-
روزگار مرگ انسانیت
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 22:11
من چه می گویم در این رویین حصار ؟ من چه می جویم در این شبهای تار؟ من چه میپویم در این شهر غریب پای این دیوارهای نانجیب؟ تا نپنداری گلم در دامن است گل در اینجا دود قیر و آهن است قلبهامان آشیانهای خراب خانه هامان خلوت و بی آفتاب جان پاکان خسته از این آفت است روزگار مرگ انسانیت است
-
باغ تَفَرُّج
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 20:50
آنکه هلاک من هَمی، خواهد و من سلامتش هر چه کند زِ شاهدی، کَس نکند ملامتش میوه نمی دهد به کَس، باغ تَفَرُّج است و بَس جز به نظر نمی رسد، سیب درختِ قامتش داروی دِل نمی کنم، کان که مریض عشق شد هیچ دوا نیاورد، باز به استقامتش هر که فدا نمی کند، دنیی و دین و مال و سَر گو غم نیکوان مَخور، تا نخوری ندامتش جنگ نمی کنم اگر،...
-
جایت اینجا خالیست
سهشنبه 7 آذرماه سال 1391 23:18
جایت اینجا خالیست ، خوب من باور من ای به وقت گریه ، شانه ، زیر سر من جایت اینجا خالیست ، خسته ، آواره تنم به کجا راه برد؟ ، این دل پر پر من جایت اینجا خالیست ، چشم من بارانیست به کجا خواهد ریخت؟ ، اشک چشم تر من جایت اینجا خالیست ، دل من طوفانیست نشود خامش این دل پر آذر من جایت اینجا خالیست ، شب من افسردست رفته از روز...
-
سلام بر حسین و اصحاب حسین
یکشنبه 5 آذرماه سال 1391 21:47
ا مشب دلم به تاب و سرم گرم از تب است امشب که از نسیم حضوری لبالب است شمع است و شاهد است و شرابی که بر لب است شور و شگفتی است و شبی عشق مشرب است شامی که روشنایی روز است امشب است امشب شب ملیکه دادار زینب است این جلوه جلوههای شبی بیکرانه است این جذبه جذبه حرمی بینشانه است این سجده سجده بر قدمی جاودانه است این شعله شعله...
-
چشم جادویت
جمعه 3 آذرماه سال 1391 18:33
مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت خرابم می کند هر دم فریب چشم جادویت پس از چندین شکیبایی شبی یارب توان دیدن که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم که جان را نسخه ای باشد ز لوح خال هندویت تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت وگر رسم فنا خواهی...
-
هم پیاله ی ما باش
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 22:54
هم پیاله ی ما باش هم پیاله ی ما باش ما که رفتیم بر بادیم زیر گنبد اینچرخ از تعلق آزادیم بی نیاز و تنها باش تشنه باش و دریا باش فارغ از من و ما باش هم پیاله ی ما باش هم پیاله ی ما باش در مرام ما رندان حرص مال دنیا نیست گوش ما بدهکار قیل و قال دنیا نیست بر بساط این دنیا پشت پا بزن چون ما تشنه باش و دریا باش هم پیاله ی...
-
همدلی از همزبونی بهتره....................................
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 21:17
مثل یک ر ن گ ی ن ک م و ن هفت رنگ............... سرگذشت زندگیمون رنگ رنگ................ ای صمیمی ای قدیمی هم قطار................ در دل شب شبنم عشقی بکار................ شهر شب با مردم چشمک زنش.................... غصه هامو ریخته توی دامنش...................... ازدحام کوچه های بی کسی.................. پر شده از یک بغل...
-
کوچه ی دلم
شنبه 27 آبانماه سال 1391 23:18
ناشناسی بی کس نیمه شب هم حتی اگر از کوچه تنهایی قلبم گذرد عطر بدرود و درودش سالی...در دلم خواهد ماند تو که دیریست در این کوچه اقامت داری
-
دوستت دارم
شنبه 27 آبانماه سال 1391 23:15
دوستت دارم حتی اگر قرار باشد شبی بی چراغ، در حسرت یافتنت تمام پس کوچه ها را زیر باران، قدم بزنم ...
-
الفبا را یاد گرفتم که اسم تو را بنویسم
شنبه 27 آبانماه سال 1391 23:11
الفبا را یاد گرفتم که اسم تو را بنویسم همان چهار حرف جادویی ِ اسمت که کنار هم معجزه می کند! اعداد همگی صف کشیدهاند تا زادروز تو باشند من اولین گام هایم را در جست و جوی تو برداشتم راستی من عناصر اصلی طبیعت را چهار تا نمی دانم یکی می دانم و آن تویی... تو گرمایت بیشتر از آتش است آرامش صدایت بیشتر از آبهای جاریست اکسیژن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 12:41
همه شب نماز خواندن همه روز روزه رفتن همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن ز مدینه تا به کعبه سر و پا برهنه رفتن دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن طلب گشایش کار ز...
