-
نیامدم که بمانم
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 18:15
نیامدم که بمانم تنها به اندازه ی نمباره یی کنارم باش تمام جاده های جهان را به جستجوی نگاه تو آمده ام پیاده باور نمی کنی ؟ پس این تو و این پینه های پای پیاده ی من حالا بگو در این تراکم تنهایی مهمان بی چراغ نمی خواهی ؟ (بخشی ازگفتم بمان نماند - یغماگلرویی )
-
دلم میخواست در عصرِ دیگری دوستَت میداشتَم !
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 18:14
بانوی من ! دلم میخواست در عصرِ دیگری دوستَت میداشتَم ! در عصری مهربانتَر و شاعرانهتَر ! عصری که عطرِ کتابْ ، عطرِ یاسْ و عطرِ آزادی را بیشتر حِس میکرد ! دلم میخواست تو را در عصرِ شمع دوست میداشتم ! در عصرِ هیزم و بادبزنهای اسپانیایی و نامههای نوشته شُده با پَر و پیراهنهای تافتهی...
-
بــــــی تــــــو خواهم مــــــــــــ ـــرد ... !
یکشنبه 18 تیرماه سال 1391 20:09
برایِ تــــو می نویسم می روم و پشت خواهم کرد به تمامیِ تپشهایِ این دقایــــق دل خواهم کَند ، بی تـــــو خواهم زیـست ، گوش خواهم سپرد ، فریــاد خواهم شد ، مهربان نخواهم بـود ، دل نخواهم سپرد ، آرامـــــتر که شدم ، بــــــی تــــــو خواهم مــــــــــــ ـــرد ... !
-
میان خورشید های همیشه زیبائی تو...
یکشنبه 18 تیرماه سال 1391 20:07
میان خورشید های همیشه زیبائی تو لنگری ست - خورشیدی که از سپیده دم همه ستارگان بی نیازم می کند نگاهت شکست ستمگری ست - نگاهی که عریانی روح مرا از مهر جامه ئی کرد بدان سان که کنونم شب بی روزن هرگز چنان نماید که کنایتی طنز آلود بوده است و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگری ست - آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است ! وینک مهر...
-
دِلَم میخواست تو را در عصرِ دیگری میدیدم !
جمعه 16 تیرماه سال 1391 11:43
بانوی من ! دلم میخواست در عصرِ دیگری دوستَت میداشتَم ! در عصری مهربانتَر و شاعرانهتَر ! عصری که عطرِ کتابْ ، عطرِ یاسْ و عطرِ آزادی را بیشتر حِس میکرد ! دلم میخواست تو را در عصرِ شمع دوست میداشتم ! در عصرِ هیزم و بادبزنهای اسپانیایی و نامههای نوشته شُده با پَر و پیراهنهای تافتهی...
-
گفتی غزل بگو!چه بگویم؟مجال کو؟
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 21:42
گفتی غزل بگو!چه بگویم؟مجال کو؟ شیرین من برای غزل شور و حال کو؟ پر می زند دلم به هوای غزل ولی گیرم هوای پرزدنم هست‘بال کو؟ گیرم به فال نیک بگیرم بهار را چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟ تقویم چهار فصل دلم را ورق زدم آن برگ های سبز سر آغاز سال کو؟ رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند حال سوال و حوصله قیل و قال کو؟
-
پاییز اگر آمده باشی
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 14:01
پاییز اگر آمده باشی، برگها زرد شده اند دیگر، از واهمه ی خشاخش آنها که از شاخه جدا مانده اند. پاییز اگر آمده باشی، یادمانی از بهار نمی یابی، که همه در گذر از عطشان تابستان سوخته است. برگهایی که با بهار آمده بودند، با پاییز رفتند. پاییز اگر آمده باشی، زمستان در انتظار تست، می رسد پیش از آنکه امید به بهاری باز جوانه زند.
-
یادت به خیر
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 14:00
روزی در سراشیبی زندگی با یکدیگر آشنا شدیم . و دیگرروز در گذر زمان، یکدیگر را گم کردیم . حال لحظه ای بر پل خاطرات توقف کن ... ! و یادواره رفاقت ها و دوستی ها باش ! امیدوارم سهم من از این تجدید خاطره، یک " یادت به خیر" باشد !!!
-
مادر من
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 13:54
مادر من یاد دیدارت به خیر یاد آن آغوش غمخوارت به خیر یاد لبخند حیات افزای تو با کمال لطف و ایثارت به خیر یاد آن سجاده سبز صفا در حضور رب دادارت به خیر یاد شور لای لای دلکشت یاد آن چشمان بیدارت به خیر روز خوب تو مبارک مادرم یاد آن پاسخهای گل بارت به خیر یاد لفظ مرحبا و آفرین یاد احسنت، حق نگهدارت، به خیر یاد خوان عشق و...
-
دروغ نگو...
