-
به پایان رسیدیم
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 22:08
به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز، فرو ریخت پرها نکردیم پرواز، ببخشای ای روشن عشق بر ما، ببخشای! ببخشای اگر صبح را به مهمانی کوچه دعوت نکردیم، ببخشای اگر روی پیراهن ما نشان عبور سحر نیست، ببخشای ما را اگر از حضور فلق روی صنوبر خبر نیست. شفیعی کدکنی
-
این بار حصار کلمات را می شکنم
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 22:31
این بار حصار کلمات را می شکنم و دلم را به قاصدک های آواره می سپارم برای از تو گفتن نیازی به کلام نیست از تو که بگویم اشکی بی بهانه از آسمان چشم هایم می بارد واژه ها در رگ سخنم می جوشد و جملات در نوک قلم به رقص در می آیند و می نگارد، می نویسد از غم و از دل تنگی ها و این که هنوز دوستت دارم.
-
با هرچه عشق نام تو را می توان نوشت
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 23:17
با هرچه عشق نام تو را می توان نوشت با هر چه رود راه تو را می توان سرود بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را با دست های روشن تو می توان گشود (محمدرضا عبدالملکیان )
-
باید کسی را پیدا کنم
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 23:08
باید کسی را پیدا کنم دوستم داشته باشد آنقدر که یکی از این شبهای لعنتی آغوشش را برای من و یک دنیا خستگی بگشاید هیچ نگوید... هیچ نپرسد...
-
خسته تر از پروانه
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 22:57
خسته تر از پروانه سالهاست گرد رویاهای سرخ باغچه خویش پر می زنم و هنوز غربت تلخ همیشه را، مزه می کنم... من خسته ام... و هیچ حاجتی به تایید هیچ پروانه ای نیست... کافی است دکمه پیراهن پریروزم را باز کنی تا پاره پاره های عریان عمر هزار پروانه را، به سوگ بنشینی... من خیس خستگی ام... بیا شانه هایت را بالش خیل خستگی هایم...
-
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور - سید علی صالحی
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 23:32
سلام! حال همهی ما خوب است ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور، که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی میگذرم که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان! تا یادم نرفته است بنویسم حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود میدانم همیشه حیاط آنجا...
-
رهگذار عمر- روانشاد استاد غلامرضا رشید یاسمی
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 20:16
سالی دگر گذشت و امیدی دگر گذشت آوخ که تا شدیم خبر بی خبر گذشت تقویم ماند چون قفسی خالی از هزار عمر، از میانه همچو هزاری به پر گذشت لفظی به جای ماند و ز معنی نشانه نیست دودی به چشم رفت و فروغ شرر گذشت هر روز بیقرارتر از روز پیش بود هر ماه از مه دگر آشفته تر گذشت نادیده فروردین مه اردیبهشت شد خرداد و تیر تیر صفت از نظر...
-
تور ماهگیری
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 01:20
یک تور ماهگیری ساختهام امشب میخواهم ماه را شکار کنم آن را دور سرم چرخ خواهم داد و قرص بزرگ ماه را خواهم گرفت . فردا نگاهی به آسمان بکن ، اگر ماه در آن ندیدی بدان که آخر سر شکارش کردم و انداختمش توی تور . اما اگر ماه همچنان میدرخشید یک ذره پایینتر را نگاه کن و مرا ببین که با ستارهای در تور ماهگیریام در آسمان...
-
اگر بتوانم یکبار دیگر زندگی کنم
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 01:16
اگر بتوانم یکبار دیگر زندگی کنم میکوشم بیشتر اشتباه کنم نمیکوشم بینقص باشم . راحتتر خواهم بود سرشارتر خواهم بود از آنچه حالا هستم در واقع، چیزهای کوچک را جدیتر میگیرم کمتر بهداشتی خواهم زیست بیشتر ریسک میکنم بیشتر به سفر میروم غروبهای بیشتری را تماشا میکنم از کوههای بیشتری صعود خواهم کرد در رودخانههای...
-
تنهایی
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 01:15
تنهایی چیزهای زیادی به انسان میآموزد اما تو نرو... بگذار من نادان بمانم! "ناظم حکمت"
-
من اینجا سخت تنهایم
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 01:07
من اینجا سخت تنهایم کنار عکس تو ، ای غم در این گوشه به دستانم طنابی از نگاه تلخ بی سامان تو بستم و در های دلم را میخ کوباندم نه سوراخی نه حتی روزنی در سقف که نور و روشنایی را به من هدیه کند، شاید ...
-
شعری از زنده یاد هوشنگ شفا "یاغی"
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 17:37
برلبانم غنچه لبخند پژمرده است نغمه ام دلگیر رو افسرده است نه سرودی نه سروری نه هم اوازی نه شوری زندگی گویی ز دنیا رخت بر بسته است یا که خاک مرده روی شهر پاشیده است این چه ایینی چه قانونی چه تدبیری است من از این ارامش سنگین و صامت عاصی ام دیگر من از این اهنگ یکسان و مکرر عاصی ام دیگر من سرودی تازه میخواهم جنبشی شوری...
-
دستم را تو بگیر
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 17:34
دستم بگیر التماس دستم را بپذیر درمانی باش پیش از آنکه بمیرم آوازی باش پرواز اگر نیی همدردی باش همراز اگر نیی آغازی باش تا پایان نپذیرم گلدانی باش گلزار اگر نیی دلبندی باش دلدار اگر نیی سبزینه باش با فصل بد و پیرم از بوی تو چون پیراهن تو آغشته شد جانم با تن تو آغوشی باش تا بوی تو بگیرم لبخندی باش در روز و شب من در هم...
