-
من ، امیدی را در خود بارور ساخته ام
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 19:47
یک شب ، از دست کسی باده ای خواهم خورد که مرا با خود، تا آن سوی اسرار جهان خواهد برد! با من از " هست " به " بود " با من از نور به تاریکی ، از شعله به دود با من از آوا تا خاموشی ، دورتر ، شاید تا عمق فراموشی راه خواهد پیمود. کی از آن سرمستی خواهم رست؟ کی به همراهان خواهم پیوست؟ من ، امیدی را در خود...
-
ویرانی...
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 19:41
بیا و به تماشا بنشین... تمام تنهایی ام را ، تنهاتر از عنکبوت ، حتی دیگر تاری برای تنیدن به دور خود نیز ندارم. بیا و ببین چگونه... خاطرات همانند زالو بیداری ذهنم را می مکند... و دیگر حتی خار هم در ویرانه قلبم نمی روید.
-
غم بی همنفسی- علی اطهری کرمانی
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 14:11
بگذارید بگریم به پریشانی خویش که به جان آمدم از بی سر و سامانی خویش غم بی همنفسی کشت مرا در این شهر در میان با که گذارم غم پنهانی خویش؟ اندرین بحر بلا ساحل امیدی نیست تا بدان سوی کشم کشتی توفانی خویش! زنده ام باز، پس از این همه ناکامیها به خدا کس نشناسم به گران جانی خویش گفتم : ای دل که چو من خانه خرابی دیدی؟ گفت: ما...
-
کافیست
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 14:04
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست تو مرا باز رساندی به یقینم ؛ کافیست قانعم , بیشتر از این چه بخواهم از تو؟ گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست گله ای نیست ؛ من و فاصله ها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست! آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن من همین قدر که گرم است زمینم کافیست من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 22:33
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست گر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغ دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست گر برود جان ما در طلب وصل دوست حیف نباشد که دوست دوستر از جان ماست دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان گونه زردش دلیل ناله زارش گواست مایه پرهیزگار قوت صبرست و عقل عقل گرفتار عشق صبر...
-
همچون ترنم باران...
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 11:06
یک صبح سرد آن هنگام که خورشید آخرین نشانه های سیاهی شب را با آستین پیراهن طلایی اش از آبی آسمان پاک می کرد پرستوها خبر هجرت تو را برایم آوردند و من بناگاه از خواب غفلتی که به سنگینی یک عمر اهمال در دوست داشتن بود بیدار شدم از آن صبح تلخ تا کنون رد چشمانت را دنبال کرده ام ..به هرکجا که نظر انداخته ای به گلزار...به...
-
کاش این دیوار را فرو ریزیم.....
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 11:02
سکوت پرده دار فریادهای ماست آن زمان که فریادی خاموش همچون آتشی از درون زبانه می کشد و دردهایمان را دیگر یارای پنهان ماندن نیست .... هنگامی که سینه را نای نگاهداری رازهایمان نیست و ضربانهای قلب به شماره می افتند تنها راه شاید سر دادن نعره ایست بلند و طولانی روی قله کوهی همین نزدیکی ها و فریادی آنقدر بلند که خواب دل...
-
کجاست باران
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 10:59
خالی ام از حرف پُرم از دلتنگی تشویش هجرت باران خسته ام از اندیشه ..دلگیرم از سوالات بی انتها آلوده ام به روزمرگی دورم از عشق بی میلم به گفتن یا نگفتن حنجره را رغبتی به فریاد نیست تلخم ..نا پاکم ..مبهوتم ..دل چرکینم ..خشمناکم از خود فرسنگها فاصله دارم ..فاصله ای که کم نمی شود در عذابم ..در تب و تابم ..در التهابم خسته...
-
در خاطر منی - مهدی سهیلی
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 18:09
ای رفته از برم به دیاران دور دست ! با هر نگینِ اشک، بچشم تر منی هر جا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست ـ در خاطر منی . هر شامگه که جامه ی نیلینِ آسمان ـ پولک نشان ز نقش هزاران ستاره است ـ هر شب که مه چو دانه ی الماس بی رقیب ـ بر گوش شب به جلوه ، چنان گوشواره است ـ آن بوسه ها و زمزه های شبانه را ـ یاد آور منی ـ در خاطر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 09:36
میترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم - زیرا درطی تجربیات زندگی به این مطلب برخوردم که چه ورطه ی هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد... ص.هدایت
-
من سکوت خویش را گم کرده ام
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 09:31
من سکوت خویش را گم کرده ام لاجرم در این هیاهو گم شدم من،که خود افسانه می پرداختم عاقبت افسانه ی مردم شدم ای سکوت،ای مادر فریادها ساز جانم از تو پر آوازه بود تا در آغوش تو،راهی داشتم چون شراب کهنه،شعرم تازه بود در پناهت برگ و بار من شکفت تو مرا بردی به شهر یادها من ندیدم خوشتر از جادوی تو ای سکوت،ای مادر فریادها گم شدم...