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 20:30
به شادابی ماده آهوان تمنا غبطه می خورم... که به هیچ نمی اندیشند ... و برای هیچ نمی گریند... تنها تر از تنهایی من که کم هم نیست عمق نگاه توست... نمی توانی قلبت را پنهان کنی چون از چشم هایت همه ی دلت پیداست. دروغ نگو... لااقل به من،چرا که چشم هایم جز چشم هایت را ندیده است.
-
از کنار زندگی بگذر ...
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 21:16
از کنار زندگی بگذر ... گذشتم ... از کنارش نه به آسانی ... اما گذشتم . می گفت بگذر ... از کنار زندگی بگذر ... گفتم چه آسان می گذری ... باورم نمی شد ... نمی خواستم باور کنم ... اما اکنون نه به باور که به ایمان رسیده ام ... او نمی داند و نخواهد دانست !؟ "ایمان نیاز به آزمون را مطرود می کند ... " "تنها خواب...
-
بانو...
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 19:13
آن دم که دریا و آسمان گم میشود پرواز خواهم آموخت پیش از آن که چشمان تو دوباره باز شود *** از غروبی که سایه ام را کاشته ام هیچ شکوفه ای طعم بوسه خورشید را نچشیده است. *** زمستان آمده است خسته ام میخوابم بهار که آمد پیله ام را میشکافم تا با پرهای خیس دوباره عاشقت شوم . /کیکاووس یاکیده
-
تو تو تو
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 18:29
دست در دستانت میگذارم... تصویر مجسم ذهنم تو می شوی کلمات بر ریل خیالم قطار می شوند قلم به دست میگیرم اما قطار توقف میکند نمیتوانم خیالم قصد گذر ندارد تو تو تو
-
چه بیتابانه میخواهمت
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 18:25
چه بیتابانه میخواهمت ای دوریات آزمون تلخ زنده به گوری! چه بیتابانه تو را طلب می کنم بر پشت سمندی گوئی نوزین و فاصله تجربه ای بیهوده است بوی پیراهنت اینجا و اکنون کوه ها در فاصله سردند دست در کوچه و بستر حضور مانوس دست تو را می جوید و به راه اندیشیدن یاءس را رج میزند بی نجوای انگشتانت فقط و جهان از هر سلامی خالی است....
-
عشق جایش تنگ است!
جمعه 9 تیرماه سال 1391 22:43
نامه ای در جیبم... و گلی در مشتم... غصه ای دارم با نی لبکی... سر کوهی گر نیست... ته چاهی بدهید... تا برای دل خود بنوازم... عشق جایش تنگ است! (حسین منزوی)
-
ای برتر از خیال محالی که داشتم
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 23:40
ای برتر از خیال محالی که داشتم بالاتر از توهم بالی که داشتم طوفان رسید و برگ و برم را به باد داد پیش از رسیدن دل کالی که داشتم این کوره رودهای گل آلود از کجاست؟ کوچشمه ی عمیق و زلالی که داشتم؟ حال غزال بود و مجال غزل مرا آن حال کو؟کجاست مجالی که داشتم؟ کی می شود به روی تو روشن چراغ چشم؟ روشن نشد جواب سوالی که داشتم...
-
روزگار در گذر است
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 16:46
روزگار در گذر است چه بود زشت چه زیبا، قصه ی هر دلی آخر، سفر است شد دلی، منزل و جولانگه عقده و کین دلی از زشتی نیرنگ و ریا، برحذر است به چه زیباست سفر در آن گاه که دلی با احساساتی زیبا با انسان، همسفر است چرخش دور فلک، گاه مراد دل کس را بدهد گاه هم خشم بگیرد به کسی، روی ز او برگیرد گه دلی غم زده گشت و چه بسی، ناکام شد...
-
میروم تا رها شوم
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 16:44
به سوی مرگ آغوش گشوده ام دنیا را پشت سر گذاشته ام و آنقدر از دنیا دلخورم که نمیخواهم برگردم و دوباره به آن نگاه کنم با گامهایی استوار قدم بر آرزوهای از دست رفته می نهم دیگر یه فکر ناکامی هایم و خوشبختی های دست نیافته ام نیستم دیگر آرزو ندارم به آرزوهایم برسم و تو ای دنیا نخواهی توانست مرا تحقیر کنی زیرا از تو چیزی...
-
آن کیست کز روی کرم با من وفاداری کند ؟
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 19:17
آن کیست کز روی کرم با من وفاداری کند ----- بر جای بد کاری چو من یکدم نکوکاری کند اول ببانگ نای و نی آرد بدل پیغام وی ----- وانگه بیک پیمانه می با من وفاداری کند پشمینه پوش تند خو کز عشق نشنیدست بو ----- از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او ----- نومید نتوان بود از او باشد که...
