-
کاش ...
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 17:11
کاش ... تو بودیُ باران بود من می دویدم بی هوا ... به شانه ات می خوردم و بی تامّل تو را ... در آغوش می گرفتم که به چشم هایت بگویم دوستت دارم ! ؛پرویز صادقی؛
-
تـــــ ـــــو را دوستـــــــــ... خواهــــــم داشت
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 20:02
تـــــ ـــــو را دوستـــــــــ... خواهــــــم داشت آن چنان که خود را حتی اگر... تمام عشاق را دیوانه بخوانی و عشق را قصه ای بی انجام من ... تــــو را دوست خواهم داشت بیشتر از آن چــــــــه خـــــود را!!!
-
زیباترین عاشقانه!
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 19:59
هیچ می دانستی زیباترین عاشقانهای که برایم گفتی وقتی بود که اسمم را با «میم» به انتها رساندی.
-
زندان سرنوشت
شنبه 3 دیماه سال 1390 16:49
جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت سر را به تازیانه او خم نمیکنم! افسوس به دوروزه هستی نمیخورم زاری بر این سراچه ماتم نمیکنم... ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا! زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز شادم از این شکنجه خدا را،مکن دریغ روح مرا در آتش بیداد خود بسوز ! ای سرنوشت،هستی من در نبرد توست بر من ببخش زندگی جاودانه را! منشین...
-
امشب بی تو...
شنبه 3 دیماه سال 1390 14:14
امشب به قصه ی دل من گوش می کنی فردا مرا چو قصه فراموش می کنی این در همیشه در صدف روزگار نیست می گویمت ولی توکجا گوش می کنی دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت ای ماه با که دست در آغوش می کنی در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست هشیار و مست را همه مدهوش می کنی می جوش می زند به دل خم بیا ببین یادی اگر ز خون سیاووش می کنی گر گوش...
-
راز من
شنبه 3 دیماه سال 1390 08:34
هیچ جز حسرت نباشد کار من بخت بد، بیگانه ئی شد یار من بی گنه زنجیر بر پایم زدند وای از این زندان محنت بار من وای از این چشمی که می کاود نهان روز و شب در چشم من راز مرا گوش بر در می نهد تا بشنود شاید آن گمگشته آواز مرا گاه می پرسد که اندوهت ز چیست فکرت آخر از چه رو آشفته است بی سبب پنهان مکن این راز را درد گنگی در نگاهت...
-
تو بمان و دگران (شهریار)
جمعه 2 دیماه سال 1390 20:13
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران رفته چون مه بمحاقم که نشانم ندهند هر چه آفاق بجویند کران تا بکران می روم تا که به صاحب نظری باز رسم محرم ما نبود دیده کوته نظران دل چون آیینه اهل صفا میشکنند که ز خود بیخبرند این زخدا...
-
خدا نخواست (دکتر سید مهدی طباطبایی)
جمعه 2 دیماه سال 1390 19:42
خدا نخواست وگرنه دلم تو را میخواست دلت نصیب دلم بود اگر خدا میخواست خدا نخواست وگرنه خود تو میدانی عبور ثانیهها هرنفس تو را میخواست سکوت حنجرهام بیصدا ترک میخورد و عشق آمده بود و تو را ز ما میخواست دلم به لهجه بارانیاش غزل میخواند تو بودی آنچه که او با خدا خدا میخواست ببین چهقدر زلالی که دل حضورت را میان...
-
دوست دارم با تو باشم
جمعه 2 دیماه سال 1390 18:46
دوست دارم با تو باشم دوست دارم آفتاب پاییز را با تو طی کنم عصارهء خورشید را با تو بنوشم تن آسایی های آبان را با تو تقسیم کنم دوست دارم انار و گلپر را از دستان تو بگیرم و در نگاهت ببینم که جهانی دیگر در قلب تو بنا می شود میدانم که عشق از تلاش دو نگاه برای رسیدن زاده می شود میدانم که باید دید تا توانست رسید پس در کنارت...
