-
قسم به فاصله ها هنوز هم دوستت دارم ....
جمعه 13 آبانماه سال 1390 15:09
نمیدانی چقدر پاهایم تاول زده اند .... وقتی راه رسیدن به -تو- طولانی است! نه اینکه فکر کنی رویای دیدنت مرا گم کرده است نه! راه رسیدن به تو در خواب هایم هم طولانیست تو دوری .... به اندازه خدا و دستم نزدیک.... به اندازه خدا حالا من چگونه برسم به تو؟! و آری راه رسیدن به تو کوتاه هم باشد من آمدن نتوانم نه اینکه جرات نداشته...
-
نشانی چهارم
جمعه 13 آبانماه سال 1390 15:07
حالا دیگر دیر است من نام کوچه های بسیاری را از یاد برده ام نشانی خانه های بسیاری را از یاد برده ام و اسامی آسان نزدیکترین کسان دریا را … ! راستی آیا به همین دلیل ساده نیست که دیگر هیچ نامه ای به مقصد نمی رسد؟! نه ری را ! سالها و سالها بود که در ایستگاه راه آهن در خواب و خلوت ورودی همة شهرها کوچه ها ، جاده ها ، میدان...
-
کاش هنوز سالها پیش بود...
جمعه 13 آبانماه سال 1390 15:01
چقدر سخت است که روزها.. نه ماهها از احساس عشق دور باشی! نمی دانم چه شده.. اما مدتهاست که زبانم سکوت کرده و چشمهایم دیگر پاسخ نگاههای پر احساسشان را نمیگیرند! خسته شدهام از تکرار... از تکرار حرفهای دلی که نمیخواهی بفهمی! اگر میخواستی شاید میسر بود به نوازشی و به نگاهی تو را همراه خواستههای عاشقانهام سازم. اما......
-
نخستین نگاه!
جمعه 13 آبانماه سال 1390 15:00
نخستین نگا ه؛ لحظه ای است که در میان خواب و بیداری زندگی جدایی می اندازد . نخستین نگاه دوست شبیه روحی است که در حال پرواز باشد و آسمان و زمین از آن سر میزند . نخستین نگاه شریک زندگی نشانگر سخن خدا است که فرمود : بشنو . نخستین بوسه؛ نخستین جرعه ای است از جام فرشتگان و چشمه عشق . واژه ای است که از دهان بیرون می آید و...
-
سیاه
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 10:43
چقدر سیاه است ! دلت را نمی گویم ... با چشمهایت هم نیستم ؛ موهایت حلقه حلقه زنجیر پابندم کرده ...
-
به هرجا که نگاه میکنم تو را میبینم
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 10:42
به هرجا که نگاه میکنم تو را میبینم، تصویر تو تنها چیزیست که چشمهایم باور میکند. دستان لرزانم را دراز میکنم تا صورت مهربانت را لمس کنم، اما تصویرت به یکباره محو میشود و من به یاد میاورم که تو در کنار من نیستی . چشمانم را آرام میبندم، صدایت در گوشم میپیچد. طنین خنده هایت همه جا را پر میکند. بی اختیار لبخند میزنم، ولی...
-
خاطرهی تو
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 10:40
خاطرهی تو کوچه ی احساس مرا پُر می کند و زمان زمزمه ی قلب توست برای من . کاش پنجره ات را رو به خیالم باز می کردی تا من در نگاهت پرواز کنم
-
حضورت همچون معمای حل ناشدنیست...
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 15:50
حضورت همچون معمای حل ناشدنیست... تو آنقدر ساده و راحت آمدی که من شیفته صداقت و سادگیات شدم، نمیخواهم به این زودی ها از دستت بدهم، مرا تنها نگذار ! کاش می شد قایق خسته جسمم در ساحل وجودت آرام گیرد.. و من می توانستم کوله بار سنگین دردهایم را در بیراهههای بیقراری، آنجا که دست هیچ آدمی زادی به آن نرسد رها کنم.. و...
-
دوستت دارم
شنبه 7 آبانماه سال 1390 14:12
هر غروب در افق پدیدار میشوی در دورترین فاصلهها آنجا که آسمان و زمین به هم میرسند، من نامت را فریاد میزنم و آهسته میگویم: “دوستت دارم ” اما واژه هایم در هیاهو گم میشود و صدایم به تو نمیرسد نگاهت میکنم میخواهم چشمانم به تو بگویند “دوستت دارم ” اما نگاهم در غبار گم میشود و هرگز به تو نمیرسد . * * * بر مدار...
