-
خبرم رسید امشب که نگار خواهی آمد- امیرخسرو دهلوی
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 18:56
خبرم رسید امشب که نگار خواهی آمد سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد به لبم رسیده جانم، تو بیا که زنده مانم پس از آن که من نمانم، به چه کار خواهی آمد غم و قصه فراقت بکشد چنان که دانم اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد منم و دلی و آهی. ره تو درون این دل مرو ایمن اندر این ره که فگار خواهی آمد همه آهوان صحرا سر خود گرفته...
-
چشم مستت چه کند با من بیمار امشب
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 17:15
چشم مستت چه کند با من بیمار امشب این دل تنگ من و این تن تبدار امشب آخر ای اشک دل سوخته ام را مددی که به جز ناله مرا نیست پرستار امشب بیش از این مرغ سحر خون به دل ریش مکن که به کنج قفسم چون تو گرفتار امشب سیل اشکم همه دفترچه ی ایام بشست نرود نقش تو از پرده ی پندار امشب بودم امید چو آیی به سرم سایه مهر آفتابی شود از...
-
مادر....
شنبه 25 آذرماه سال 1391 07:59
آلاله ام امشب در خیال گم شده ام در آغوش مهربانت ای مادر ترانه ای نیلوفری را که از آغوشت به یادم هست از آن زمان که آمیزه ای بودیم از کودکی و مادری به اشک زمزمه می کنم در تراکم تاریکی نبودنت حس می کنم اشعارم این روزها در تبعیدگاه لغات زنجیر است چیست راز این ترانه ات مادر آنرا از بسامد ارتعاش عشق سرودی یا بهار جانت را به...
-
دل خوشم- استاد محمدعلی بهمنی
جمعه 24 آذرماه سال 1391 19:26
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه برگی...
-
دنیا عوض شده ست
جمعه 24 آذرماه سال 1391 19:22
آیین عشق بازی دنیا عوض شده ست یوسف عوض شده ست، زلیخا عوض شده ست سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی در عشق سالهاست که فتوا عوض شده ست خو کُن به قایقت که به ساحل نمی رسیم خو کُن که جای ساحل و دریا عوض شده ست آن باوفا کبوتر جلدی که پَر کشید اکنون به خانه آمده، اما عوض شده ست حق داشتی مرا نشناسی، به هر طریق من...
-
گمان
جمعه 24 آذرماه سال 1391 19:20
ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی ردپایی تازه از پشت صنوبرها گذشت ... چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی ای نسیم بیقرار روزهای عاشقی هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی سایه زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی باد پیراهن کشید از دست گلها ناگهان...
-
ما بدهکاریم
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1391 23:34
ما بدهکاریم به یکدیگر و به تمام دوستت دارمهای ناگفتهای که پشت دیوار غرورمان ماندند و ما آنها را بلعیدیم تا نشان بدهیم منطقی هستیم حالا ما ماندهایم و این همه بدهی و این همه دوست داشتنهای فروخورده و یک جفت قلب و احساس زخمی و یک جفت غرور سالم اما مخرب …
-
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم ؟(مولانا)
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 23:58
آمده ام که سر نهم، عشق ترا به سر برم ور تو بگوئیم که نی، نی شکنم، شکر برم آمده ام چو عقل و جان، از همه دیده ها نهان تا سوی جان و دیدگان مشعله ی نظر برم آمده ام که ره زنم، بر سر گنج شه زنم آمده ام که زر برم، زر نبرم خبر برم گر شکند دل مرا، جان بدهم به دلشکن گر ز سرم کله برد، من زمیان کمر برم اوست نشسته در نظر، من به...
-
مسلخ خون
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 18:39
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد اما مرا به عمق درونم کشید و رفت یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت من در سکوت و بغض و شکایت ر سرنوشت خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت تا از خیال گنگ رهایی رها شوم بانگی به گوش خواب سکونم کشید و...
-
میرسد روزی....
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 08:03
میرسد روزی که بی هم میشویم یک به یک از جمع هم کم میشویم میرسد روزی که ما در خاطرات موجب خندیدن و غم میشویم گاه گاهی یاد ما کن ای رفیق میرسد روزی که بی هم میشویم
-
ایـــن روزهـــــــــا
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 07:57
ایـــن روزهـــــــــا تنهــــا چیزی که می خواهـــم سکـــوت اســــت، یـــ ک کلبـــه چوبــــــی وســط جنگـــــــــــل، یــــک آتـــش، یـــک فنجــــــــان چــــای تلــخ با تو …....
