-
کاش...
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 17:25
کاش وقتی زندگی فرصت دهد گاهی از پروانه ها یادی کنیم کاش بخشی از زمان خویش را وقف قسمت کردن شادی کنیم کاش وقتی آسمان بارانی ست از زلال چشم هایش ترشویم وقت پاییز از هجوم دست باد کاش مثل پونه ها پرپر شویم کاش دلتنگ شقایق ها شویم به نگاه سرخ شان عادت کنیم کاش شب وقتی که تنها می شویم با خدای یاس ها خلوت کنیم کاش گاهی در...
-
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 17:23
مرگ من روزی فرا خواهد رسید : در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبارآلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید: روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر سایه ی ز امروزها، دیروزها دیدگانم همچو دالانهای تار گونه هایم همچو مرمرهای سرد ناگهان خوابی مرا خواهد ربود من تهی خواهم شد از...
-
دوستت دارم...
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 22:36
تو که خوب میدانی کدامین حقیقت عشق را در نگاه مهربانت داری . تو سر فصل تمام واژه های خوبی... تعبیر تمام شعرهای ناب ... تفسیر قشنگ تمام ترانه های دلپذیر ... تو درک واقعی ترین حقیقت عشقی... نجیب ترین سرنوشت گل سرخ ... تو حقیقت محض دل منی ... کسی که مرا تا خدای آسمانها می برد ... تو گرما بخش و روشنایی زندگی منی ... تو...
-
نامه ای برای تو
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 21:58
این ترانه بوی نان نمی دهد بوی حرف دیگران نمی دهد سفره ی دلم دوباره باز شد سفره ای که بوی نان نمی دهد نامه ای که ساده وصمیمی است بوی شعر و داستان نمی دهد : ... با سلام و آرزوی طول عمر که زمانه این زمان نمی دهد کاش این زمانه زیر و رو شود روی خوش به ما نشان نمی دهد یک وجب زمین برای باغچه یک دریچه آسمان نمی دهد وسعتی به...
-
رفتار من عادی است
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 21:53
رفتار من عادی است اما نمی دانم چرا این روزها از دوستان و آشنایان هرکس مرا میبیند از دور میگوید: این روزها انگار حال و هوای دیگری داری! اما من مثل هر روزم با آن نشانیهای ساده و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی مثل همیشه ساکت و آرام این روزها تنها حس می کنم گاهی کمی گنگم گاهی کمی گیجم حس میکنم از روزهای...
-
من دلم تنگ می شود
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 21:50
من دلم تنگ می شود برای تو برای هرآنچه که تکانم می دهد تـــــا تــامل خـــویش بـــــــرای خاطراتمان چیزهایی که تو، توهم می خوانیشان دلــم کــه تنـــگ می شــود پای لحظه های خالی از تو بــساط اشک پهن می کــنم گوش خیالم را به گذشته می چسبانم صدایت را از امواج پراکندهی زمان جمع می کنم پژواک صدایت بر دیوار ذهن می کوبد پر از...
-
گل یخ
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 21:47
با شاخه ی گل یخ از مرز این زمستان خواهم گذشت جایی کنار آتش گمنامی آن وام کهنه را به تو پس می دهم تا همسفر شوی با عابران شیفته ی گم شدن شاید حقیقتی یافتی همرنگ آسمان دیار من شهری که در ستایش زیبایی دور از تو قهوه ای که مرا مهمان کردی لب می زنم و شاخه ی گل یخ را کنار فنجان جا می گذارم چیزی که از تو وام گرفتم مهر تو را...
-
یاد من تو را فراموش
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 22:16
یاد من تو را فراموش " خوشی هایم را، پیچیده در بقچه ی زربفت خاطرات در صندوقچه ی دل پنهان می کنم قفل سکوت بر لب می زنم با هزار جوش فراموشی تا مبادا، یاد تو را از ذهنم بیرون کند خنجر هجران وفراقت ثانیه ثانیه برقلب بیمارم فرود می آید وباز ، به عشق تو زنده می شود نه ! دیگر طاقتی نمانده یادمن ؛ تو را فراموش ....
-
همین که هستی
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 11:09
همین که هستی همین که لابلای کلماتم نَفَس میکشی راه میروی در آغوشم میگیری همین که پناه ِ واژه هایم شده ای همین که سایه ات هست همین که کلماتم از بی "تو"یی یتیم نشده اند کافیست برای یک عمر آرامش ؛ باش.... حتی همین قدر دور.... حتی همین قدر دست نیافتنی...
