-
تو را دوست دارم
دوشنبه 16 مردادماه سال 1391 23:10
دوستت نمی دارم چنان که گل سرخی باشی از نمک زبرجد باشی یا پرتاب آتشی از درون گل میخک دوستت می دارم آن چنان که گاهی چیزهای غریبی را میان سایه و روح با رمز و راز دوست می دارند تو را دوست دارم همانند گلی که هرگز شکفته نشد ولی در خود نور پنهان گلی را دارد . ممنون از عشق تو شمیم راستینی از عطر برخاسته از زمین که می روید در...
-
دیگر زمین تهی ست ...
یکشنبه 15 مردادماه سال 1391 13:44
خوابم نمی ربود نقش هزارگونه خیال از حیات و مرگ ، در پیش چشم بود . شب ، در فضای تار خود آرام می گذشت از راه دور ، بوسه سرد ستاره ها مثل همیشه ، بدرقه می کرد خواب را . در آسمان صاف ، من در پی ستاره خود می شتافتم . چشمان من به وسوسه خواب گرم شد ... ناگاه ، بندهای زمین در فضا گسیخت ! در لحظه ای شگرف ، زمین از زمان گریخت !...
-
دریغا
شنبه 14 مردادماه سال 1391 11:26
دریغا که بی ما بسی روزگار بروید گل و بشکفد نوبهار بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت برآید که ما خاک باشیم و خشت
-
می خواهم بدون اسارت دوستت بدارم
شنبه 14 مردادماه سال 1391 11:10
می خواهم بدون اسارت دوستت بدارم، با آزادی کنارت باشم، بدون اصرار تو را بخواهم، با احساس گناه ترکت نکنم، با سرزنش از تو انتقاد نکنم و با تحقیر به تو کمک نکنم، و اگر تو نیز با من چنین باشی، یکدیگر را غنی خواهیم کرد
-
مرگ....
جمعه 13 مردادماه سال 1391 09:34
یک لحظه یک دم با هاله ای ازبهت با سایه ای از مه در یک غروب سرد یا با اذان صبح در کوره راهی دور در قالب یک نور یا ظلمت یک شب آری میآید مرگ....
-
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
جمعه 13 مردادماه سال 1391 09:31
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر بر من منگر تاب نگاه تو ندارم بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب ... با خاطره ها آمدهای باز به سویم؟ گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه من او نیم او مرده و من سایه ی اویم من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است او در دل...
-
خبر مرگ مرا با تو چه کس خواهد داد؟
جمعه 13 مردادماه سال 1391 09:27
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس خواهد داد؟ آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی میشنوی کاشکی روی تورا میدیدم شانه بالا زدنت را - بی قید و تکان دادن دستت - که مهم نیست زیاد .تکان دادن سر را - که عجب عاقبت مرد افسوس کاشکی میدم من به خود میگویم چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد
-
چرا از مرگ می ترسید؟
جمعه 13 مردادماه سال 1391 09:20
چرا از مرگ می ترسید؟ چرا زین خواب آرام شیرین روی گردانید؟ چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید؟ میپندارید بوم نا امیدی باز ، به بام خاطر من می کند پرواز ، میپندارید جام جانم از اندوه لبریز است. مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است مگر می این چراغ بزم جان مستی نمی آرد؟ مگر افیون افسون کار نهال بیخودی را در زمین جان نمی...
-
تو به قلبم هم رسیدی
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 23:08
من زخم های بی نظیری به تن دارم اما تو بهترینشان بودی عمیق ترینشان عزیزترینشان! ................. بعد ار تو آدم ها تنها خراش های کوچکی بودند بر پوستم که هیچ کدامشان به پای تو نرسیدند به قلبم نرسیدند ... ! ولی تو به قلبم هم رسیدی
-
شعر سفر
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 14:44
همه شب با دلم کسی می گفت سخت آشفته ای ز دیدارش صبحدم با ستارگان سپید می رود می رود نگهدارش من به بوی تو رفته از دنیا بی خبر از فریب فردا ها روی مژگان نازکم می ریخت چشمهای تو چون غبار طلا تنم از حس دستهای تو داغ گیسویم در تنفس تورها می شکفتم ز عشق و می گفتم هر که دلداده شد به دلدارش ننشیند به قصد آزارش برود چشم من به...
-
عشق جایش تنگ است!