-
عشق
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 07:55
نمی توانم آرامتر از این " عاشق " تو باشم آرام دوست داشتن تو اصلا " عشق " نیست !
-
هرگز تو را فراموش نخواهم کرد...
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 23:46
هرگز تو را فراموش نخواهم کرد... حتی اگر مرا از یاد ببری و هرگز از تو رنجور نخواهم شد چرا که تورا دوست دارم دیوانه وار عاشقت شدم چرا که مهربانی را در وجودت دیدم باچشمانت وجودم رادگرگون ساختی . . و اگر تو نبودی ... هرگز عاشق نمی شدم...
-
دلم گریه می خواهد...
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 23:40
سک وت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد... بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من که بغض آشنای آسمان گریه می خواهد... بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد... چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی که حتی گریه های بی امانم،گریه میخواهد!..
-
برگریزان
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 19:55
برگریزان همه خوبیهاست. میبریم از همه پیوند قدیم میگریزیم از هم سبک و سوخته، برگی شدهایم در کف باد هوا چرخنده. از کران تا به کران سبزی و سرکشی سروی نیست وز گل یخ حتی اثری در بغل سنگی نیست. اینهمه بیبرگی؟ اینهمه عریانی؟ چه کسی باور داشت!؟... دل غافل! اینک تویی و یک بغل اندیشه که نشخوار کنی در تماشاگه پاییز که...
-
تو را دوست دارم
شنبه 18 آذرماه سال 1391 11:37
دل مثل سبو تنگت است کوچک و ترک خورده این درست امّا چه سری است در این تنگنا که پرنده خیال من تاب و تب شعر من اندازه یک کهکشان در هوای تو اوج می گیرد بانو! معجزه عشق همین است نه؟! .... می دانی لیلی؟! همیشه می ترسیدم که تو راداشته باشم چرا؟ از کابوس عادت کردن به چشمانت از خو گرفتن به لطافت انگشتانت یا که نه بافتن گیسوان...
-
ای تو چشمانت سیاه
شنبه 18 آذرماه سال 1391 11:28
ای تو چشمانت سیاه در من این سیاهی هذیان از توست ! زندگی از تو و مرگم از توست سیل سیال نگاه سبز ت همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود من به چشمان خیال انگیزت معتادم و دراین راه تباه عاقبت هستی خود را دادم..............
-
خنک آن قمار بازی، که بباخت آنچه بودش-مولانا جلال الدین رومی
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 13:39
همه صیدها بکردی، هله میر بار دیگر سگ خویش را رها کن ، که کند شکار دیگر همه غوطها بخوردی، همه کارها بکردی منشین زپای، یکدم که بماند کار دیگر همه نقدها شمردی، بوکیل ، در سپردی بشنو ازین محاسب، عدد و شمار دیگر خنک آن قمار بازی، که بباخت آنچه بودش بنماند هیچش الا ، هوس ِ قمار دیگر همه عمر خوار باشد، چو بر ِ دو یار باشد...
-
بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود...
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 13:41
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود گاهی تمام حادثه از دست می رود گاهی همان کسی که دم از عقل می زند در راه هوشیاری خود مست می رود گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود اول اگرچه با سخن از عشق آمده است آخر، خلاف آنچه که گفته است می رود وای از غرور تازه به دوران رسیده ای وقتی میان طایفه ای...
-
عیب از کجا بود......؟
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 18:45
بی تو دنیـــا بر ســـرم آوار شد بیـن ما هــر پنجره ، دیوار شد درد مـــا در بودن ما ریشه داشت رفتن و مردن ، علاج کــار شد آشنایی های خوش آغاز ما ابتدا نفرت ، سپس انکار شد آنـــکه اول نوشـــدارو می نمود بر لب ما ، زهـــر نیش مار شد عیب از مـا بود ، از یـــاران نبود تــا که یاری یار شد ، بیزار شد عاقبت بــا حیلة...