-
اشاره ی بودنت
شنبه 10 دیماه سال 1390 22:55
اشاره ی بودنت غم هزار ساله را مرهم می شود آسان. کودک نگاهت که فریاد می زند خنده را خوشی،خودش را می رساند به قلبم می ماند همان جا تا محکم ترین دلیل ماندنم باشد. هوا، بی حضور صدایت مسموم می کند ذره ذره ام را و می دانی تنفس مصنوعی از نفس افتادنم را چاره نمی شود. ــ دوستت دارم زاده نشده از لبانت هنوز که زمین کم می آید...
-
آغوش تو
شنبه 10 دیماه سال 1390 22:43
هیچ بن بستی جز آغوش تو پروانه ام نمیکند! شراکت من و بال و باد را فسخ میکنم این بن بست پیله ای تمام لذت پرواز را به سهم من اضافه میکند همین حبس عاشقانه تن تو می ارزد به تمام بال های آزادی ! بگذار تمام شهر من آغوش خودت باشد هیچ بن بستی به جز آغوش تو پروانه ام نمیکند.........
-
نمیشه غصه ما رو،یه لحظه تنها بذاره(حسین منزوی)
شنبه 10 دیماه سال 1390 22:26
نمیشه غصه ما رو،یه لحظه تنها بذاره نمیشه این قافله،ما رو تو خواب جا بذاره دلم از اون دلای،قدیمیه از اون دلاست که می خواد عاشق که شد،پا روی دنیا بذاره دوست دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا رو ببره از اینجا و،اونــــــــــور ابــــــــــــــرا بـــــذاره تو دلت بوسـه می خواد من میدونم اما لبت سر ِ هر جمـــــــله...
-
غم تو
شنبه 10 دیماه سال 1390 13:22
من به درماندگی صخره و سنگ من به آوارگی ابر و نسیم من به سرگشتگی آهوی دشت من به تنهایی خود می مانم من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی گیسوان تو به یادم می آید من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی شعر چشمان تو را می خوانم چشم تو چشمه شوق چشم تو ، ژرف ترین راز وجود برگ بید است که با زمزمه جاری باد تن به...
-
کاش اینجا بودی
جمعه 9 دیماه سال 1390 20:46
گل من گوهر من ،کاش اینجا بودی جان من جوهر من، کاش اینجا بودی اگر اینجا بودی ، خانه خاموش نبود آینه حوصله داشت گل فراموش نبود وزن قلب سنگینم ، غربت آهنگ نبود ساعت دیواری خسته از زنگ نبود کاش اینجا بودی با تو بودن ای کاش، تا ابد ممکن بود لحظه های دیدار، تا ابد ساکن بود اگر اینجا بودی، زندگی وسعت داشت غزل ناممکن، به قلم...
-
غارتگر من
جمعه 9 دیماه سال 1390 20:17
اینجا نشسته ای درست در مقابل من! و کسی نمی داند، برق نگاهت را دزدیدم برای همیشه مگر نه اینکه تو غارت را بر من آغازیدی؟ ای غارتگر من؛ من تنها برق نگاه تو را دزدیده ام، تا در این چشمان شیشه ای آنها را بنوازم، اما حیف؛ تو پیش از این چشمانم را ربوده بودی...
-
عطر تو
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 20:41
شعر و آینه ای و امید، عطر توست که نفسم می دهد برای روزهای آینده. بوی توست، همراه همیشگی روزهام. تو بخواب! گرمای نفس ات زین راه دور هم با من است
-
بیا عاشقی کنیم
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 20:11
خسته ام از مراعات یاس های خجل بیا عاشقی کنیم به رسم شجاعانۀ شقایق ها تا کی اسیر ماسۀ ساحل ؟! تماشای دریاها ؟! بیا عاشقی کنیم دورتر از تمام قایق ها "پرویز صادقی"
-
به دلم سالهاست نزدیکی
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 20:10
به دلم سالهاست نزدیکی خواب شیرین چشمه عسلی می شوی بر زبان من جاری مثل ابیات خوب یک غزلی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 13:55
آسمـان هـم کـه بـاشی بـغلت خـواهــم کـرد … فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد … پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟…
-
اولین نگاه
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 13:43
سلام کردی سلام کردم و چه صادقانه بود اولین سلام گرمی نگاهم را حس کردی؟ قلب عاشقم را چطور؟ و زبانی که ازشراره ی وجود تو به لرزه افتاده بود یادش بخیر نگاه های زیرکانه تو ودست پس زدن ها و پا پیش کشیدن های تو اخم های تلخ تووتبسم هایی که دلت نمی خواست نشانش دهی و چه زیبا بود باران و چه زیباتر بود چهره تو که ترنم باران آن...
