-
وقتی تو هستی من خوبم…
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 17:27
من خوبم به حضور تو ... اندکی مرا حضور باش... برای تصویر چشمانت قابی از نگاه التماس کردم و تو با نگاهی قاب کردی لبخند مرا در مردمک چشمانت و من در مردمک چشمانت خود را در تو یافتم و تو را در خود ...! سفر رفتی ... بی خبر ! نشستم... به پای چشمانت نشستم ثانیه ها را برای آمدنت به قاب لحظه ها وصله کردم سکوت را بهانه ایی کردم...
-
حالم خوب است
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 17:14
حالم خوب است، هنوز خواب می بینم ابری می آید و مرا تا سر آغاز روییدن بدرقه می کند تابستان که بیاید نمی دانم چند ساله می شوم اما صدای غریبی مرتب می خوانَدم : تو کی خواهی مرد!؟ به کوری چشم کلاغ؛ عقابها هرگز نمی میرند . مهم نیست ! تو که آن بید لب حوض را به خاطر داری ! همین امروز غروب برایش دو شعر از نیما خواندم او هم خم...
-
فاصله
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1391 17:26
وقتی چشمـانم را روی هم می گذارم خواب مـرا نمی بـــرد تـــو را می آورد ! از میان فرسنگــــها فاصله
-
آن شب ...
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1391 17:24
آن شب ... که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ... تماشا می کرد ... آن شب که شب پره ها .. عاشــقـــانه تر .. نــــور را می جســـتند ...! و اتاقم .. سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... ! دانستم.. تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!
-
خاطره
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1391 17:23
- خاطره ای در درونم است چون سنگی سپید درون چاهی سر ستیز با آن را ندارم ، توانش را نیز برایم شادی است و اندوه در چشمانم خیره اگر شود کسی آن را خواهد دید غمگین تر از آنی خواهد شد که داستانی اندوه زا را شنیده باشد. می دانم... خدایان انسان را بدل به شیئی می کنند، بی آنکه روح را از او برگیرند. تو نیز بدلبه سنگی شده ای در...
-
من رازی ندارم ...
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1391 17:22
من رازی ندارم ...قلب من کتابی گشوده خواندن آن برای تو دشوار نیست محبوبم زندگی من از روزی آغاز می شود که دل به تو سپردم نزار قبانی
-
اوج عشق
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1391 15:47
هرگز تو را فراموش نخواهم کرد حتی اگر مرا از یاد ببری و هرگز از تو رنجور نخواهم شد چرا که تو را دوست دارم دیوانه وار عاشقت شدم چرا که مهربانی را در وجودت دیدم با چشمانت وجودم را دگرگون ساختی و اگر تو نبودی هرگز عاشق نمی شدم نه تو از عشق من دست می کشی و نه قلب من از عشقت روی گردان می شود سوگند که وجود تو در سرنوشت من...
-
تو نیستی که ببینی ...
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1391 15:40
تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظهها جاری است چگونه عکس تو در برق شیشهها پیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است هنوز پنجره باز است تو از بلندی ایوان به باغ مینگری درختها و چمنها و شمعدانیها به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر به آن نگاه پر از آفتاب مینگرند تمام گنجشکان که درنبودن تو مرا به باد ملامت...
-
حظه ای با من باش
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 22:58
همه شب با دلم کسی می گفت ‹‹سخت اشفته ای ز دیدارش صبح دم با ستارگان سپید میرود،میرود،نگهدارش›› من به بوی تو رفته از دنیا بی خبر از فریب فرداها روی مژگان نازکم می ریخت چشمهای تو چون غبار طلا تنم از حس دستهای تو داغ گیسویم در تنفس تو رها می شکفتم ز عشق و می گفتم ‹‹هر که دلداده شد به دلدارش ننشیند به قصد ازارش برود،چشم من...
-
پرواز کن
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 16:36
پرواز کن تا من که تا سینه در خاکم و زورم به اشتهای زمین نمی رسد و سایه ی کرکس ها را می شمارم که لحظه های احتضار مرا سر می کشند و وسوسه ی جسمم را آواز می کنند من ، در این چسبناکی تقدیر، بر سراب چشمان تو چنگ میزنم پرواز کن تا من و عروجم را ازین خاک عقیم پس بگیر با تو آسمان را دگر باره بیاد می آورم و پرواز را پرواز کن تا...
