-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 22:26
اینجا نشسته ای درست در مقابل من! و کسی نمی داند، برق نگاهت را دزدیدم برای همیشه مگر نه اینکه تو غارت را بر من آغازیدی؟ ای غارتگر من؛ من تنها برق نگاه تو را دزدیده ام، تا در این چشمان شیشه ای آنها را بنوازم، اما حیف؛ تو پیش از این چشمانم را ربوده بودی...
-
شعری از محمد علی بهمنی
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1390 08:23
گفتم:«بدوم تا تو همه فاصله ها را» تا زودتر از واقعه گویم گله ها را چون آینه پیش تو نشستم که ببینی در من اثر سخت ترین زلزله ها را پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست از بس که گره زد به گره حوصله ها را ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم وقت است بنوشیم از این پس بله ها را بگذار ببینیم بر این جغد نشسته یک بار دگر پر زدن چلچله...
-
به تو می اندیشم
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1390 08:21
ای گل سرخ گلستان ، به تو می اندیشم به خماری دو چشمت ، به تو می اندیشم به تو ای لرزش آب ، آب دریاچه ی خواب به توای نور دو چشمم ، به تو می اندیشم از سربام درخت ، زسر شاخ درخت ای گل نورس بستان ، به تو می اندیشم به تو در بوی بهار و به تو در باد خزان به تو ای سرو خرامان ، به تو می اندیشم گذر از قله قاف و گذراز کوه قباد همه...
-
آرزو می کردم...
سهشنبه 8 آذرماه سال 1390 23:41
آرزو می کردم تو را در روزگاری دیگر می دیدم در روزگاری که گنجشکان حاکم بودند پریان دریایی شاعران کودکان و یا دیوانگان آرزو می کردم که تو از آن من بودی در روزگاری که بر گل ستم نبود بر شعر بر نی و بر لطافت زنان اما افسوس دیر رسیده ایم ما گل عشق را می کاویم در روزگاری که عشق را نمی شناسد! "نزار قبانی"
-
میبویم گیسوانت را
سهشنبه 8 آذرماه سال 1390 17:54
میبویم گیسوانت را تا فرشتهها حسودی کنند شانه میزنم موهایت را تا حوریها سرک بکشند از بهشت برای تماشا شعر میگویم برای تو تا کلمات کیف کنند... مست شوند... بمیرند. "مصطفی مستور"
-
... جز آنکه دوستت بدارم
سهشنبه 8 آذرماه سال 1390 17:51
برف نگرانم نمیکند حصار یخ رنجم نمیدهد زیرا پایداری میکنم گاهی با شعر و گاهی با عشق... که برای گرم شدن وسیلهی دیگری نیست جز آنکه "دوستت بدارم" "نزار قبانی"
-
به دیدارم بیا هر شب
شنبه 5 آذرماه سال 1390 20:19
به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند، دلم تنگ است. بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند. شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها. دلم تنگ است. بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه، در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها. واین نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی. بیا، ای همگناهِ...
-
مرغ پریده
شنبه 5 آذرماه سال 1390 20:13
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد اگر از کسی رسیده...
-
پاییز
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 21:49
از چهره طبیعت افسونکار بربسته ام دوچشم پر از غم را تا ننگرد نگاه تب آلودم این جلوه های حسرت وماتم را پاییز،ای همسفر خاک آلود در دامنت چه چیز نهان داری جز برگ های مرده وخشکیده دیگر چه ثروتی به جهان داری جز غم چه می دهد به دل شاعر سنگین غروب تیره وخاموشت؟ جز سردی وملال چه می بخشد بر جان دردمندمن... در دامن سکوت غم...
-
دوست داشتن
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 21:44
گاهی بعضی ها با ما جور در می آیند، اما همراه نمی شوند، گاهی نیز آدم هایی را می یابیم که با ما همراه می شوند اما جور در نمی آیند. برخی وقت ها ما آدم هایی را دوست داریم که دوستمان نمی دارند، همان گونه که آدم هایی نیز یافت می شوند که دوستمان دارند، اما ما دوستشان نداریم. به آنانی که دوست نداریم اتفاقی در خیابان بر می...
