-
وای بر من - استاد داعی الاسلام
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 13:52
وای بر من سالها حیران این مشکل دل است با تو پیوستن محال است و گسستن مشکل است یاد از خود رفتگیها در سترگ ره که دل هر قدم برداشتم پنداشت آخر منزل است کشتگان تیغ نازت بس که بر هم ریختند در سر کوی تو ناکام از تپیدن بسمل است نه نثار یار شد نی در کنار آورد یار شرمساریها مرا از این دل بی حاصل است چیست این تبدیل ماهیت که...
-
من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان؟ دکتر رعدی آذرخشی
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 00:07
من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان؟ که شنیده است نهانی که در آید در چش م یک جهان راز در آمیخته داری به نگاه چو به سویم نگری لرزم و با خود گویم بسکه در راز جهان خیره فرو ماندستم چه جهانی است جهان نگه آنجا که بود گه از او داد پدید آید و گاهی بیداد نگه مادر پر مهر نموداری از این نگه دشمن پر کینه نشانی از آن به دمی نیز...
-
من خرابه ها را دوست دارم- بیژن جلالی
دوشنبه 15 خردادماه سال 1391 23:25
من خرابه ها را دوست دارم وچیزهای بیهوده و دور انداخته را زیرا چه دیوارها که در روح من فروریخته اند و چه پندارهای بیهوده که در دل پرورانیده ام من خرابه ها را دوست دارم زیرا آنها مرا به یاد عمر خویش و خرابی خویش می اندازند.
-
اگر می دانستی
شنبه 13 خردادماه سال 1391 23:50
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش می کردی تمامی ذرات وجودت عشق را فریاد می کرد اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم چشمهایم را می شستی و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم نگاهت را تا ابد بر من می دوختی تا من بر سکوت نگاه تو رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند...
-
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست -هوشنگ ابتهاج
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1391 22:01
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران...
-
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را؟(فروغی بسطامی )
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 12:53
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را؟ کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را؟ غیبت نکرده ای که شوَم طالب حضور پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را چشم به صد مجاهده آیینه ساز شد تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را بالای خود در آینـﮥ چشم من ببین تا با خبر ز عالم بالا...
-
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 11:11
سلام ای غروب غریبانه دل سلام ای طلوع سحرگاه رفتن سلام ای غم لحظه های جدایی خداحافظ ای شعر شبهای روشن خداحافظ ای شعر شبهای روشن خدا حافظ ای قصه عاشقانه خداحافظ ای آبی روشن عشق خداحافظ ای عطر شعرشبانه خداحافظ ای همنشین همیشه خداحافظ ای داغ بر دل نشسته نمی مانی ای مانده بی من توتنهاتو را می سپارم به دلهای خسته تو را می...
-
شاید هنوز هم بشود دستت را گرفت ...
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 23:36
نزدیکتر ایستاده ای به من , اما من هر چقدر دستم را دراز می کنم به تو نمی رسد... آه از این دیوارهای ِ شیشه ای سر به فلک کشیده ی بلندِ غرور که جز به دوری مان رضا نمی دهند !!! روزنه ای باید برایِ لمس ِ دستانت روزنه ای هر چند کوچک هر چند , سخت باید بگردم پیدا کنم شاید هنوز هم بشود دستت را گرفت ...
-
یک خیال بی ثمر ...
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 23:33
می نویسم از عشق می نویسم از درد می نویسم از تمام لحظه های سرد سرد از نشستن در کنار یک نفر یک نفر نه ، یک خیال بی ثمر ...
-
در من باغی گسترده است
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 23:31
محبوب من! در من باغی گسترده است پر از خیال های عاشقانه ای که دست تو می کارد و در نسیم چشمانت رؤیاها را گل می دهند در من ... ازدحام گنجشک هائی ست که شاخه های عطر تو را از نفس های دلم می چینند و در مزارع دوردستِ خواب و بیداری تو را آشیانه می کنند و من از نجوای دستانت "عاشقانه" می چینم ! "پرویز صادقی"
-
این دل نوشته ها را دوستش دارم
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 11:07
این دل نوشته ها را دوستش دارم همه ی این کلمات و واژه ها را...که نه! که تمامی مقصود دلم را... اهل روزگار بدانند که من او را دوست میدارم ...هنوز عطر نگاه او با من است هنوز آن دستمالی که اتو کشیده کنج رف است برای من یعنی تمنای او حتی آن مهری که به کین آمیخته است هنوز آن گوشه های نایاب دلم سی بودن با او بی قرار است هنوز...