-
منتظر
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 17:41
چند سال باید پشت این پنجره منتظر بمانم تا همه ی نهال های خیابان تبدیل به درختی شوند برافراشته دست در دست من تا تو را صدا بزنیم شاید اینجا نیستی که صدایمان را بشنوی .......
-
سفید ترین فصل سال
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 17:40
پشت سفید ترین فصل سال پنهان می شوم سرک که می کشم تو نیستی وبرفها رد پای تورا انکار می کنند!
-
بعضی از آدمها
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 17:38
بعضی از آدمها ، پر از مفهوم اند.. پر از حس های خوبند .. پر از حرفهای نگفته ان...د... ... چه هستند ، هستند و چه نیستند ، هستند... یادشان.. خاطرشان.. حس های خوبشان . آدمها بعضی هایشان ، سکوتشان هم پر از حرف هست
-
وقتی تو باشی پیش من چیزی نمی خواهد دلم
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 16:51
از پیش من هرگز نرو من بی تو تنها می شوم با حرف هر بیگانه ای رسوای رسوا می شوم تنها رهایم می کنی وقتی که محتاج توام صد بار اگر ترکم کنی صد بار شیدا می شوم گم می شوم در چشم تو تا یک نظر بر من کنی با یک نگاهت نازنین من باز پیدا می شوم هر سو نگاهی می کنی گل می فشانی خوب من چشمی به من می افکنی من نیز زیبا می شوم من قطره ام...
-
جادوی سکوت - فریدون مشیری
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 16:41
من سکوت خویش را گم کرده ام ! لاجرم در این هیاهو گم شدم من ، که خود افسانه می پرداختم ، عاقبت افسانه مردم شدم ! ای سکوت ، ای مادر فریادها ، ساز جانم از تو پر آوازه بود ، تا در آغوش تو ، راهی داشتم ، چون شراب کهنه ، شعرم تازه بود . در پناهت برگ و بار من شکفت تو مرا بردی به شهر یادها من ندیدم خوشتر از جادوی تو ای سکوت ،...
-
خدا کند که بیایی
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 00:12
الا که راز خدایی ، خدا کند که بیایی تو نور غیب نمایی ، خدا کند که بیایی شب فراق تو جانا ، خدا کند به سرآید سرآید و تو برآیی ، خدا کند که بیایی دمی که بی تو سر آید ، خدا کند که نیاید الا که هستی مایی ، خدا کند که بیایی فسرده غنچه گلها ، فتاده عقده به دلها تو دست عقده گشایی ، خدا کند که بیایی ز چهره پرده بر افکن ، به...
-
یاد آن روزها
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 21:41
یاد آن روزها , که یک واژه کوچک همه ی ذهن مرا پر می کرد و به آن می بالیدم , که چه پربارم من یاد آن روزها , که چشم و روحم پر انرژی و پر از شادی بود و حتی گوشه ی کوچکی از ذهن مرا , غم نمی پوشاند و همه عالم و آدم زیبا بودند جور دیگر می اندیشیدیم و چه زیباست همه خاطره ها و چه زیباست به دنیای خیال بال و پر بگشایم
-
ای کاش
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 21:38
ای کاش می توانستم بگویم چقدر دوستت دارم. ای کاش می شد لرزش دستانم را در دستهایت حس کنی. ای کاش می توانستم آسمان آبی قلبت را توصیف کنم. ای کاش می شد صدای هق هق گریه هایم را بشنوی. ای کاش می توانستم چشمانت را در چشمانم زندانی کنم. ای کاش می شد حرارت قلب بی قرارم را احساس کنی. ای کاش می توانستم تو را برای همیشه داشته...
-
برای تو می نویسم........
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 13:17
برای تو می نویسم........ برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست... برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست... برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست... برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد... برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است... برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی... برای تویی که...
-
تو مرا می فهمی
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 13:15
تو مرا می فهمی من تو را می خواهم و همین ساده ترین قصه یک انسان است تو مرا می خوانی من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم و تو هم می دانی تا ابد در دل من می مانی ... آرزویم این است نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد... نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز.... و به اندازه هر روز تو عاشق باشی.... عاشق آنکه تو را می خواهد......
-
خنجر و مرهم
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 12:49
تا چشم تو را دیدم از خویش سفر کردم وز هرچه غم و شادی یکباره گذر کردم در بتکدهی دنیا گمگشتهی من دل بود اینک من و اینک دل، از غیر حذر کردم یک عمر فراموشی، بی هوشی و خاموشی افسوس که بی عشقت یک عمر هدر کردم بر شاهد بی صورت کوریّ و نظربازی عمری همه کارم بود تا بر تو نظر کردم بی توشه و بی همره با یاد توام در ره عقل و دل و...