-
عشق(فریدون مشیری)
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 20:10
عشق، هر جا رو کند آنجا خوش است . گر به دریا افکند دریا خوش است . گر بسوزاند در آتش، دلکش است . ای خوشا آن دل، که در این آتش است . تا ببینی عشق را آیینه وار آتشی از جان خاموشت برآر ! هر چه می خواهی، به دنیا در نگر دشمنی از خود نداری سخت تر ! عشق پیروزت کند بر خویشتن عشق آتش می زند در ما و من . عشق را دریاب و...
-
عزیز
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 11:23
خاطراتی روشن کودکی,خانه ی گرم ردپایی در برف از دل بارش یخ کرده و سرد مادرم می آید سبزی آش به دست کوبه ی در را آهسته گرفت تا که آشفته نگردد خوابم هشتی و حوض و تبسم بر لب شربت سینه و دستی لرزان کرسی گرم و سماور روشن گالش مشکی او خیس شده ست شال خود را به کسی بخشیده سرفه ام می گیرد گوشه ی لپ خودش می زند او آش شوربا و کمی...
-
همسایه ی گل ها!
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 11:15
باز در خاطر من زنده شده یاد آن روز که آنجا بودیم توی آن کوچه بن بست قشنگ همه همسایه ی گلها بودیم روی قالیچه ی بی بی همگی عصرها پای سماور بودیم مثل گنجشک و کبوترها ,در سایه ی کاج و صنوبر بودیم بی بی آهسته "دوبیتی" می خواند آسمان دلش آبی می شد عطر یاس لب دیوار پر از غم پنهانی بی بی میشد حیف رفتیم از آنجا و......
-
به دنبال تو...!
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 17:09
از بیداری تا خوابــــــ از خوابــــــ تا رؤیــــا تمام فصلها را قدم زدم و تـــــــــو را نیافتم ساده فهمیدم که تــــــــو در قلبـــــ من پنهانی . . . !
-
زَمزَمِ چشم هایت...
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 17:08
معجزه ای بود زَمزَمِ چشم هایت... که سیرابم کرد... تا همیشه دنیا... و حالا حجِ همیشه من شده است... طوافِ چشم های تو.... دلم را پرواز داده ام... تا آسمان نگاهِ تو... و حالا هرشب... رقص عاشقانه دلم ... در ستاره بارانِ آسمانِ نگاهِ تو... چه دیدنیست....
-
رؤیای من
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 17:07
هر شب در رؤیای من قدم می نهی ! بیدار که می شوم ... چشم من از تو خالیست ! و نگاهم ... درد می گیرد ازین بیداری تنها ... اگر در رؤیای من می پایی بگذار تا ابد بخوابم !
-
دست مرا بگیر
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 17:06
دست مرا بگیر, که باغ نگاه تو چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود من جاودانی ام , که پرستوی بوسه ات برروی من دری ز بهشت خدا گشود! اما , چه میکنی دل را , که در بهشت خدا هم غریب بود.....!
-
راز چشمانِ تو
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 17:05
چه دشوار است، راز چشمانِ ترا دانستن و خموش از کنارَت گذشتن! از گریبانِ تنگِ غنچه ها بپُرس غوغای دل تنگی ام را! این تندیس ِ محزونِ من است
-
خنده ی تو
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 17:16
نان را از من بگیر ، اگر می خواهی هوا را از من بگیر ، اما خنده ات را نه ... عشق من ، خنده ی تو در تاریک ترین لحظه ها می شکفد و اگر دیدی، به ناگاه خون من بر سنگفرش خیابان جاری است بخند... زیرا خنده ی تو برای دستان من شمشیری است آخته... خنده ی تو، در پاییز در کناره ی دریا موج کف آلودش را باید برفرازد ودر بهاران ، عشق من...
-
عطر یاد تو
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 17:13
در شبستان خیال؛ عطر یاد تو چه آرام آمد؛ گشت زد در عطش باغ و گل و پروانه، و چه آرام مرا پیدا کرد، و چه آرام مرا عاشق کرد، و چه آرام مرا رسوا کرد