-
بهانه - حسین پناهی
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 17:56
بی تو نه بوی خاک نجاتم داد نه شمارش ستاره ها تسکینم . چرا صدایم کردی چرا ؟ سراسیمه و مشتاق سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی نشان به آن نشان که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت و عصر عصر والیوم بود و فلسفه بود و ساندویچ دل وجگر
-
سر انجام عشق اتفاق افتاد
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 17:50
سر انجام عشق اتفاق افتاد و ما به بهشت خدا وارد شدیم لغزان زیر پوست آب چونان ماهی ! دردانه های قیمتی دریا را دیدیم و مات مان برد ! عشق اتفاق افتاد سرانجام بدون هراس همتای آرزو من مایه گذاشتم نو مایه گذاشتی و ما زیبا شدیم ! با سادگی عجیبی اتفاق افتاد مثل نوشتن با افشره یاس مثل جوشش چشمه از خاک ! "نزار قبانی"
-
در نوبهار زندگی
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 15:25
من که پیرم ازدرون در نوبهار زندگی افتدم از پا دگر در گیر و دار زندگی زندگی از زنده بودن خوش تر و زیباتر است زنده بودن سهم من شد در قمار زندگی گرچه دائم وصف گل از بلبلان بشنیده ام درد و رنجم حد ندارد ای خدا مرهم کجاست من نکردم شکوه ای از کار زار زندگی من که چون پروانه ام پروا نیم از شمع غم چون که بی پروا شدم در رهگذار...
-
تماشا کن تماشا کن
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 15:20
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهایی ست ببین مرگ من را در خویش که مرگ من تماشایی ست مرا در اوج می خواهی تماشا کن تماشا کن دروغین بودم از دیروز مرا امروز تماشا کن در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده...
-
حالمان بد نیست غم کم میخوریم
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 15:16
حالمان بد نیست غم کم میخوریم کم که نه هر روز کم کم میخوریم آب میخواهم سرابم میدهند عشق میخواهم عذابم میدهند خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه اندیشه ام در میان خلق سردرگم شدم عاقبت آلوده مردم شدم درد میبارد...
-
پرسه بزن به حوالی دلم
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 19:40
من به یک احساس خالی دلخوشم من به گل های خیالی دلخوشم در کنار سفره اسطوره ها من به یک ظرف سفالی دلخوشم مثل اندوه کویر و بغض خاک با خیال آبسالی دلخوشم سر نهم بر بالش اندوه خویش با همین افسرده حالی دل خوشم در هجوم رنگ در فصل صدا با بهار نقش قالی دلخوشم آسمانم: حجم سرد یک قفس با غم آسوده بالی دلخوشم گرچه اهل این خیابان...
-
کوچه تنهایی قلبم
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1391 22:25
ناشناسی بیکس نیمه شب هم حتی اگر ازکوچه تنهایی قلبم گذرد عطربدرود ودرودش سالی در دلم خواهد ماند تو که دیریست دراین کوچه اقامت داری
-
یاد کودکی ها بخیر
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 18:20
پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان مادری...
-
نسیمی از بهار کودکی ها
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 18:16
نسیمی از بهار کودکی ها یک سبد سیب در دامنم می ریزد و مرا به دیدن دخترکی خجالتی می برد که سیب را کال می نویسد و مریم ها را در ایوان شعرهایش می کارد. دخترکی که پس از باران چشم هایش را پاک می کند و دلش می خواهد بین باران و آفتاب دراز بکشد تا هیچکدام دلگیر نشوند. کودکی که در رویاهای شبانه اش بوسه هایش را برای ماه می فرستد...