-
پرندهی مسافر
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 12:46
یگانه آرزویم آرزوی دیدن بود به تو رسیدن و غیر از تو را ندیدن بود قسم به غربت دریای دل که مقصد آن جدایی از من و از تو به تو رسیدن بود تمام بال و پر من دچار کوچ تو است سفر بهانهی از آشیان رمیدن بود مرا کشاندیم از آشیانه در پی دام که سرّ دانه و دام از قفس رهیدن بود در اوج قلهی پرواز دلیل خستگیام ز شهر سبز تو یک دم نظر...
-
اینجا فقط تو بودی
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 12:39
در آتش تو بودم خاکسترم نمودی ای کاش آتشت را بر من نمینمودی خاکستر دلم را بر باد غم سپردم از من نمانده باقی جز بوی کهنه دودی سرگرم خویش بودم در شهر خود، اگر تو درهای شهر خود را بر من نمیگشودی از دوردست گاهی میدوختم نگاهی از دور همچو ماهی قلب مرا ربودی امروز جز ملامت حرفی دگر نداری تو بودی آنکه دیروز عشق مرا ستودی؟...
-
عاشقت خواهم ماند ...
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 12:46
عاشقت خواهم ماند ... بی آن که بدانی ، دوستت خواهم داشت بی آن که بگویم درد دل خواهم گفت بی هیچ سخنی در آغوشت خواهم گریست بی آن که حس کنی در تو ذوب خواهم شد و بی هیچ حراراتی . این گونه شاید احساسم نمیرد ...
-
بـــــاور
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 12:38
یک نفر در هـمین نزدیکــی ها چــیزی به وسعت یک زنــدگی برایت جا گذاشته است خیالـــت راحت باشد آرام چشم هایت را ببــند که یک نفر برای همه نگرانـــــی هایت بیــدار است یک نفر که از همه زیبایی های دنیــا تـنهـا تـــو را بـــــاور دارد ...
-
وقتی باشی ...
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 12:08
با تو تفسیر کرده ام ... هر خواستنی را و هر دوست داشتنی را خوب من وقتی باشی مرگ هم رنگ زندگی می گیرد پس باش تا جاودانه باشم ...
-
در این اتاق ساکت تاریک
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 22:02
در این اتاق ساکت تاریک هرگاه،من نگاه تو را شعر می کنم نوری،به تاروپود ِهوا،رنگ می زند از تاج ِآفتاب خدا،زرنگارتر! در این اتاق دلگیر وقتی که من لبالب این صبر تلخ را با یاد وعده های تو،سر می کشم ،صبور دانم،که در جهان نفشانده ست دست ِعشق در کام کس،شرابی ازین خوشگوارتر ای خفته برپرند ،سبکبال ،بی خیال در این اتاق درهم دستی...
-
چشمهایت
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 13:39
در طلوع صادق مژگان تو صبحدم می تابد از چشمان تو چشم مست شاعر تو خواندیست فصل گرم چشمهایت دیدنیست چشمهایت شهرک سبز غزل طعم چشمت طعم انگور و عسل شاهکار بهترین ، چشمان تو صد کلام دلنشین، چشمان تو چشمهایت عشق را پیغمبر اند چشمهای تو حدیث باور اند چشمهای تو چو عید اند و برات چشمهایت چشمه ء آب حیات در نگاه تو ، دلم گم کرده...
-
اگر تو نبودی
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 13:17
اگر تو نبودی کدام واژه مرا تا عروج "ما"می برد؟ اگر تو نبودی سلام را که به لبخند پاسخش می داد ؟ نگاه منتظرم راه بر نگاه که می بست؟ ز پشت پنجره چشمان من که را می جست؟ اگر"تو"نبودی کدام واژه به لبهای من گره می خورد؟ سرای خاطره ام راز دار که می بود؟ اگر تو نبودی دلم هوای که می کرد؟ سفر به یاد که آغاز...
-
او
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 13:10
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک را کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم و من چون شمع میسوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند و من گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم درون کلبه ی خاموش خویش اما کسی حال من غمگین نمی پرسد و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم درون سینه ی پرجوش خویش اما کسی حال من تنها نمی پرسد و من چون تک...