-
من چه دانم؟
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 11:05
مرا گویی کرایی من چه دانم چنین مجنون چرایی من چه دانم مرا گویی بدین زاری که هستی بعشقم چون برایی من چه دانم منم در موج دریاهای عشقت مرا گویی کجایی من چه دانم مرا گویی بقربانگاه جانها نمی ترسی که آیی من چه دانم مرا گویی اگر کشته خدایی چه داری از خدایی من چه دانم مرا گویی چه می جویی دگر تو ورای روشنایی من چه دانم مرا...
-
سنگواره
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 11:04
نمی دانم چه می خواهم بگویم زبانم در دهان باز بسته ست در تنگ قفس باز است و افسوس که بال مرغ آوازم شکسته ست نمی دانم چه می خواهم بگویم غمی در استخوانم می گدازد خیال ناشناسی آشنا رنگ گهی می سوزدم گه می نوازد گهی در خاطرم می جوشد این وهم ز رنگ آمیزی غمهای انبوه که در رگهام جای خون روان است سیه داروی زهرآگین اندوه فغانی...
-
مرگ پایان کبوتر نیست
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 22:19
و نترسیم از مرگ مرگ پایان کبوتر نیست مرگ وارونه یک زنجره نیست مرگ در ذهن اقاقی جاری است مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید مرگ با خوشه انگور می آید به دهان مرگ در حنجره سرخ – گلو می خواند مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است مرگ گاهی ریحان می چیند مرگ گاهی ودکا می نوشد گاه در سایه...
-
تو را می شناسم
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 23:04
تو را گوییا ماه ها٬سالها می شناسم تو در چشم من آشنایی و برق نگاهت که آتشفشانی ست سوزان به چشمم بسی آشنا می نماید که بودی؟.....چه کردی؟ که چون آذرخشی شب بی فروغ دلم را به آتش کشیدی بیا نو رسیده تو دریاب٬این قلب سر گشته ی عاشقم را و بگذار لبخند مهر آفرینت تسلی دهد زخم های درونم چه محتاجم اکنون به همراهی و همزبانی چه بی...
-
تفاوت عشق ودوست داشتن از نظر دکترشریعتی
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 18:23
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال . عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز هنگام با او اوج می گیرد. عشق در غالب دل ها ، در شکل ها و رنگهای...
-
دوست داشتن . . .
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 18:22
امشب از آسمان دیده تو روی شعرم ستاره می بارد در زمستان دشت کاغذها پنجه هایم جرقه می کارد شعر دیوانه ی تب آلودم شرمگین از شیار خواهش ها پیکرش را دوباره می سوزد عطش جاودان آتش ها آری آغاز دوست داشتن است گر چه پایان راه ناپید است من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست از سیاهی چرا هراسیدن شب پر از قطره های...
-
ای شکستها و ای ناامیدیهای من
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 18:20
ای شکستها و ای ناامیدیهای من ای تنهایی ها و ای گوشه نشینی های من شما نزد من از هزار پیروزی عزیزتر هستید و در دل من از افتخارات همه شهرها شیرین تر ای شکستها و ای نا امیدیهای من ای شناخت من نسبت به خود و ای یافتن خواری من من بوسیله ی شما دانستم که هنوز یک جوان خطاکار هستم و دیگر تاج آلاله های پژمرده و فانی مرا فریب نمی...
-
با تو هستم
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 18:10
باتو هستم ای لبریز از عشق هراسی نداشته باش ای سیاره کوچک گرم من ! من با تمام وجود دوستت خواهم داشت . هراسی نداشته باش ! با قلبی سرشار از عشق و محبت لحظه های پربارت را نظاره کن تازیبایی درونت و زیبایی عشقمان بر چهره زیبایت نقش ببندد صدایم کن ! صدایم را خواهی شنید ، با تو سخن خواهم گفت ! صداقت ، عشق ، شادی ، شور، شعف،...
-
مرا دربند بکش
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 20:20
مرا دربند بکش آنچنان که مهره ی تسبیح را آنچنان که در قفس پرنده را آنچنان که دربند اسیر را مرا دربند بکش دربند سینه ات ونگذار هیچوقت آزاد شوم اما روحم را آزاد بگذار تا در دورترین نقطه ی دنیا با تو باشد .
-
هنگامی که تو را به یاد میآورم
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 20:20
هنگامی که تو را به یاد میآورم و از تو مینویسم قلم در دستام شاخه گلی سرخ میشود نامات را که مینویسم ورقهای زیر دستام غافلگیرم میکنند آب دریا از آن میجوشد و مرغان سپید بال بر فراز آن پرواز میکنند هنگامی که از تو مینویسم مداد پاک کنام آتش میگیرد پیاپی باران بر میزم میبارد و بر سبدِ کاغذهای دور ریختهام
-
سهم من از بهشت
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 20:11
اما !... سهم من از بهشت ؛ تنها ؛بوی تار زلفان توست درمیان هجوم باد هزار آواز ودست های تهی از بودن بی عشق .... بی تو....
