-
بی تو (اسماعیل شاهرودی )
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 12:49
بی تو،من دریغ ودرد راشناختم بی تو باد گشتم هر کجا گمان گذر کند پای جستجوی من شتافت من که نعره بودم درشب سکوت این زمان من که شعله بودم روشنایی آفرین به هر زبان اینک آفریده ای زمن به شهر مشتی از غبار جستجوی پشت شیشۀتو می کند کنون باد بی قرار!
-
تخم شراب(شادروان اسماعیل شاهرودی)
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 12:15
تا نام او( حسنعلی جعفر) بر لوح این زمانه بماند به یادگار، نام مرا نوشت به دفترچه خیال و آن شب که مست بود عکس مرا کشید اما به جرم لذت یک لحظه پدر یک چند در عذاب به سر برد مادرم بعد از هزار رنج فارغ شد ازکشیدن بار من عاقبت و من تا چشم های خویش گشودم دیدم که شیرخواره دامان آن زنم، دیدم که با کلاف نخ آنچه هست و نیست خواهم...
-
بی من، کجایی؟
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 23:37
کجایی مسافر دوردست ها دلم تنگت است و این دلتنگی را با تمام وجود فریاد می زنم فریاد می زنم که چشم به راه آمدنت هستم کجایی ای مسافر خسته ی من چرا رد پایت را حس نمی کنم چرا نشانه هایت را گم کرده ام؟ بی من چگونه روزگار می گذرانی؟ آیا تن خسته ات را مرهمی هست؟ آیا دستی نوازشت می کند؟ یا بوسه ای هست تا آرام شوی؟ دستهایت امن...
-
کوچه(استاد شادروان حسن هنرمندی)
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 22:16
دل من کوچه خاموش و تهی ست جاده ای گمشده در باران ها خوابش آشفته زرویایی تلخ خسته در پیچ و خم هذیان ها راه گم کرده شبها همه شب با سحر عشق نهان می ورزد با غمی گمشده دارد پیوند دل من با دل شب می لرزد کس به پایان شب من نرسد راه این کوچه ندارد انجام لیک افتاده بر این جاده دور سایه رهگذری بی فرجام دل من کوچه خاموش و تهی ست...
-
خانه مادر بزرگ
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 08:36
هنوز خانه مادر بزرگ یادم هست حیاط, حوض, درخت سترگ یادم هست هنوز قصه شنگول و حبه انگور فریب و حقه ی آن روز گرگ یادم هست کنار باغچه مادر بزرگ ریحان داشت ... همیشه یک سبد از آن برای مهمان داشت پسین هر شب جمعه, حیاط آب زده و عشق بود که در آن حیاط جریان داشت خلاصه زندگیش پر ز غنچه های امید دلی که گر چه غم آلود بود, می...
-
نقاب
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 12:38
پشت این نقاب خنده پشت این نگاه شاد چهره ی خموش مرد دیگریست مرد دیگری که سالهای سال در سکوت انزوای محض بی امید بی امید بی امید زیسته مرد دیگری که پشت این نقاب خنده هر زمان به هر بهانه با تمام قلب خود گریسته ... مرد دیگری نشسته پشت این نقاب شاد مرد دیگری که روی شانه های خسته اش کوهی از شکنجه های نا رواست مرد خسته ای که...
-
هراس(استاد دکتر حسن هنرمندی)
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 20:01
شبها چو گرگ در پس دیوار روزها آرام خفتهاند و دهان باز کردهاند بر مرگ من، که زمزمهی صبح روشنم آهنگهای شوم کهن ساز کردهاند میترسم از شتاب تو، ای شام زودرس میترسم از درنگ تو، ای صبح دیریاب میترسم از درنگ میترسم از شتاب من هم شبی به شهر تو ره جستم ای هوس من هم لبی به جام تو تر کردم ای گناه زان لب هزار ناله فرو...
-
مرا به یاد خواهی آورد
شنبه 6 اسفندماه سال 1390 15:57
به افسانه کهنهای دل بستهام که میگفت : پارههای ابر ارواح سرگردان آدمیانند رو به سوی آسمان، حسرتها، دلبستگیهای ناگفته، دسته دسته در پرواز ارواح آدمیان جز این نبوده آه ... چه باری بر دوش آسمان است از مرگ نمیهراسم اگر که پارهای ابر شوم در دستان مهربان باد تا همه اشک های وامانده را یک روز بر زمین فرو ریزم از...
-
همه لبخندها را تا کردهام
جمعه 5 اسفندماه سال 1390 21:30
همه لبخندها را تا کردهام گریههایم لای کتابها در قفسهها بایگانی شدهاند تنها به امیدی که تو در انبوهی سطرها رد اشکهای نمکسودم را بیابی که گاهی دیدهام به شکل حرف اول نام تو نقش میگیرند آن گاه به راستی در خواهی یافت که چقدر دیوانه وار دوستت داشتهام. "علیرضا پنجه ای" --------------------------------
-
پیوند عمر بسته به موییست هوش دار
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 22:42
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار کس را وقوف نیست که انجام کار چیست پیوند عمر بسته به موییست هوش دار غمخوار خویش باش غم روزگار چیست معنی آب زندگی و روضه ارم جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست مستور و مست هر دو چو از یک قبیلهاند ما دل به عشوه که دهیم...