-
مرغ پریده - هوشنگ ابتهاج
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 00:37
هنوز چشم مرادم رخ تو سیر ندیده هوا گرفتی و رفتی ز کف چو مرغ پریده تو را به روی زمین دیدم و شکفتم و گفتم که این فرشته برای من از بهشت رسیده بیا که چشم و چراغم تو بودی از همه عالم خدای را به کجا رفتی ای فروغ دو دیده هزار بار گذشتی به ناز و هیچ نگفتی که چونی ای به سر راه انتظار کشیده چه خواهی از سر من ای سیاهی شب هجران...
-
زبان نگاه - هوشنگ ابتهاج
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 00:32
نشود فاش کسی آنچه میان من و توسته تا اشارات نظر نامه رسان من و توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه ای بسا باغ و...
-
همیشه عاشق تنهاست...- سهراب عزیز
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 13:23
دچار باید بود وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف حرام خواهد شد و عشق سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست و عشق صدای فاصله هاست صدای فاصله هایی که غرق ابهامند نه صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند و با شنیدن یک "هیچ "می شوند کدر همیشه عاشق تنهاست و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست...
-
در میان دل دوست...
شنبه 20 آبانماه سال 1391 21:46
چه کسی میداند؟؟؟ که چرا چشم من از این فاصله ها نمناک است............ و چرا این دل رنجیده من غمناک است............ به تو می اندیشم... به تو ای مخمل رویایی شب... به تو زیبای اساطیری من... چشم بگشا که مرا خواهی یافت... که به خود می گویم... زندگانی بـــــــــــــــــــــــــــــــــی تـــــــــــــــــــــــــــــــو......
-
گدای عشق- ابوالقاسم عارف قزوینی
شنبه 20 آبانماه سال 1391 10:25
گدای عشقم و سلطان حسن شاه من است به حسن نیت عشقم خدا گواه من است خیال روی تو در هر کجا که خیمه زند ز بیقراریم آنجا قرارگاه من است به محفلی که توئی صد هزار تیر نگاه روانه گشته ولی کارگر نگاه من است هزار برق نظر خیره سوی تو لیک شعاع روی تو از پرتو نگاه من است برای خود کلهی دوخت ز بن نمد هر کس چه غم ز بی کلهی که آسمان...
-
فریاد.اخوان ثالث
سهشنبه 16 آبانماه سال 1391 12:17
خانه ام آتش گرفته ست آتشی جان سوز هر طرف می سوزد این آتش پرده ها و فرش ها را تارشان با پود من به هر سو می دوم گریان در لهیب آتش پر دود وز میان خنده هایم تــــلخ و خروش گریه ام نا شاد از درون خسته ی سوزان می کنم فریاد ، ای فریاد خانه ام آتش گرفته ست آتشی بی رحم همچنان می سوزد این آتش نقش ها یی را که من بستم بخون دل بر...
-
ای تمام فکر من در روز شب
دوشنبه 15 آبانماه سال 1391 23:58
ای تمام فکر من در روز شب ای همه هذیان من در سوز وتب ای نهان در پیکرم چون جان شده همچو بوی گل به گل پنهان شده آه ای بالاترین سوگند من ای نهان در گریه و لبخند من ای به رگهایم چنان خون گمشده در میان دیده ام مردم شده ای شکوه آسمان در چشم تو ای فدای قهر و ناز و خشم تو ای بهشت دلکش موعود من خون گرم زندگی در بود من ای تمنای...
-
"باران بوی دیوارهای کاهگلی را بیدار کرده"
دوشنبه 15 آبانماه سال 1391 23:52
بیا دست در دست هم قلبهایمان را زیر باران به گردش ببریم دل ما از سنگ نیست دل ما کاهگلی ست صمیمانه ساده روستایی بگذار تا باران بوی قلبهای ما را بیدار کند بگذار با باران ما به جایی برویم که نیازی نیست به چتر که در آن ییلاق سبز عشاق نیاز همگان باران است
-
زهر شیرین - فریدون مشیری
شنبه 13 آبانماه سال 1391 11:30
ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق که نامی خوشتر از اینت ندانم وگر هر لحظه رنگی تازه گیری به غیر از زهر شیرینت نخوانم تو زهری زهر گرم سینه سوزی تو ش یرینی که شور هستی از تست شراب جام خورشیدی که جان را نشاط از تو غم از تو مستی از تست به آسانی مرا از من ربودی درون کوره غم آزمودی دلت آخر به سرگردانیم سوخت نگاهم را به زیبایی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 آبانماه سال 1391 21:22
هر شب از پشت پرچین خاطرات دزدانه نگاهم می کند با لبخندی لبریز از شیطنت . با اینکه می دانم دلتنگیم را به سخره می گیرد باز هم برای آن نگاه و آن لبخند بی تابم ! برای داشتنش هر شب در دل کوچه های نمناک خاطرات پا برهنه می دوم اما تا به پرچین می رسم جز رد پایی نیمه جان هیچ نیست ! از اینهمه نبودنت پیر شده ام ! دیگر قلبم به...