-
عاشقانه ها
شنبه 7 آبانماه سال 1390 14:07
پروانه ها انقدر کوچکند که جای هیچکس راتنگ نمیکنند... ولی باز هم فروتنانه خود را از میان تا میکنند. *** در امتداد نگاهت خانه ساخته ام، یادت باشد نگاهت را یک دم برداری خانه خراب میشوم. *** بُغض ِ این روزهایم - آسمانی - می خواهد به - وُسعَتِ - دَستانِ - تو - برای باریدن . . *** نه اینکه فقط من باشم؛ بهانه ات را می گیرم...
-
عطر تو...
شنبه 7 آبانماه سال 1390 14:00
گاه می خواهم فرار کنم از تو، از خودم اما به کجا؟ هوا هم بوی تو را میدهد یک، دو، سه... نفس را در سینه حبس میکنم چشمانم را میبندم پلک هایم را محکم میفشارم تصویر تو لحظه به لحظه پررنگتر میشود بوی تو در سرم میپیچد مست میشوم دستانم را به زاویه نود از بدنم باز میکنم میچرخم، میچرخم، میچرخم بر مدار زمین برخلاف...
-
اندیشیدن به تو زیباست
شنبه 7 آبانماه سال 1390 13:55
اندیشیدن به تو زیباست و امید بخش چون گوش سپردن به زیباترین صدا در دنیا زمانی که زیباترین ترانه ها را میخواند اما امید برایم بس نیست دیگر نمیخواهم گوش دهم می خواهم خود نغمه سر دهم ... "ناظم حکمت"
-
میخواهم آب شوم در گستره افق
شنبه 7 آبانماه سال 1390 13:50
میخواهم آب شوم در گستره افق آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز میشود، میخواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم، حس میکنم و میدانم دست میسایم و میترسم ، باور میکنم و امیدوارم که هیچ چیز با آن به عناد بر خیزد ، میخواهم آب شوم در گستره افق، آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز میشود. *** پس از سفرهای...
-
مرا دریاب....
شنبه 7 آبانماه سال 1390 13:43
نگاهی سرد دلی پر درد تنی رنجور و پژمرده... خریداری کجا یابم.... ؟ چه تنهایم چه غمگینم ...! تو را میخواهم ای مرغ شبانه صدایت آشنا با من چه سنگین است شبهایم .... نمی تابد دگر ماهی نمی آید دگر آهی ... مرا از خاطرت بردی ؟... منم... تنها که تن ها داده ام تن را ... بتاب امشب که دلگیرم نه خوابم می برد گاهی.... کجایی تو؟ ز...
-
من از عشق لبریزم
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1390 21:19
هوا سردست ... من از عشق لبریزم چنان گرمم ... چنان با یاد تو در خویش سر گرمم .... که رفت روزها و لحظه ها از خاطرم رفته ست! هوا سردست اما من ... به شور و شوق دلگرمم چه فرقی می کند فصل بهاران یا زمستان است! تو را هر شب درون خواب میبینم تمام دسته های نرگس دی ماه را در راه میچینم و وقتی از میان کوچه میآیی ... و وقتی...
-
آتشزنهای ویرانگر
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 13:05
نه، نمیتوانم فراموشت کنم زخمهای من، بیحضور تو از تسکین سر باز میزنند بالهای من تکهتکه فرو میریزند برههای مسیح را میبینم که به دنبالم میدوند و نشان فلوت تو را میپرسند نه، نمیتوانم فراموشت کنم خیابانها بیحضور تو راههای آشکار جهنماند تو پرندهیی معصومی که راهش را در باغ حیاط زندانی گم کرده است تک صورتی...
-
بانو
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 13:02
1) زندگی قرص نانی است روی آب حوض خانهی خاطرات سهم ماهی های سرخ که همیشه عاشقند باور کن 2) انتظار بارانی را میکشم که پلک بر هم بگذارم باریده است ! بانو ! به تماشای باران ستارهها بی چتر بیا . 3) پیچک نگاهم دزدانه تا پشت پنجرهی اتاق تو بالا آمده به کجا خیره شدهای! باران که بگیرد تمام پنجره پر از پیچک خواهد بود ....
-
همه لرزش دست و دلم
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 13:00
همه لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد پروازی نه گریز گاهی گردد آی عشق آی عشق چهره آبیات پیدا نیست و خنکای مرحمی بر شعله زخمی نه شور شعله بر سرمای درون آی عشق آی عشق چهره سرخت پیدا نیست غبار تیره تسکینی بر حضور ِ وهن و دنج ِ رهائی بر گریز حضور سیاهی بر آرامش آبی و سبزه برگچه بر ارغوان آی عشق آی عشق رنگ آشنایت...
-
یاد تو....
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 12:58
گستاخی خیالم را ببخش که حتی لحظه ای ... یادت را رها نمیکند... !