-
شکوفه های نگاه
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 18:57
شکوفه های نگاه توست که عطر خاطره های دور را به یادم می آرد سخاوت دستهای زیبای توست که گل عشق در باغچه خانه مان می کارد واژه های قشنگ و پر معنای توست که در دفتر عشقم به یادگار می ماند اندوه از دست دادن توست که غبار مرگ بر دلم می افشاند اندیشیدن به چشمان بی پروای توست که خواب ناز را از دیدگانم می رباید پیوند دستهای من و...
-
با توام...
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 13:23
دور است حالا رد این لحظه ها و نم آن چشم ها . دور است حالا هوای تو با دل من . دعا نوشته ام گوشه ای برای عاقبت به خیری چشم هایمان . هوای دیگری اگر بود با دلت ٬ کاش هوای دلت را داشته باشی . دور است حالا غم این سطور با غم قدم هایت . این قصه ناآشناست با من . راوی اش غریبه ای است با دست های بیرحم . راوی اش مرا نمی شناسد و...
-
بدوم تاتو..
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 21:40
گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را تا زودتر از واقعه گویم گله ها را چون آینه پیش تو نشستم که ببینی در من اثرٍ سخت ترین زلزله ها را پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست از بس که گره زد به گره حوصله ها را ما تلخی نه گفتنٍ مان را که چشیدیم وقت است بنوشیم از این پس بله ها را بگذار ببینم بر این جغد نشسته یک بار دگر پر زدن چلچله...
-
من زود باورم...
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 19:46
دست مرا گرفته ای و راه می بری یادت بماند از جلوی باغ بگذری یادت می آید از بدن باغ رد شدیم رفتیم تا درخت پر از سیب دیگری گفتم تو می توانی از این سیب های سرخ یک سیب سرخ کم کنی و کم نیاوری؟ گفتی: بله چرا نشود این که ساده است اما بخواه جان خودت چیز دیگری امروز از حوالی من دور می شوی آیا چه کرده ام که تو از من مکدری؟ امروز...
-
با من بمان
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 19:43
وقتی می گویم با من بمان یعنی: آرزوهایم دارو ندارم لحظه هایم نبود هایم زندگیم عشقم شادی هایم نشاید هایم باید هایم قسم هایم شباهت هایم بی شبیه بودن هایم حرصم منعم غریبی ام آشنایی ام امیدم نا امیدی ام سوال هایم جواب هایم تعجب هایم لذت هایم غم هایم حتی شتابم کندی ام و دلخوشی ام .....توهستی وقتی می گویم با من بمان،تو دایرة...
-
چه کسی می گوید.....
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 19:34
چه کسی می گوید که من هیچ ندارم ...؟ من چیزهای با ارزشی دارم ....! حنجره ای برای بغض ... چشمانی برای گریه ... لبهایی برای سکوت ...دستهایی برای خالی ماندن ...پاهایی برای نرفتن .... شبهایی بی ستاره .... پنجره ای به سوی کوچه بن بست ... و وجودی بی پاسخ..
-
سرگردانی ام را ببخش.....
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 19:32
میان همهمه ی برگهای خشک پاییزی .... فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی.... .... من اینجا گم شده ام در جنگلی که راه در چشمهای تو گم کرده است.... بی آنکه حرفی بزنم راهم را می گیرم و یک راست می روم به کوچه دلتنگیهایم.... آنجا جایگاه امن و آرام من است. آنجا دیگر کسی نیست که مرا از خود براند و بر من خشم گیرد. صبر می...
-
به تو فکر میکنم...
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 16:59
هربار به تو فکر می کنم چیزی به نبضم اضافه می شود که در شعرهایم نمی گنجد. کافیست تو را به نام بخوانم تا ببینی لکنت عاشقانه ترینِ لهجه هاست و چگونه لرزش لب های من دنیا را به حاشیه می برد. دوستت دارم با تمام واژه هایی که در گلویم گیر کرده اند و تمام هجاهای غمگینی که به خاطر تو شعر می شوند. دوستت دارم با صدای بلند دوستت...
-
نا آشنا
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 18:51
ما را دلی بود که ز دنیای دیگر است ماییم جای دیگر و او جای دیگر است چشم جهانیان به تماشای رنگ و پوست جز چشم دل که محو تماشای دیگر است این نه صدف ز گوهر آزادگی تهی است و آن گوهر یگانه بدریای دیگر است در ساغر طرب می اندیشه سوز نیست تسکین ما ز جرعه مینای دیگر است امروز میخوری غم فردا و همچنان فردا به خاطرت غم فردای دیگر...