جمعه 6 مردادماه سال 1391 13:39
نامه ای در جیبم... و گلی در مشتم... غصه ای دارم با نی لبکی... سر کوهی گر نیست... ته چاهی بدهید... تا برای دل خود بنوازم... عشق جایش تنگ است! (حسین منزوی)
-
جُدایی این است!
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 19:00
من با تو باشمُ تو با من امّا با هم نباشیم، جُدایی این است! خانهیی منُ تو را در برگیرد وَ در کهکشانی جای نگیریم، جُدایی این است! قلبِ من اتاقی با دیوارهای عایقِ صدا باشد وَ تو آن را به چشم ندیده باشی، جُدایی این است! جستُ جو کردنِ تو در تنت، جستُ جو کردنِ صدای تو در سخنت، جستُ جو...
-
عاشقی ها!
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 17:43
این روزها چه بی اعتماد است عاشقی ها! چه ساده بودم من، که تمام شدم به پایت از عشق. و تو چون ماری خزیدی و رفتی بعد ِ نیشی که نوشم کردی ! چه ساده بودم من برای سادگی کردن.....
-
خوب ترین حادثه
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 14:37
با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی ام طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی ام دلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانی ام آمده ام با عطش سال ها تا تو کمی عشق بنوشانی ام ماهی برگشته ز دریا شدم تا که بگیری و بمیرانی ام خوب ترین حادثه می دانمت خوب ترین حادثه می دانی ام؟ حرف بزن! ابر مرا باز کن...
-
چه دردیست ....
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 14:34
چه دردیست در میان جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن برای دیگران چون کوه بودن ولی در چشم خود آرام شکستن برای هر رقیب شعری سرودن ولی لبهای خود همواره بستن چه دردیست در میان جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن
-
.....می ارزد
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 14:26
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس سند عشق به امضا شدنش می ارزد گرچه من تجربهای از نرسیدنهایم کوشش رود به دریا شدنش می ارزد کیستم ؟ باز همان آتش سردی که هنوز حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم به همان لحظهی بر پا شدنش می...
-
کاش
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 00:12
کاش می شد ما بهاری می شدیم خیس آواز قناری می شدیم کاش از خوبان عالم می شدیم توبه می کردیم آدم می شدیم کاش نامردی نصیب ما نبود درد بی دردی نصیب ما نبود کاش چوپان دل ما عشق بود پاسبان محمل ما عشق بود کاش در یک شبی سبز و شگفت عشق نیز از ما بیعت می گرفت
-
بی تو من زنده نمانم
سهشنبه 3 مردادماه سال 1391 23:51
بی تو طوفان زده دشت جنونم صید افتاده به خونم تو چهسان میگذری غافل از اندوه درونم؟ بی من از کوچه گذر کردی و رفتی بی من از شهر سفر کردی و رفتی قطرهای اشک درخشید به چشمان سیاهم تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم تو ندیدی ... نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی چون در خانه ببستم، دگر از پا ن نشستم گوئیا زلزله آمد، گوئیا...
-
خسته ام
سهشنبه 3 مردادماه سال 1391 23:44
خسته ام از راه رفتن در شهری که آدمهای جدی اش زندگی را با لحظه ساعات تعطیلی می سنجند ویراژ توی خیابان یک گلیم کهنه زیر یک درخت کباب و اگر خیلی حوصله بود طنابی به درخت و تماشای تاب خوردن بچه ها دلم طپشهای دیوانه وار قلبم را می خواهد وقتی به ساعتم زل زده ام و منتظر توام سر قرارمان خانه خودمان راس ساعت دلتنگی ...
-
تو مدام در "دوستت دارم" تکرار می شوی
شنبه 31 تیرماه سال 1391 18:38
تو مدام در "دوستت دارم" تکرار می شوی ولی من هنوز در اولین سر مشق آن مانده ام ! نه ایراد از من است و نه از قلم های بی گناه تو را می نویسم اما نمی بینی لای هیچ سطری هم پنهان نمی شوی حتی میان هیچ خشمی هم مچاله نمی شوی ! این کاغذ ها هستند که تو را نمی پذیرند مبادا نامت عاشقشان کند !