-
من اینک در کویر دلم راه میروم
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 18:12
من اینک در کویر دلم راه میروم قطرهای آب خواهم تا سیراب شوم و نگاه تو اگر از آن هم چنان عشق ببارد نگاهت برایم رودخانهای است جاری مرا به حال خود وا مگذار بگذار تا از شیرینی احساست لبریز شوم بگذار تا به وسعت قلب پرمهرت دست یابم زلال عشق از من مگیر بگذار چشمانت برایم انشاهای نانوشتهات را بخواند این است همه دنیای من
-
حریق خفته
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 18:02
تنها نشسته ام زیر حریق خفته ای از رو به روی خویش این جا دروازه هوای کسی را گشت و گذار حادثه ای وا نمی کند ای انتظار هرچه هست پدیدار شو به دست تا موکب عزیز گشایش خود را گذر دهد از اشتیاق این در پیوسته با کلون. "اسماعیل شاهرودی
-
پاییز نزدیک است…(غم نامه ای کوتاه برای عزیزترینم)
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 15:19
لازم نیست سرم را از قاب پنجره بیرون بیاورم تا بویش را حس کنم نیازی نیست چشمهایم را خیره کنم به آسمان ابری بالای سرم یا نگاه کنم به درختهایی که زرد شده اند . احتیاج ندارم به شنیدن صدای تک و توک برگ های خشک از میان قار قار گاه گاه کلاغ ها همین که لرزهای پاییزی به سراغم آمده , همین که دوباره مادرم شالگردنم را میدهد دستم...
-
کار عمر و زندگی پایان گرفت - مهدی حمیدی شیرازی
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1391 22:00
کار عمر و زندگی پایان گرفت کار من پایان نمی گیرد هنوز آخرین روز جوانی مرد و رفت عشق او در من نمی میرد هنوز باز تا بیکار گردم لمحه ای خیره در چشم من حیران شده دست در هر کاری از بیمش زنم در میان کارها پنهان شده قهر کردم چند گه با کلک خویش گفتم این یاد آور یار من است گر دل از این بر کنم, برکنده ام دل از آن یاری که او مار...
-
دلِ خستهام محو بالاش بود - دکتر مهدی حمیدی شیرازی
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1391 21:52
دلِ خستهام محو بالاش بود دو چشمم به دو چشم شهلاش بود تنیده ز سیماب لزران ماه یکی پرده بر چهر زیباش بود دلم رشک میبُرد بر سایهام که افتاده آن لحظه در پاش بود برآشفته چون ربهالنوعِ عشق به بد گشتن چرخ، دعواش بود وزین مهر و ماهی که عاشق کُش است ز خشم درون گرم پرخاش بود نه در دشت جز باد جنبنده بود نه جنبنده در باد...
-
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 21:09
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد خواستند از تو بگویند شبی شاعرها عاقبت با قلم شرم نوشتند:...
-
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 10:02
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود گاهی تمام حادثه از دست می رود گاهی همان کسی که دم از عقل می زند در راه هوشیاری خود مست می رود گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست وقتی که قلب خون شده بشکست می رود اول اگر چه با سخن از عشق آمده آخر خلاف آنچه که گفته است می رود وای از غرور تازه به دوران رسیده ای وقتی میان طایفه ای پست می...
-
من ویک دنیا خاطره.....
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 09:49
دوباره تنها شدم، دوباره دلم هوای تو را کرده است، خودکارم را از ابر پر می کنم وبرایت از باران می نویسم. دوباره میخواهم به سوی تو بیایم. تو را در کجا می توان دید؟ در آواز شباویز های عاشق؟ در چشمان یک آهوی مضطرب؟ در شاخه های یک مرجان قرمز؟ در سلام یک دختر بچه ای که تازه نام تو را یاد گرفته است؟ دلم می خواهد وقتی باغها...
-
من عاشق تنهاییام
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 16:35
با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن دیگر بگو از جان من, جانا چه میخواهی؟ بگو گیرم نمیگیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو...
-
تا تو با منی ، زمانه با من است
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 20:43
تا تو با منی ، زمانه با من است بخت و کام جاودانه با من است تو بهار دلکشی و من چو باغ شور و شوق صد جوانه با من است یاد دلنشینت ای امید جان هر کجا روم روانه با من است ناز نوشخند صبح اگر توراست شور گریهیِ شبانه با من است برگ عیش و جام و چنگ اگر چه نیست رقص و مستی و ترانه با من است گفتمش مراد من به خنده گفت لابه از تو و...
-
شعرهایم را بسوزان - عبداله الفت
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 20:41
بِسوزان ، بِسوزان ، بِسوزان شعرهایم را بسوزان خاطراتِ عمر شیرینِ مرا یادبودِ عشقِ دیرین مرا در سکوتِ بی سرانجام بیابان آتشی از استخوانم بر فروزان در میان بوته هایِ خشک بی جان در غبار آسمانگردِ بیابان بِسوزان بِسوزان شعرهایم را بسوزان برگ برگ خاطراتم را بسوزان تا نماند قصه ای از آشنایی تا شود خاموش فریاد جدایی تا...