-
خدا کند فقط این عشق از سرم برود (نجمه زارع)
جمعه 2 دیماه سال 1390 18:45
خبر به دورترین نقطة جهان برسد نخواست او به من خسته ـ بیگمان ـ برسد شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد چه میکنی، اگر او را که خواستی یکعمر به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ... رها کنی، برود، از دلت جدا باشد به آنکه دوستتَرَش داشته، به آن برسد رها کنی، بروند و دوتا پرنده...
-
عشق روزی رهگذر می آید و من نیستم
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 17:24
صبح روزی پشت در می آید و من نیستم قصه دنیا به سر می آید و من نیستم یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند کاری از من بلکه بر می آید و من نیستم خواب و بیداری خدایا بازهم سر می رسد نامه هایم از سفر می آید و من نیستم هر چه می رفتم به نبش کوچه او دیگر نبود روزی آخر یک نفر می آید و من نیستم در خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت...
-
صدای پایت
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 11:41
تو صدای پایت را به یاد نمیآوری چون همیشه همراهت است ولی من آن را به خاطر دارم چون تو همراه من نیستی و صدای پایت بر دلم نشسته است بیژن جلالی
-
الهی !
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 17:21
الهی ! نه من آنم که زفیض کرمت چشم بپوشم نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی در اگر باز نگردد نروم باز به جایی پشت دیوار نشینم چوگدا بر سر راهی کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
-
در جستجوی نام تو
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 16:28
آفت زده باغ دلم در جستجوی نام تو تو هستی وتو نیستی، منم پی سلام تو نه آسمانی هستی و نه در زمین میبینمت در نا خدای من طنین ،دارد فقط کلام تو ای کهکشان آرزو شاید ستاره بگذرد از تیره گیهای دلم، در آسمان شام تو مرا به بند می کشی در کوچه های انزوا من وحشیانه می شوم ،بی تازیانه رام تو این خواهش صبور من با هرچه هست و نیستم...
-
تو ...
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 16:18
کاش می دانستی دنیای من در.... لبخندهای تو ... لمس کردن احساست .... گرفتن دستانت ..... خلاصه می شود .... به همین سادگی برای تمام لحظه های با من نبودنت . . . . دلتنگی می کنم
-
دوست داشتن
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 16:17
دوست داشتن را درآغوش تو آموختم و عشق را از چشمان نافذ تو خودت بگو : در کدامین لحظه ،کدامین حس زیبا ، خدا تو را نقاشی کرده ؟
-
باز باران...!
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 19:46
باز باران٬ با ترانه میخورد بر بام خانه خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟ یادت آید روز باران, گردش یک روز دیرین؟ پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟ خاطرات خوب و رنگین؟ کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز یاد باران رفته از یاد, آرزوها رفته بر باد, باز باران٬ باز باران میخورد بر بام...
-
باران
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 12:54
وای ؛ باران باران شیشه ی پنجره را بَاران شست. از دل من اما ، چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ آسمان سربی رنگ ، من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ. می پرد مرغ نگاهم تا دور وای باران باران پرمرغان نگاهم را شست. «حمید مصدق»
-
گذشت عمر
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 19:46
گذشت عمر و تو گویی خیال و خوابی بود گذشته حسرت و آینده چون سرابی بود نبود لایق تفسیر و در خور تعبیر نه زندگی که پریشان خیال و خوابی بود براستی که ز دریای بی کران وجود وجود ناقص ما فی المثل حبابی بود سری بدست نیامد مرا ز رشته ی عمر که سر به سر گرهی بود و پیچ و تابی بود چه رازها که نگفتیم و بارها در دل نهفته ماند چو...
-
مادرره عشق تو ,اسیران بلائیم
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 19:02
مادرره عشق تو ,اسیران بلائیم کس نیست چنین عاشق بیچاره ,که مائیم برمانظری کن ,که دراین شهر ,غریبیم برماکرمی کن ,که دراین ملک ,گدائیم حلاج وشانیم ,که از دار ,نترسیم مجنون صفتانیم ,که در عشق ,خدائیم ترسیدن ما چونکه هم از بیم بلا بود اکنون زچه ترسیم؟که در عین بلائیم مارا به تو سریست ,که کس محرم آن نیست گر سر برود ,سر تو...