-
و این پایان هر قصه ایست
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 23:31
به سوی مرگ آغوش گشوده ام دنیا را پشت سر گذاشته ام و آنقدر از دنیا دلخورم که نمیخواهم برگردم و دوباره به آن نگاه کنم با گامهایی استوار قدم بر آرزوهای از دست رفته می نهم دیگر یه فکر ناکامی هایم و خوشبختی های دست نیافته ام نیستم دیگر آرزو ندارم به آرزوهایم برسم و تو ای دنیا نخواهی توانست مرا تحقیر کنی زیرا از تو چیزی...
-
سفر بی بازگشت
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 23:25
اگر تو نبودی شاید ثبت نام میکردم برای این اطلاعیه ی جدید ناسا که آدم استخدام میکنند برای سفری به مریخ سفری که بازگشت ندارد ... باید توی فضا بمانی تا بمیری چون هزینه ی بازگشت به قدری است که نمی ارزد برای ناسا ناسا دارد حقیقت تلخ دنیای امروز را تف میکند توی صورت بشریت اینکه ارزش آدمها به رفتنشان است نه به بازگشت!
-
بیا تا برایت بگویم
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 20:35
بیا تا برایت بگویم چه می کشد آنکه غریب است در ازدحام آشنا ......... در ازدحام بی کسی فریاد زنم خدایا جانم بر لب آمد از اینهمه ملامت اما ................................ سکوت من دوباره در ازدحام بی کسی باشد حدیث دیگری. ................................ دریا ...غروب...و من!
-
ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 14:41
جهان بگشتم و دردا به هیچ شهر و دیار نیافتم که فروشند بخت در بازار کفن بیاور و تابوت و جامعه نیلی کن که روزگار طبیب است و عافیت بیمار مرا زمانه طناز دسته بسته و تیغ زند به فرقم و گوید که هان سری میخار زمانه مرد مصاف است و من ز ساده دلی کنم جوشن تدبیر و هم دفع مضار ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد من ابلهانه گریزم در...
-
در حوالی خیابان خاطره
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 22:22
اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد، اگر به حجله آشنایی، در حوالی خیابان خاطره برخوردی .. عده ای به تو گفتند، کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد! تو حرفشان را باور نکن! تمام این سالها کنار من بودی! کنار دلتنگی دفاترم! در گلدان چینی اتاقم! در دلم … تو با من نبودی و من با تو بودم! مگر نه که با هم بودن، همین علاقه ساده سرودن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 22:19
این شعر خواندنی این عشق ماندنی این شور بودنی ست این لحظه های پر شور این لحظه های ناب این لحظه های با تو نشستن سرودنی ست شعر بلند حافظ از تو شنودنی ست (حمید مصدق )
-
تو مرا معنا کن
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 22:07
تو مرا معنا کن من که در خلوت ترد تو مجسم شده ام من که در هر نفست شیفته در تو تکرار مکرر شده ام تو مرا معنا کن بگذرانم ز گل صورتی ی حوصله ها بگذرانم ز پل همهمه ی تنهایی بنشانم به سکوت سرخ تجربه ها نفسم می گیرد تو مرا معنا کن. بال خوشحالی من وا شده است چشمه ی شادی من راهی عالم شده است همچنان مغشوشم بوی باران تپش نبض...
-
پرم از جای خالی
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 22:06
نوازش از من می خواهی و من پرم از جای خالی ی همه نوازش های نشده . . . نگاه از من می خواهی از دو چشمم و من سراپا نگاهم و اینهمه مردمک انتظار را در من نمی یابی . . . . " امیر بابک یحیی پور "
-
مرا به خانهام ببر
جمعه 23 تیرماه سال 1391 20:36
شبآشیان شبزده چکاوک شکسته پر رسیدهام به ناکجا مرا به خانهام ببر کسی به یاد عشق نیست کسی به فکر ما شدن از آن تبار خود شکن تو ماندهای و بغض من از این چراغ مُردگی از این بر آب سوختن از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن چگونه گریه سر کنم که یار غمگسار نیست مرا به خانهام ببر که شهر، شهر یار نیست از این چراغ مُردگی...
-
ما هنوز خیلی چیزها به دنیا بدهکاریم
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1391 21:53
ما هنوز خیلی چیزها به دنیا بدهکاریم گرفتن عکس های دونفر قدم زدن های بی دلیل در زیرباران صدا زدن های بی دلیل یکدیگر نگاه های بی دلیل که تا امتداد دنیا راه دارد ما هنوز به این دنیا بدهکاریم