-
حرف بزن، می خواهم صدایت را بشنوم
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 20:05
حرف که می زنی انگار سوسنی در صدایت راه می رود حرف بزن می خواهم صدایت را بشنوم تو باغبان صدایت بودی و خنده ات دسته ی کبوتران سفیدی که به یکباره پرواز می کنند تورا دوست دارم چون صدای اذان در سپیده دم چون راهی که به خواب منتهی می شود تو را دوست دارم چون آخرین بسته سیگاری در تبعید تو نیستی و هنوز مورچه ها شیار گندم را...
-
زما دو خاطره ی بی دوام می ماند(شادروان منوچهر نیستانی)
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 09:26
زما دو خاطره ی بی دوام می ماند زمی نه حال که دردی به جام می ماند چه سال ها که زمین بی من و تو خواهد گشت که صید می رمدازدام و دام می ماند! از این تردد دایم-که در نظرجاری- کدام منظره ی مستدام می ماند؟ خطوط منکسری با شتاب می گذرند بر این صحیغه-که گفت؟-از تو نام می ماند چه سایه وار سواران در آستان غروب.. چه نقشی؟ از که؟...
-
غزلی از زنده یاد منوچهر نیستانی
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 09:21
شب می رسد زراه.زراه همیشگی شب با همان ردای سیاه همیشگی تردید در برابر بد! خوب! نیستی! چشمت چراغ سبز و سیاه همیشگی عاشق شدن گناه بزرگیست _گفته اند_ ماییم و ثقل بار گناه همیشگی! می بینمت که صید دل خسته می کنی با سحر چشم _مهر گیاه همیشگی_ ای کاش می شد آنکه به ره با ز بینمت با شرم و نهز ونیم نگاه همیشگی! نازت نمی کشم که...
-
عاشقانه(زنده یاد فرخ تمیمی)
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 13:04
ای دست ای مخمل نسیم ای بازگشته از سفر بیکرانگی : - از سرزمین پاک گیاهان مهرزی - ایکاش گرده های محبت را در ذهن سبز گونه ی من ، بارور کنی . ایکاش ، می گشودیم آرام ایکاش جمله های تنم را آهنگ عاشقانه می دادی آنگاه آن عاشقانه را از بر می خواندی ایکاش با من می ماندی روزی هزار بار من را به نام می خواندی ایکاش ...
-
همیشه به یادت خواهم بود...
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1391 09:41
چهارده سال میگذرد از کوچ غمگینانه ات.کوچی زود هنگام و دیر باور.غمی به بلندای دماوند و چه بسا بزرگتر بر شانه های خانواده ات باقی ماند و تو چه زود پریدی. آنچنان خسته از بار زندگی که نماندن بر ماندنت غلبه کرد؟ و چه غریبانه رفتی تو. صورت یاسی ات پیش روی من است در واپسین دقایق حضورت بر پهنه گیتی و خاک چه بی رحمانه آغوش به...
-
چه می دانستم پاییز موسم رفتن است
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 23:26
برگ ریز درختان را از خدا می خواستم تا خش خش مرگشان در زیر پاهایمان را خاطره کنم چه می دانستم پاییز موسم رفتن است بیگانه از هر کس و آشنای با تو غم بی کسی نداشتم که تو بودی چه می دانستم پاییز موسم رفتن است خیال ساختن آتشم نبود در همه سرمای سال تو بودی گرم بودی! گرم تر از روزهای تابستان چه می دانستم پاییز موسم رفتن است...
-
موسم رفتن که شود
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 23:23
موسم رفتن که شود می بینی کوله پشتی ات را بسته اند کفش هایت را جفت کرده اند دلت را گذاشته اند دم در موسم رفتن که شود غمی نیست آن ها زودتر از تو خودشان را برای رفتنت آماده کرده اند...
-
مرا با خود آشنا کن
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 18:00
مرا با خود آشنا کن ای هم گریهیِ دور تا گل تنهاییات را ببویم و از غصه لبریز شوم مرا با خود آشنا کن، تا تلاوت کنم دلتنگیهای مه گرفته ات را در سکوتی که هم کلام می شود با دریا و آه و ابر مرا با خود آشنا کن، تا بدانم پیشه ات چیست که این گونه ماهرانه قاب گرفته ای تنهایی هایت را در غم صدایت مرا با خود آشنا کن تا هم گریه...