-
از یاد رفته
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 00:15
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری که مرا یاد کند دیده ام خیره به ره ماند و نداد نامه ای تا دل من شاد کند خود ندانم چه خطایی کردم که ز من رشته الفت بگسست در دلش جایی اگر بود مرا پس چرا دیده ز دیدارم بست هر کجا مینگرم باز هم اوست که به چشمان ترم خیره شده درد عشقست که با حسرت و سوز بر دل پر شررم چیره شده گفتم از...
-
آنم آرزوست
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 21:59
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حسن برون آ ، دمی زابر کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست وان دفع گفتنت که برو شه بخانه نیست وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست این نان و آب چرخ چو سیلست بی وفا من ماهیم نهنگم عمّانم آرزوست...
-
شد ز غمت خانه سودا دلم
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 21:53
شد ز غمت خانه سودا دلم در طلبت رفت به هر جا دلم در طلب زهره رخ ماه رو می نگرد جانب بالا دلم فرش غمش گشتم و آخر ز بخت رفت بر این سقف مصفا دلم آه که امروز دلم را چه شد دوش چه گفته است کسی با دلم در طلب گوهر گویای عشق موج زند موج چو دریا دلم روز شد و چادر شب می درد در پی آن عیش و تماشا دلم از دل تو در دل من نکتههاست وه...
-
من تو را می خواهم
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 21:07
بیا به روزگارم ، من تو را می خواهم من نفسهای تو را کم دارم آن نوازش، ،ن همه ناز تو را می خواهم تو عزیزی و دلم در طلبت خواهد مرد چون نسیمی و هوایت همه صبر مرا خواهد برد ای دلا ای نفسم ای همه روح و همه جان بی تو من خواهم مرد بی تو و آن همه مهرت بی تو و آنهمه نور ازلی بی تو و آن همه احساس؟ بلی ای گلم! این همه خواهش ها!...
-
شب های بی تو
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 18:11
پلکهایم را روی هم میگذارم و در صدای شب گم میشوم که پرست از هیاهوی بی کلام … از جیرجیرک پشت پنجره میگذرم و قدم میزنم میان برگ درختانی که هنوز تا رسیدن به تجربه ی خزان و سقوط زیبایشان در مرگ چند قدمی فاصله دارند صدای جاده مرا تا چشمهای خسته ی یک مسافر میبرد ، تا اندوه باران ی رفتن و اشتیاق قلب ی برای رسیدن خوب...
-
روزهای بی تو بودن
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 18:03
امروز هم گذشت یه روز دیگه از روزهای بی تو بودن هنوز از این روزهای وحشتناک باقی مونده … تنهای تنها میون این همه آدم سخته. دلم میگیره وقتی بهش فکر میکنم وقتی نگاه میکنم وتا فرسنگها کسی را پشت و پناهم نمیبینم خسته شدم از این همه لبخند زورکی از این همه بهونه الکی ای کاش یه ذره فقط یه ذره شهامت داشتم اونوقت واسه پنهون...
-
خوشبختی اگر بخواهد بیاید
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 16:56
خوشبختی اگر بخواهد بیاید می آید بهانه نمی گیرد از بزرگ راه ها می آید چراغ ها سبز می شوند و پاسبان ها برایش احترام می گذارند خوشبختی اگر بخواهد بیا ید از درزهای پنجره می آید لوستر اتا ق پذیرایی را روشن می کند و لم می دهد روی مبل های سلطنتی لعنت به تمام خوشبختی ها وقتی هیچ بیمارستانی نمی تواند بغضم را به تو پیوند بزند !...
-
زندگــی
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 11:06
زندگــی آرام اســت مثل آرامش یک خواب بلند زندگـــی شیریـــن است مثل شیرینی یک روز قشنگ زندگـــی رویایـــی است مثل رویـای ِ یکی کودک ناز زندگـــی زیبایـــی است مثل زیبایی یک غنچه ی باز زندگی تک تک این ساعت هاست زندگی چرخش این عقربه هاست زندگــی راز دل مــادرم است زندگی پینه ی دست پدر است زندگی مثل زمان در گذر است ...
-
گاهی ...
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 09:57
گاهی چه دلتنگیم .. گاهی عجب خسته .. گاهی عجب بُغضی .. راهِ گَلو ... بسته .. و چقدر احساسِ تنهایی می کنیم ... در ثانیه هایِ دلگیری که تاریکند .. و هیچ شمعی روشن نمی کند شبِ دلهایِ خسته یِ ما را .. و .. اشک .. تنها اشک .. می تواند که ببارد بر گونه هایِ تب کرده یِ دل .. و سبک کند ابرَکِ پُر غصه یِ دل را .. و بُغضمان...
