسرم بودی
سهشنبه 4 تیرماه سال 1398 13:07
کاش همسرم بودی و در آشپزخانه ی کوچکمان غذا کمی می سوخت شیر سر می رفت یک بشقاب چینی می شکست یک لیوان کریستال هم از همان فرانسوی های اصل! ومن مثل مردهای قدیم داد می زدم: حواست کجاست خانوم؟! و تو آرام و با لبخند می گفتی: به تو آقا . . . "حمید جدیدی"
-
دلتنگی
دوشنبه 3 تیرماه سال 1398 08:39
دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گل های باغ می آورد وگیسوان بلندش را - به بادها می داد و دست های سپیدش را - به آب می بخشید دلم برای کسی تنگ است که آن دونرگس جادو را به عمق آبی دریای واژگون می دوخت و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند دلم برای کسی تنگ است که همچو کودک معصومی دلش برای دلم می سوخت و...
-
به تو اندیشیدن زیباست
دوشنبه 20 خردادماه سال 1398 08:41
به تو اندیشیدن زیباست و امید بخش همچون گوش سپردن به خوشترین ترانه ها بازیباترین صداهای روی زمین ولی دیگر امید برایم کفایت نمی کند زین پس نمی خواهم گوش به ترانه بسپارم می خواهم خود ترانه بخوانم "ناظم حکمت"
-
اندیشیدنِ به تو
دوشنبه 20 خردادماه سال 1398 08:38
صدای بوق خواب را از سرم پراند وقتی که در مسیرِ همیشه در شلوغترین بزرگراهِ پایتخت به تو فکر می کردم پشتِ گره های کورِ ترافیک! تازگی ها با خودم قراری گذاشته ام در کوره راهِ ترافیک فرمان به دستِ تو بدهم اینجوری خیالم راحت است به پرواز می رسم! می دانم این ترافیکها به زودی تمام نخواهند شد خیابانها مثل کلاف ِ سردرگم است که...
-
بهار میرود و گل زباغ میگذرد
یکشنبه 19 خردادماه سال 1398 12:06
بهار میرود و گل ز باغ میگذرد پیاله گیر که فصل دماغ میگذرد نوای بلبل و آواز خندهٔ گلها به دوش عبرت بانگکلاغ میگذرد کدورتیکه ز اسباب چیدهای بر دل سیاهیی استکه آخر ز داغ میگذرد به جستجوی چه مطلب شکستهای دامن غبار خود بهم آور سراغ میگذرد کسی به جانکنی بیاثر چه چاره کند فراغها به تلاش فراغ میگذرد فریب...