-
سلام ؛ حال من خوب است
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 12:56
سلام ؛ حال من خوب است ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند . . . با این همه اگر عمری باقی بود طوری از کنار زندگی می گذرم که نه دل کسی در سینه بلرزد و نه این دل نا ماندگار بی درمانم . . . تا یادم نرفته است بنویسم : دیشب در حوالی خواب هایم ، سال پر بارانی بود . . . خواب باران و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 10:34
د : داشتن تو برای لحظه ای به تمام عمر بی کسی ام می ارزد : وابسته تپش های قلبت هستم که به روح ساکن من حیات می بخشد : سرسپرده برق نگاه توام لحظه ای که مرا به آغوش گرمت مهمان می کنی : تک ستاره شب های بی فانوسم شدی زمانی که از خدا تکه ای نور طلب کردم : تپش های قلبم در گرو حضور توست که در رگهای زندگیم جاری ست : دوری از تو...
-
بهترین بهترین من
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 10:28
در بنفشه زار چشم تو من ز بهترین بهشت ها گذشته ام من به بهترین بهارها رسیده ام. ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من! لحظه های هستی من از تو پر شده است... ای جدایی تو بهترین بهانه ی گریستن! بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام. ای نوازش تو بهترین امید زیستن! در کنار تو، من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام. در بنفشه زار چشم...
-
شور عشق
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 10:26
ای تو در طیف کلامت ، نور عشق / ای تو در تعبیر نامت شور عشق / ای سکوتت خلسه شبهای من/ ای تو نامت آیه لبهای من / ای تو موج گیسوانت آبشار/ ای صدایت دلنشین چون جویبار/ ای نگاهت صادق و بی ریب و رنگ / جان اگر خواهی نثارت بی درنگ / من سرا پا خواهش ... تو بی نیاز / شعر من گویای این سوز گداز/ برگ پاییزم اسیر دست باد/ سر نوشتم...
-
طبیب درد فروش (حسین منزوی)
شنبه 30 مهرماه سال 1390 23:25
مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من کوبی زمین من به سر آسمان من درمان نخواستم ز تو من درد خواستم یک درد ماندگار! بلیت به جان من می سوزم از تبی که دماسنج عشق را از هرم خود گداخته زیر زبان من تشخیص درد من به دل خود حواله کن آه ای طبیب درد فروش جوان من نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را تا خون بدل به باده شود در رگان من گفتی :...
-
عشق
شنبه 30 مهرماه سال 1390 20:33
نامه ای در جیبم... و گلی در مشتم... غصه ای دارم با نی لبکی... سر کوهی گر نیست... ته چاهی بدهید... تا برای دل خود بنوازم... عشق جایش تنگ است! (حسین منزوی)
-
راز بزرگ تنهایی( حسین منزوی)
شنبه 30 مهرماه سال 1390 20:29
بسر افکنده مرا سایه ای از تنهائی چتر نیلوفر این باغچه بودائی بین تنهائی و من راز بزرگی ست بزرگ . هم از آنگونه که دربین تو زیبائی بارَش از غیرو خودی هر چه سبکتر؛ خوشتر تا به ساحل برسد رهسپُر ِ در یائی آفتابا توو آن کهنه درنگت در روز من شهابم من و این شیوه ی شب پیمائی بو سه ای داد ی و تا بوسه ی دیگر مستم کس شرابی...
-
دور از تو(شمس لنگرودی)
شنبه 30 مهرماه سال 1390 20:26
دور از تو رودی کوچکم قفل اسکله را میبوسم توقعِ دریائی ندارم دور از تو فوارة بیقرارم پرپر میزنم که از آسمان تهی به خانة اولم برگردم.
-
یادت ای دوست بخیر....
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1390 22:11
یادت ای دوست بخیر.... بهترینم خوبی؟؟؟ روزگارت شیرین و دماغت چاق است؟؟؟ خبری نیست زتو! یادی از یار نکردن،بی وفا رسم شده؟ نکند خاطرت از شکوه من خسته شود! دل من می خواهد که بدانی بی تو دلم اندازه دنیا تنگ است.... یادت ای دوست بخیر می سپارم همه زندگیت را به خدا که چو آیینه زلال همچو دریا آرام مثل یک کوه پر از شوکت بودن...
-
گهی بر درد بی درمان بگریم
دوشنبه 25 مهرماه سال 1390 23:31
چنان در قید مهرت پای بندم که گویی آهوی سر در کمندم گهی بر درد بی درمان بگریم گهی بر حال بـی سامان بخنـدم نه مجنونم که دل بردارم از دوست مده گر عاقلی بیهوده پندم گر آوازم دهی من خفته در گور برآساید روان دردمندم سری دارم فدای خاک پایت گر آسایش رسانی ور گزندم وگر در رنج سعدی راحت توست من این بیداد بر خود می پسندم
-
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
دوشنبه 25 مهرماه سال 1390 23:29
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی دل دردمند ما را که اسیر توست یارا به...