-
باید دوستت بدارم
دوشنبه 30 آبانماه سال 1390 12:34
وقتی که زندگی من هیچ چیز نبود هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری دریافتم باید، باید، باید دیوانه وار دوست بدارم کسی را که مثل هیچکس نیست! "فروغ فرخزاد"
-
آدم ها
دوشنبه 23 آبانماه سال 1390 22:08
بعضیها شعرشان سپید است، دلشان سیاه، ... بعضیها شعرشان کهنه است، فکرشان نو، بعضیها شعرشان نو است، فکرشان کهنه ، بعضیها یک عمر زندگی میکنند برای رسیدن به زندگی، بعضیها زمینها را از خدا مجانی میگیرند و به بندگان خدا گران میفروشند . بعضیها حمال کتابند، بعضیها بقال کتابند، بعضیها انباردارکتابند، بعضیها...
-
نخند!
دوشنبه 23 آبانماه سال 1390 22:01
به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب. نخند! به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری. نخند! به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند. نخند! به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده. نخند! ...به دستان پدرت،به جاروکردن مادرت،به...
-
باران که می آید تو در راهی .....
دوشنبه 23 آبانماه سال 1390 21:57
باران که می بارد تو می آیی بارانِ گل ، بارانِ نیلوفر باران ِمهر و ماه و آئینه بارانِ شعر و شبنم و شبدر باران که می بارد تو در راهی از دشتِ شب تا باغِ ِ بیداری از عطر عشق و آشتی لبریز با ابر و آب و آسمان جاری غم می گریزد ، غصه می سوزد شب می گدازد ،سایه می میرد تا عطرِ آهنگِ تو می رقصد..... تا شعر باران تو می گیرد...
-
عشق(هوشنگ ابتهاج)
دوشنبه 23 آبانماه سال 1390 21:50
عشق شادی ست، عشق آزادی ست عشق آغاز آدمیزادی ست عشق آتش به سینه داشتن است دم همت بر او گماشتن است عشق شوری زخود فزاینده ست زایش کهکشان زاینده ست تپش نبض باغ در دانه ست در شب پیله رقص پروانه ست جنبشی در نهفت پردهی جان در بن جان زندگی پنهان زندگی چیست؟ عشق ورزیدن زندگی را به عشق بخشیدن زنده است آن که عشق میورزد دل و...
-
ببار ای قطره ی باران !(لیلا مومن پور)
دوشنبه 23 آبانماه سال 1390 21:42
ببار ای قطره ی باران ! گمانت این جهان جای دل انگیزیست ؟ گمانت مامن رویا و زیباییست ؟ ببار ای قطره تا خود نیک تر بینی که دنیا جای دلگیریست حقیقت ..بیشتر در سینه زندانی ست و بغض عشق راه گریه گم کرده است در اندوه و حیرانیست ! ز محنت ....هر چه خواهی این زمین جای فراوانی ست ببار ای قطره ی باران زمین آنگونه که از آسمان دیدی...
-
بیقرار(فاضل نظری)
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 20:49
بیقرار توام و در دل تنگم گله هاست آه !بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب دردلم هستی و بین من و تو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسمت از مسئله ی دوری و عشق و سکوت تو جواب همه...
-
کودکیام را سنجاق کرده ام
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 20:44
کودکیام را سنجاق کرده ام به... جوانیام و دوچرخه سبزم آن پایین صفحه مدام تاب میخورد ! من آویزانم... از یک دست به یای آخر تنهایی که همه کودکی از آن ترسیدم دروغ میگفتند ! روزگار پیرمان نمیکند آدمها تنهایند !.... بشمار... تو روزهای تقویم را من موهای سپیدم را ! یکی از همین روزها دست میکشم از تنهایی... و سقوط میکنم...
-
خسته(فروغ فرخزاد)
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 13:50
از بیم و امید عشق رنجورم آرامش جاودانه می خواهم بر حسرت دل دگر نیفزایم آسایش بی کرانه می خواهم پا بر سر دل نهاده می گویم بگذشتن از آن ستیزه جو خوشتر یک بوسه ز جام زهر بگرفتن از بوسه آتشین او خوشتر پنداشت اگر شبی بسر مستی در بستر عشق او سحر کردم شب های دگر که رفته از عمرم در دامن دیگران بسر کردم دیگر نکنم ز روی نادانی...
-
یک و یک
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 13:23
یک و یک همیشه دو نمی شود گاه باد می کند، چهار می شود گاه میل می کند به صفر گاه نیز می زند به کله اش... هوس کند می رود به آسمان، هزار می شود. یک و یک برای من... -- من که سال هاست در ردیف آخر کلاس زندگی نشسته ام -- جز دو خط ساده نیست؛ جز دو خط که پا به پای هم در سفید صفحه راه می روند، وز این جهان خط کشی و کاغذی عبور می...