-
درون من
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 18:43
درون من زنی زندگی می کند به غایت بینهایت لجباز آستین به فراموشی تو که بالا می زنم با همان سماجت کودکانه اش مو به مو سمفونی صدایت را در گوشم اجرا می کند
-
به دیوارها دل مبند
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 23:29
دیوارها هرقدر هم بلند باشند اسیرت نمی کنند، ما پرواز را آموخته ایم بیا تا دور دست ترین قله ها پرواز کنیم و دل انگیز ترین آواز را سر دهیم من، رویایی دارم، به رنگ راز آلود ترین غروب و طعم عجیب ترین سکوت شوق بودن با تو از من آدمی ساخته که غروبها را می فهمد و تنهایی درختها را احساس می کند شوق بودن با تو هر روز ویرانم می...
-
عابر
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 18:15
تو همان عابری هستی بهار عشق کردی تو تکرار بارانی و نگاهت تابلو قشنگ شبی زیباست که مرا می خواند دلم آواره توست. با گام هایت که خزان دلم را
-
خزان نزدیک است
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 17:03
در شبی هراس انگیز بر فراز برج تنهایی و خلوت بادی می گیرد باران می بارد و من با پیکری خسته و افسرده و خاموش دیوانه وار زیر باران فریادم را یکجا سرمی کشم1 و در بهت سکوت می مانم و همچنان پر می مانم و لبریز می شوم از سکوت چقدر خسته ام احساس می کنم پراز دردم دردی که تا مغز اندیشه فرو رفته است من ریشه در سکوت دارم ریشه در...
-
نامه ای برای تو
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 16:23
این ترانه بوی نان نمی دهد بوی حرف دیگران نمی دهد سفره ی دلم دوباره باز شد سفره ای که بوی نان نمی دهد نامه ای که ساده و صمیمی است بوی شعر و داستان نمی دهد: ...با سلام و آرزوی طول عمر که زمانه این زمان نمی دهد کاش این زمانه زیرورو شود روی خوش به ما نشان نمی دهد یک وجب زمین برای باغچه یک دریچه آسمان نمی دهد وسعتی به قدر...
-
بازدلم بهانه ات را گرفته است
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 11:30
بازدلم بهانه ات را گرفته است و دیوانه وار وجودم را زیر و رو می کند تا شاید تو را بیابد چند وقتی است که گم شده ای در لابلای تار و پور وجودم اصلاً خودم شده ای،دلم،روحم،قلبم،چشمم،دستم... خودِ خودِ من شده ای با این حال از من دوری دورتر از ستاره ای که تو آن شب آشنایی برای طلوع عشقمان نشانه کردی واااااااااای چه دست نیافتنی...
-
تو ای پاکترین خاطره ها
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 22:34
من گریزانم از این خسته ترین شکل حیات و از این غربت تلخ که به اجبار به پایم بستند می گریزم از شب می گریزم از عشق و تو ای پاک ترین خاطره ها همه جا در پی تو می گردم...
-
در حسرت دیدار تو
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 17:15
آغازی باید رویش گلها را بارش باران را آغازی باید بگذار ندانند آن روز به ما چه گذشت بگذار ندانند با ستاره چه رازی گفتم آن شب صدای گنجشکان نوای زندگی آسمان خاموش است نوای فریادی دیگر ... از گلوگاه انسانی دیگر بهار در کف توست بهار در تن تو جریان می یابد آغازی باید ... حضور تو ، بهار را جان داد باز هم یک احساس از تلاطم...
-
کیستی
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 17:13
روزی که به دنیا آمدم صدایی در گوشم طنین افکند که تا آخر عمر با من خواهد ماند ... گفتم کیستی ؟ گفت : غم . خیال میکردم غم نام عروسکی است که میتوان با آن بازی کرد ... ولی حالا فهمیدم که : خود عروسکی هستم بازیچه ی دست غم ...!
-
آی آدمها من عاشقم....
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 17:56
با تو شادم و با تو دلخوشم... تا تو را دارم... گاهی می خندم و گاهی از شکستن می گویم و می نویسم... نفس ، با تو من به آسمان می رسم... از سرمستی با توبودن دارم نفس می کشم این لطافت کویر یزد را... با تو می تابم و بر تو که تمام من تمام تو شده است. و تمام تو تمام من!... با من بتاب بر من بتاب. من مهتاب کویری ام و به کویری دلم...
-
صید
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 16:33
چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم ای طرفه نگارم از دوری صیاد دگر تاب ندارم رفتست قرارم چون آهوی گمگشته به هر گوشه دوانم تا دام در آغوش نگیرم نگرانم از ناوک مژگان چو دو صد تیر پرانی بر دل بنشانی چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی وای از شب تارم در بند و گرفتار بر آن سلسله مویم از دیده ره کوی تو با عشق بشویم با حال نزارم...