-
چو بگذری، قدمی بر دو چشم من بگذار-ادیب ژیشاوری
یکشنبه 4 تیرماه سال 1391 17:45
سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرم اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم چو بگذری، قدمی بر دو چشم من بگذار قیاس کن که منت از شمار خاک درم بکُشت غمزه ی خون ریز تو مرا صد بار من از خیال لب جانفزات، زنده ترم گرفت عرصه ی عالم، جمال طلعت دوست به هر کجا که روم آن جمال می نگرم به رغم فلسفیان بشنو این دقیقه ز من که غائبی تو و هرگز...
-
کوس رحیل - سلمان ساوجی
شنبه 3 تیرماه سال 1391 23:55
کوس رحیل میزند ای خفته ساربان برخیز و زود رو که روان است و کاروان هستی طمع مدار که با داغ نیستی کس درنیامدست به دروازه جهان صاف فلک مجوی که درد است در عقب نوش جهان منوش که نیش است در میان امن از جهان مخواه که میر اجل دراو هرگز نداده است کسی را به جان امان دادی اگر چنانک تو دیدی زمان کس اول زمان پادشه آخر الزمان دارای...
-
باش...
جمعه 2 تیرماه سال 1391 00:05
دور... ولی نزدیک... نزدیکتر از تنهایی... بودنی تر از وآژه ها... با لبخندی دلنشین بر لب... و در یاد... بودنت درمانیست برای تنهایی ها و کلامت مرحمی بر ناشنیده ها... باش... هرجا هستی... هرکه هستی.. باش.. همراه با واژگانت...
-
همراه با واژگانت...
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 23:24
دور... ولی نزدیک... نزدیکتر از تنهایی... بودنی تر از وآژه ها... با لبخندی دلنشین بر لب... و در یاد... بودنت درمانیست برای تنهایی ها و کلامت مرحمی بر ناشنیده ها... باش... هرجا هستی... هرکه هستی.. باش.. همراه با واژگانت...
-
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
جمعه 26 خردادماه سال 1391 13:51
بس که جفا ز خار وگل دید دل رمیده ام همچو نسیم از این چمن پای برون کشیده ام شمع طرب ز بخت ما آتش خانه سوز شد گشت بلای جان من عشق به جان خریده ام حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود تا تو ز من بریده ای من ز جهان بریده ام تا به کنار من بودی بود به جا قرار دل رفتی ورفت راحت از خاطر آرمیده ام تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو تا...
-
آخر گذشت
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 22:52
آخر گذشت آن زمان کهنه ی دیدار رفت آن ثانیه های پر هیاهو شکست آن لحظه های زیبا و تو ، چه ساده گذشتی از این همه احساس
-
دردم را به که گویم؟
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 22:45
دردم را به که گویم؟ خواستم با نسیم بگویم سرگرم چمن بود.خواستم بنشینم کنار دریا سر صحبت را باز کنم با ساحل غرق گفتگو بود پیچک ناز میکرد بر سپیداری که بر تنه اش پیچیده بود.خواستم با او بگویم اما درخلوت صدای غریبه ای راشنیدم .درد خود را نگاه خواهم داشت شاید این سوختن بهتر از ان افروختن باشد. دلم تا شاخه ای غم در خودش...
-
امسال هم بهار پر از انتظار رفت
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 12:34
امسال هم بهار پر از انتظار رفت هر برک گل پرنده شد و از چمن گریخت باز آن بنفشه ها که به یاد تو کاشتم اشک کبود سبزه شد و روی خاک ریخت از بس که عمر تلخ جدایی دراز شد ترسم مرا ببینی و نشناسی این منم گر سر نهم به کوه و بیابان شگفت نیست دیوانه غم تو و دوری میهنم ژاله اصفهانی
-
بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 12:31
بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود من نگویم که بهاری که گذشت آید باز روزگاری که به سر آمده آغاز شود روزگار دگری هست و بهاران دگر شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر لیک هرگز نپسندیم به خویش که چو یک شکلک بی جان شب و روز بی خبر از همه خندان باشیم بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد کاشکی...
-
پرندگان مهاجر - مرحوم ژاله اصفهانی
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 12:25
پرندگان مهاجر، در این غروب خموش، که ابر تیره تن انداخته به قله کوه شما شتاب زده راهی کجا هستید؟ کشیده پر به افق، تک تک و گروه گروه چه شد که روی نمودید بر دیار دگر؟ چه شد که از چمن آشنا سفر کردید؟ مگر چه درد و شکنجی در آشیان دیدید، که عزم دشت و دمنهای دورتر کردید؟
-
زندگی کردن من مُردن تدریجی بود
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 21:39
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم ماه اگر حلقه به در کوفت ... جوابش کردم ! دیدی آن تُرک ختا دشمن جان بود مرا ؟ گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم ... منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع آتشی در دلش افکندم و آبش کردم غرق خون بود و نمی مُرد ز حسرت فرهاد خواندم...