-
احساس می کنم که خدا قول داده است
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 13:20
با بودن تو حال من اصلا خراب نیست می خواهمت و بهتر از این انتخاب نیست احساس می کنم که خدا قول داده است دیگر در این جهان خبری از عذاب نیست دیگر میان خاطره هامان ، از این به بعد چیزی به اسم دلهره و اضطراب نیست باور کن این خدا که خودش عاشقت کند حتماً زیاد خشک و مقدس مآب نیست پاشو بیا کمی بغلم کن ، ببوس، تا باور کنم حضور...
-
نیست...
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 13:17
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست این قافله از قافله سالار خراب است اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما...
-
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 13:14
گ اهی نفس به تیزی شمشیر می شود از هرچه زندگیست دلت سیر می شود گویی به خواب بود جوانیمان گذشت گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود
-
نمیدانم.................
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 13:09
یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم ... امروز هم گذشت با مرور خاطرات دیروز ... با غم نبودنت وسکوتی سنگین و من شتابان در پی زمان بی هدف فقط می روم ... فقط می دوم ... یاس ها هم مثل من خسته اند از خزان وسرما ! گرمی مهر تو را می خواهند غنچه های باغ هم دیگر بهانه می گیرند ! میان کوچه های تاریک و غربت تنهایی ... صدای...
-
بی تو
دوشنبه 16 آبانماه سال 1390 11:29
خوب من ! بی بهانه باور کن بی تو اینجا بهار خوبی نیست من بمانم تو رفتنی باشی؟ این که اصلا قرار خوبی نیست ! عید امسال تنگ می چسبم به تن مهربان تنهایی بی تو تکرار می کنم با خود : دل سیاستمدار خوبی نیست ! تو بخند و بخند و باز بخند، جای این اشک ها که می ریزم خوب شد که تو زود فهمیدی گریه راه فرار خوبی نیست قبر این مردگان...
-
درختِ پیرم
دوشنبه 16 آبانماه سال 1390 11:21
یک درختِ پیرم و سهم تبرها میشوم مردهام، دارم خوراکِ جانورها میشوم بیخیال از رنجِ فریادم تردّد میکنند باعث لبخندِ تلخِ رهگذرها میشوم با زبان لالِ خود حس میکنم این روزها همنشین و همکلام ِ کور و کرها میشوم هیچکس دیگر کنارم نیست، میترسم از این اینکه دارم مثل مفقود الاثرها میشوم ... عاقبت یک روز با طرزِ...
-
باد و گیسوانت
دوشنبه 16 آبانماه سال 1390 11:00
باد همیشه یکسان خواهد ورزید اما نه برای تو ... آنجا که تو باشی باد همیشه بی قرار و نابسامان به فریاد بدل می شود به سوز دل و هیاهو و گم می شود در خرمن بی کرانه گیسوانت ... (آنتوان دوسنت اگزوپری )
-
کاش چون پاییز بودم
دوشنبه 16 آبانماه سال 1390 09:58
کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد آفتاب دیدگانم سرد میشد آسمان سینه ام پر درد می شد ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد وه ، چه زیبا بود اگر پاییز بودم وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم شاعری در چشم من می...
-
قلبم برای دیدنت هزار تکه می شود
شنبه 14 آبانماه سال 1390 19:37
قلبم برای دیدنت هزار تکه می شود با لحظه ای شنیدنت هزار تکه می شود ای گرمی بنفشه ها به باغ سرخ عاشقی دلم برای چیدنت هزار تکه می شود تبسم خشکیده بر لبان سرد زندگی به پای آن خندیدنت هزار تکه می شود جام شکسته ی دلم دراین سراب عاشقی با جرعه ای نوشیدنت هزار تکه می شود دیگر نوید عشق نیست پشت نگاه پنجره عمرم در این پوییدنت...
-
حافظهی آب
شنبه 14 آبانماه سال 1390 13:29
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت در قنوتم ز خدا «عقل» طلب می کردم « عشق» اما خبر از گوشه ی محراب گرفت نتوانست فراموش کند مستی را هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت کی به انداختن سنگ پیاپی در آب ماه را می شود از...