-
عاشقانه
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1390 20:33
زیباترین گناه عمر منی » ای بوسه باران عشق ! ای ماهتاب عالمتاب دلدادگی ..... وسوسه ناب بی خودشدنی ای واژه واژه تا پروانه شدن....... ای تعبیر مقدس پرواز .... دلپذیرترین زخم قلب مجروح منی ای صیاد لحظه های شیرین دل سپردنم..... ای شلاق کمند زلفت، بر تن نحیف وبی جان من...... غرورآمیز ترین شکست زندگانی منی ای یادت رفیق شب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 17:05
تو در کنارمی و من با ستاره ها هم آغوش می شوم با ماه با ابر ، دریا . . . و این گهواره ی خاموش بر تکانه های آرام امواج چه لالایی ی سکرآوری دارد . . . ! گم می کنم خود را میان عطر گیسوان ریخته بر شانه های مهتابی ات . . . و رقص سرانگشتان ظریفت میان دودوهای مردمکان مسحورم جادویی ست که طلسمش را هرگز نخواهم توانست شکست . تو...
-
آغوش تو
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 17:00
آغوش تو مترادف امنیت است آغوش تو ترسهای مرا میبلعد لغت نامهها دروغ میگفتند آغوش تو یعنی پایان سردردها یعنی آغاز عاشقانهترین رخوتها آغوش تو یعنی "من" خوبم! بلند نشوی بروی یکوقت! بغلم کن من از بازگشتِ بی هوای ترسها میترسم. "مهدیه لطیفی"
-
روزمرگی ها
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 20:27
در روزمرگی های زندگی غرق شده ام...!! روزها ادامه دارند و عقربه های ساعت حتی یک لحظه هم به تن خسته شان استراحت نمیدهند... دلم برای یک ساعت بیکاری یک ساعت بی فکری یک ساعت قدم زدن بی دغدغه تنگ شده است... هجوم افکار دیروز و امروز و فردا مرا لحظه ای رها نمیکند... دلم میخواهد که مثل بچه ها هیچ هدفی نداشته باشم.. هیچ دغدغه...
-
زندگی
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 13:00
شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین :با خودم می گفتم زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله...
-
عشق
شنبه 19 آذرماه سال 1390 20:22
عشق یعنی انتظاروانتظار عشق یعنی هر چه بینی عکس یار عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر عشق یعنی دیده بر در دوختن عشق یعنی از فراقش سوختن عشق یعنی سر به در آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن عشق یعنی چون محمد پا به راه عشق یعنی همچو یوسف قعرچاه عشق یعنی لحظه های ناب ناب عشق یعنی لحظه های التهاب عشق یعنی گم...
-
از یاد رفته
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1390 12:12
برگ لرزان پاییزم رفته ام از یاد آرزوهای دیرینم می رود بر باد کاش چند روزی تحملم می کرد شاخه ی بی وفای سرد و سیاه تا دوباره نسیم سبز بهار بگشاید آغوش خود به پناه می گدازم ز دوری شبنم ولی افسوس چاره نیست مرا دل سپردم به ابر بارانی چه کنم اشک چشم نیست مرا آسمان دلم کبود کبود چون ندارد نشانی از مهتاب قامتم زرد و خاکستری...
-
هوا سردست ...
دوشنبه 14 آذرماه سال 1390 11:34
هوا سردست ... من از عشق لبریزم چنان گرمم ... چنان با یاد تو در خویش سر گرمم .... که رفت روزها و لحظه ها از خاطرم رفته ست! هوا سردست اما من ... به شور و شوق دلگرمم چه فرقی می کند فصل بهاران یا زمستان است! تو را هر شب درون خواب میبینم تمام دسته های نرگس دی ماه را در راه میچینم و وقتی از میان کوچه میآیی ... و وقتی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 22:40
" گاهی گمان نمی کنی ولی می شـــود گاهی نمی شود که نمــی شــــــــــــود گاهی هزار دوره دعا بی اجابت اســـت گاهی نگفته قرعه به نام تو می شـــود گاهی گدایٍ گدایی و بخت یار نیســـت گاهی تمام شهر گدای تو می شـــــــود
-
تو در منی
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 22:29
تو در منی مثل عکس ماه در برکه در منی و دور از دسترس من سهم من از تو فقط همین شعرهای عاشقانه است و دیگر هیچ ...