-
قانون عشق
یکشنبه 7 آبانماه سال 1391 08:35
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی! که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی و خاموش و بی صدا به شادی...
-
همیشه با تو
جمعه 5 آبانماه سال 1391 17:00
همیشه با تو بوده ام ، همیشه و در همه جابا تو نفس کشیده ام ، با چشمان تو دیده ام مرا از تو گریزی نیست ، چنانکه جسم را از روح و زمین را از اسمان و درخت را از افتاب تو دلیل من برای حیات بودی و هستی و چنان با این دلیل زیسته ام که باور کرده ام علت بودن من تو هستی پاسخ من به اغاز و پایان زندگی این است : « همیشه با تو
-
همه چیز رو به راه است
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 12:02
امشب همه چیز رو به راه است همه چیز ارام.....ارام باورت می شود.... دیگر یاد گرفته ام شبها بخوابم " با یک آرامبخش " تو نگرانم نشو ! همه چیز را یاد گرفته ام ! راه رفتن در این دنیا را هم بدون تو یاد گرفته ام ! یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم ! یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم ! تو...
-
سکوت
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 11:57
سکوت همیشه از روی رضایت نیست. گاهی نشانه اعتراض است! گاهی مودبانه خفه شدن است! گاهی فداکاری و از خودگذشتگی است! و گاهی ازروی بی تفاوتی است و چقدرآزاردهنده است این آخری
-
بار فراق دوستان
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 08:29
بار فراق دوستان، بس که نشسته بر دلم می روم و نمی رود ناقه به زیر محملم بار بیفکند شتر، چون برسد به منزلی بار دل است همچنان؛ ور به هزار منزلم ای که مهار می کشی، صبر کن و سبک مرو کز طرفی تو می کشی، وز طرفی سلاسلم بار کشیده جفا، پرده دریده هوا راه ز پیش و دل ز پس، واقعه ای است مشکلم معرفت قدیم را، بُعد حجاب کی شود؟ گر چه...
-
خوش به حال آنکه قلبش مال توست
سهشنبه 2 آبانماه سال 1391 17:10
خوش به حال آنکه قلبش مال توست حال و روزش هر نفس، احوال توست خوش به حال آنکه چشمانش تویی آرزوهایش همه آمال توست آنکه دستش تا ابد در دست تو کوچ او از غصه ها با بال توست من خطاکارم خداوندا، ولی دیدگانم تا ابد دنبال توست . . .
-
و من کودکی پیر...
جمعه 28 مهرماه سال 1391 21:40
در نهایت تصور شادی ها، و اوج خنده های کودکانه ام کجا رفتی که دریا کویر شد باران سرگردان و من کودکی پیر که طعم ترحم را تجربه میکند؟ کاش میان شب های آسمان نشان حضور تو را دسته گلی بود، شکفته یا که دریچه ای گشوده شعر از آقای رضا کاظمی
-
هوای این دل بی صاحبم ابری ست...
جمعه 28 مهرماه سال 1391 21:35
باز ؛ هوای این دل بی صاحبم ابری ست... هوای تو را دارد من تشنه ام... تشنه ی دیدار چهره زیبایت، و یا حتی صدای ساده پاکت... و یا فقط صدای خنده ات... و یا چه میدانم پیامی،نامه ای... دستخطی! تشنه ام؛ و این تشنگی تا ابد باید بماند با من... یادت آتش میزند مرا.... هر روز،هر لحظه،هر جایی که باشم، ذره ذره میسوزم کاش شعله ای...
-
قصه ی دل
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1391 23:17
باطل گذشت و دولت حق بر دوام ماند ناکام شد «مجاز» و «حقیقت» به کام ماند کس را مجال «نیم نفس» نیست وقت مرگ «جم» رفت و «نیمخورده شرابش» به جام ماند دشنام بود میوه ی من از درخت «نام» ای ننگ بر کسی که به امید نام ماند پنجاه بار، فصل زمستان ز من گذشت موی مرا نگر که چو برفی به بام ماند! شور و نشاط و شوق جوانی به باد رفت مرغی...