-
دردهای درونی
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 18:37
امروز هم احساس تنهایی می کنم . تنهای تنها در سرزمین ناآشنایان حقایقی که از آن گریزانم. در این میان به دنبال کسی می گردم تا حرف دلم را برایش بازگو کنم . اما وقتی که از همه چیز و همه کس و همه چیز نا امید می شوم به خلوت ترین مکان پناه می برم و به دور از چشم دیگران اشک می ریزم . اشکهایی که بیان کننده ی دردهای درونی ام...
-
خسته ام
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 00:24
خسته ام خسته از پرسه های پر تردید خسته ی روزهای بی حاصلی که شب گردید خسته از انتظار رفتن از این خاک باتمام وجود رفتن از خاک تا افلاک خسته ام از تماشای فیلم های تکراری صحبت از آرزوهای پوچ و توخالی خسته از نوع سنجش مردمی جاهل با ترازو، پول و در خیال خود عاقل خسته از دین نمایی آن خوارج ها بت پرستی،سکوت و مرگ ارزش ها...
-
پرواز میخواهم
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 00:18
پرواز میخواهم بادبادکم را بدهید ... میخواهم دل بکنم از این زمین و وابستگی هایم!!! اما نخ خیالم به تو گره خورده، تو بگو چگونه پرواز کنم؟!!!
-
خدا حافظی- اصغر بیات
جمعه 10 آذرماه سال 1391 21:57
به خدا حافظی سرد تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس، هیچ کس به تو اینجا همانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد لب تو میوه ممنوع، ولی لبهایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد خواستند از تو بگویند شبی شاعر ها عاقبت با قلم شرم...
-
نگاه کن
جمعه 10 آذرماه سال 1391 09:21
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب میشود چگونه سایه ی سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب میشود
-
در فتنه ی رستاخیز . . .
جمعه 10 آذرماه سال 1391 01:17
کنار امن کجا ، کشتی شکسته کجا کجا گریزم از اینجا به پای بسته کجا ز بام و در همه جا سنگ فتنه می بارد کجا به در برمت ای دل شکسته کجا فرو گذاشت دل آن بادبان که می افراشت خیال بحر کجا این به گل نشسته کجا چنین که هر قدمی همرهی فروافتاد به منزلی رسد این کاروان خسته کجا دلا حکایت خاکستر و شراره مپرس به بادرفته کجا و چو برق...
-
آه٬ اگر آرزو به باد رود!
جمعه 10 آذرماه سال 1391 01:11
آسمان زیر بال اوج تو بود چون شد ای دل که خاکسار شدی؟ سر به خورشید داشتی و٬ دریغ زیر پای ستم غبار شدی! ترسم ای دلنشین دیرینه سرگذشت تو هم ز یاد رود! آرزومند را غم جان نیست آه٬ اگر آرزو به باد رود! هوشنگ ابتهاج، ه ا سایه
-
آزاده - استاد رهی معیری
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1391 20:22
با آنکه همچون اشک غم بر خاک ره افتاده ام من با آنکه هر شب ناله ها چون مرغ شب سر داده ام من در سر ندارم هوسی، چشمی ندارم به کسی، آزاده ام من با آنکه از بی حاصلی سر در گریبانم چو گل شادم که از روشن دلی پاکیزه دامانم چو گل خندان لب و خونین جگر مانند جام باده ام آزاده ام من یا رب چو من افتاده ای کو؟ افتاده آزاده ای کو تا...
-
دو چشم منتظر
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 23:48
نبوده ای که بشنوی سکوت ساده ی مرا نمانده ای که طی کنی مسیر جادهی مرا منی که در نبودنت به بند اشک بسته ام هزار بار مرده ام کویر دل شکسته ام کنار جای خالی ات چه غصه ها نخورده ام چه گریه ها نکر ده ام چه رنج ها نبرده ام منی که تارسیدنت مسافر همیشه ام دو چشم خیس منتظر, نشسته پشت شیشه ام دلم همیشه تنگ توست اگر که غرق هق هقم...
-
منم و سردی آه...
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 23:40
او که مژگان سیاهش افق خوشبختی است، او که از حادثه ها تاخت به دریای دلم، و پر از ماهی کرد چشمه ی چشمانم را، مدتی هست به تاریکی هجرت پیوست! گل مریم بعد از او خشک شد و پرپر شد، چشمه ها خشکیدند، چشم من هم تر شد... کوکبی رفت به تاریکی آه و نسیم در قفس باد گرفتار آمد! همنفس رفت به تاریکی غم، و ندانست خزان مالک دیرینه ی باغ...