-
بیا ز سنگ بپرسیم- فریدون مشیری
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 20:40
درونِ آینه ها درپی چه می گردی ؟ بیا ز سنگ بپرسیم که از حکایتِ فرجام ما چه می داند بیا ز سنگ بپرسیم زانکه غیر از سنگ کسی حکایت فرجام را نمی داند همیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است نگاه کن نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ چه سنگبارانی ! گیرم گریختی همه عمر کجا پناه بری ؟ خانه خدا سنگ است به قصه های غریبانه ام...
-
زره کرم چه زیان ترا که نظر به حال گدا کنی
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 15:51
چه شود به چهره زرد من نظری از برای خدا کنی که اگر کنی همه درد من دواکنی تو شهی و کشور جان ترا٬ تو مهی و جان جهان ترا زره کرم چه زیان ترا که نظر به حال گدا کنی زتو گر تفقد و گر ستم بود آن عنایت و این کرم همه خوش بود زتو ای صنم چه جفا کنی چه وفا کنی همه جا کشی می لاله گون ز ایاغ مدعیان دون شکنی پیاله ما که خون بدل شکسته...
-
چشمان تو
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 15:42
چه قدر دزدیدن نگاه از چشمان تو لذت بخش است. گویی تیله ای از چشمم به دلم می افتد. بانو! با مردی که تیله های بسیار دارد می آیی؟ کیکاوس باکیده
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 15:39
هر شب که می خواهم بخوابم می گویم صبح که امدی با شاخه ای گل سرخ وانمود می کنم هیچ دلتنگ نبوده ام صبح که بیدار می شوم می گویم شب، با چمدانی بزرگ می آید و دیگر نمی رود. کیکاوس باکیده
-
من به دنبال تو می آیم
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 15:38
هر که را از دور می بینم گلویم خشک می شود می ترسم نکند این بار اشتباه نگرفته باشم بانو! من به دنبال تو می آیم تو هم از من بگریز بگذار دیرتر بمیرم. کیکاوس باکیده
-
نمیدانم چه میخواهی
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 22:38
الا ای قطره اشکی که بر مژگانم آویزی هزاران عقده بگشائی اگر بر دامنم ریزی نمیدانم چه میخواهی چه میگوئی چه میجوئی که گه بر دیده بنشینی و گه از دیده بگریزی تو آن گویای خاموشی که شرح خال دل گوئی تو آن در گرانقدری که از دریای دل خیزی
-
چشمها هرگز دروغ نمی گویند
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 11:58
هرگز فراموش نمی کنم سخنانی راکه از چشمان تو شنیدم می گویند چشمها هرگز دروغ نمی گویند اما من شیرین ترین دروغ ها را از چشمان تو شنیدم آن هنگام که می گفتند : « دوستت دارم »
-
زندگی
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 11:53
رفتار من عادی است اما نمی دانم چرا این روزها از دوستان و آشنایان هرکس مرا میبیند از دور میگوید: این روزها انگار حال و هوای دیگری داری! این روزها تنها حس می کنم گاهی کمی گنگم گاهی کمی گیجم حس میکنم از روزهای پیش قدری بیشتر این روزها را دوست دارم و قدر بعضی لحظهها را خوب میدانم حس میکنم گاهی کمی کمتر گاهی شدیدا...
-
عوض شدم
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 11:51
برای اینکه دوستم داشته باشی، هر کاری بگویی می کنم، قیافه ام را عوض می کنم، همان شکلی می شوم که تو می خواهی، اخلاقم را عوض می کنم، همان طوری می شوم که تو می خواهی، حتی صدایم را عوض می کنم، همان حرفهایی را می زنم که تو می خواهی، اصلاً اسمم را هم عوض می کنم، هر اسمی که می خواهی روی من بگذار ! خب حالا دوستم داری؟ نه، صبر...
-
فـاصـلـه سـاقـه تـا شـکـوفـه
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 14:39
فـاصـلـه سـاقـه تـا شـکـوفـه ، فـاصـلـه خـیـال تـو ، بـا مـن ، فـریـادی اسـت ، کـه بـا مـرگ خـامـوش مـی شـود /. "کـیـکـاووس یـاکـیـده "