-
خداوندا مرا دریاب که دیگر رو به پایانم
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1391 19:47
خداوندا مرا دریاب که دیگر رو به پایانم تمام تن شدم زخمی ز تیغ هم قطارانم خداوندا نجاتم ده از این تکرارِ تکراری از این بیداد دشمن را بجای دوست پـنداری هیچ با من نیست در این ویرانه ی دنیا در این نامردی ایام ، در این غمخانه ی دنیا هیچ با من نیست در این آغازِ بی پایان ز راه مرگ هم برگشتم ، که مردن هم نبود آسان همانهایی که...
-
بیا عاشقی را رعایت کنیم
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1391 17:29
بیا عاشقی را رعایت کنیم ز یاران عاشق حکایت کنیم از آن ها که خونین سفر کرده اند سفر بر مدار خطر کرده اند از آن ها که خورشید فریادشان دمید از گلوی سحر زادشان غبار تغافل ز جانها زدود هشیواری عشقبازان فزود عزای کهنسال را عید کرد شب تیره را غرق خورشید کرد حکایت کنیم از تباری شگفت که کوبید درهم، حصاری شگفت از آن ها که...
-
تو نیستی که ببینی
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1391 23:30
تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری ست! چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست! چگونه جای تو در جان زندگی سبز است! ********** هنوز پنجره باز است. تو از بلندی ایوان به باغ می نگری. درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها به آن ترّنم شیرین ، به آن تبسم مهر به ان نگاه پر از آفتاب ، می نگرند. *********** تمام گنجشکان که...
-
باور کن هیچ کجای دنیا
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1391 22:20
باور کن هیچ کجای دنیا بوسه برای اتفاق افتادن نیست همان طور که تو برای رفتن نبودی به خدا راست می گویم وقتی دست هایت مال من نیست خط عمر کف دستم روز به روز کوتاه تر می شود "مهدیه لطیفی"
-
کوچ بنفشهها - شفیعی کدکنی
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1391 21:49
در روزهای آخر اسفند کوچ بنفشههای مهاجر زیباست در نیم روز روشن اسفند وقتی بنفشهها را از سایههای سرد در اطلس شمیم بهاران با خاک و ریشه میهن سیارشان در جعبههای کوچک چوبی در گوشه خیابان میآورند جوی هزار زمزمه در من میجوشد ایکاش ایکاش آدمی وطنش را مثل بنفشهها در جعبههای خاک یک روز میتوانست همراه خویش ببرد هر...
-
دلم...
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1391 16:42
دلم پرواز میخواهد، دلم با تو پریدن در هوای باز میخواهد دلم آواز میخواهد، دلم از تو سرودن با صدای ساز میخواهد دلم بیرنگ و بیروح است دلم نقاشی یک قلب پر احساس میخواهد!
-
تا که بودیم نبودیم کسی
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1391 15:00
تا که بودیم نبودیم کسی کشت ما را غم بی هم نفسی تا که رفتیم همه یار شدند خفته ایم و همه بیدار شدند قدر آئینه بدانیم چو هست نه در آن وقت که آئینه شکست
-
بخت خوابیده
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1391 12:30
نمی سازد زمانه بخت ما خواب است پنداری ندارم راحتی دل در تب و تاب است پنداری نگاه دلکشی دیگر مرا گرمی ، نمی بخشد مکان این دل افسرده سرداب است پنداری تلاطم های احساسی قرارم را زکف برده تنم چون قایقی برروی گرداب است پنداری به رویایم چو می آئی ، درونم ملتهب گردد خیال دلکش تو ، باده ی ناب است پنداری ندارد حوصله بهر عبارت...
-
یکی با بخت خوابیده یکی با بخت ِ خوابیده(مرتضی آخرتی)
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1391 12:24
یکـــی با بخت خوابیــده یکــــی با بخت ِ خوابیده جهان خوابی است در بیخوابی چشم جهاندیده یکی را حلقه در دست و یکی را دست در حلقه کلید هـــر دری در قفــل هــــر دردی نچرخیـــده یکی با عقل خوشنام و یکی با عشق بدنام است بـــه نام نامــــی آنکس کــــه مـــــا را ننگ نامیده! تعـــادل در تــــــرازوی کدامین دولتـــــی ای...
-
بخت خفته
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1391 12:19
مرا با خودت ببر از امروز تا فردا اگر همراهی ام کنی من آفتابی برای تو می شوم وتو هر صبحگاه بی تکرار بخت خفته ام را بیدار می کنی