-
چشمان جادویی
جمعه 20 بهمنماه سال 1391 19:31
سراپا ساحری داری تو با چشمان جادویی طلسمم کرده ای آری تو با چشمان جادویی کشیدی پرده ی پلک و ز تصویری خیال انگیز نمودی پرده برداری تو با چشمان جادویی عجب کابوس زیبایی که پیش چشم می آیی چه در خواب و چه بیداری تو با چشمان جادویی چه عالی می شد ار یک شب دل ما را کنار خود به مهمانی نگه داری تو با چشمان جادویی شنیدم بی خیالی...
-
دریا دریا مهربانیات را میخواهم
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 07:55
دریا دریا مهربانیات را میخواهم نه برای دستهام نه برای موهام نه برای تنم برای درختها تا بهار بیاید. و تو فکر میکنی زندگی چند بار اتفاق میافتد؟ و تو فکر میکنی یک سیب چند بار میافتد تا نیوتن به سیب گاز بزند و بفهمد چه شیرین میبود اگر میتوانستیم به آسمان سقوط کنیم؟ چند بار؟ راستی دریای دستهات آبی زمینی است؟...
-
همه ی این ها برای توست
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 07:54
همه ی این ها برای توست تا لبخندی بزنی و من آرام بگیرم ساز ِ دست هایم را کوک کرده ام تو را می شناسند مگر می شود خاطره باشد و تو نباشی .. ؟ کافی ست نه با چشم با دل ات من را بخوانی "سید محمد مرکبیان"
-
به نسیمی
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 07:52
به نسیمی همه راه به هم می ریزد کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد سنگ در برکه می اندازم و می پندارم با همین سنگ زدن، ماه به هم می ریزد عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد آه یک روز همین آه تو را می گیرد گاه یک کوه...
-
وضع امسال مرا خوب به هم ریخته ای
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 00:02
وضع امسال مرا خوب به هم ریخته ای - جان تو- حال مرا خوب به هم ریخته ای بی تو با خلوت خود ساخته بودم حتی خلوت کال مرا خوب به هم ریخته ای من و درگیر سکون بودن و اوجی تا هیچ جرأت بال مرا خوب به هم ریخته ای به سرم زد که تفأل بزنم با چشمت راستی! فال مرا خوب به هم ریخته ای بعد عمری غزل بی سروسامان گفتن غزل لال مرا خوب به هم...
-
من ندانسته به شوق سخن عشق تو دلباخته ام
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 00:00
من ندانسته به شوق سخن عشق تو دلباخته ام قصه رنج شقایق هایم یادگار سفر چلچله ها راز صدها دل هجران زده ام و در این ساحل تنها و خموش سایه ای در گذر پلک دو چشمان تو ام.
-
حالم بد است و گریه امانم نمی دهد
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 23:55
حالم بد است و گریه امانم نمی دهد دنیا چرا به مرگ نشانم نمی دهد ؟ بازیچه ای به دست خودم می شوم ولی این بغض چند ساله توانم نمی دهد
-
خواب و خیال
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 23:51
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد...
-
گاهی خیال می کنم که از من بریده ای
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 23:44
گاهی خیال می کنم که از من بریده ای بهتر زمن برای دلت برگزیده ای از من عبور می کنی و دم نمی زنی تنها دلم خوش است که شاید ندیده ای یک روز می رسد که به آغوش گیرمت هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای
-
نگه دگر بسوی من چه می کنی؟ - فروغ فرخزاد
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 21:50
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری که مرا یاد کند دیده ام خیره به ره ماند و نداد نامه ای تا دل من شاد کند خود ندانم چه خطائی کردم که ز من رشته الفت بگسست در دلش جائی اگر بود مرا پس چرا دیده ز دیدارم بست هر کجا می نگرم، باز هم اوست که بچشمان ترم خیره شده درد عشقست که با حسرت و سوز بر دل پر شررم چیره شده گفتم از...
-
از تو دیگر نه پیامی نه نشانی- فروغ فرخزاد
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 21:45
از تو دیگر نه پیامی نه نشانی نه به ره پرتو مهتاب امیدی نه به دل سایه ای از راز نهانی دشت تف کرده و بر خویش ندیده نم نم بوسه ی باران بهاران جاده ای گم شده در دامن ظلمت خالی از ضربه ی پاهای سواران تو به کس مهر نبندی ،مگر آندم که زخود رفته ،در آغوش تو باشد لیک چون حلقه ی بازو بگشایی نیک دانم که فراموش تو باشد کیست آنکس...
-
یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن...
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 23:33
یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن... ترسم که بوی نسترن مست است و هوشیارش کند ... پیراهنی از برگ گل از بهر یارم دوختم... از بس لطیف است آن بدن... ترسم که آزارش کند... ای آفتاب آهسته نه... پا در حریم یار من ... ترسم صدای پای تو ...خواب است و بیدارش کند... پروانه امشب پر نزن... اندر حریم یار من... ترسم صدای شه پرت...
-
حاصل عشق...
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 08:04
حاصلی از هنر عشق ِ تو جز حرمان نیست آه از این درد که جز مرگ ِ من اش درمان نیست این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم که بلاهای وصال ِ تو کم از هجران نیست آنچنان سوخته این خاک ِ بلا کش که دگر انتظار ِ مددی از کرم ِ باران نیست به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست این چه تیغ است که در هر...
-
آرام باش، حوصله کن،آب های زودگذر،..-علی صالحی
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 19:20
آرام باش، حوصله کن، آب های زودگذر، هیچ فصلی را نخواهند دید از ریگ های ته جویبار شنیده ام مهم نیست که مرا از ملاقات ماه و گفت و گوی باران بازداشته اند . من برای رسیدن به آرامش تنها به تکرار اسم تو بسنده خواهم کرد ... حالا آرام باش همه چیز درست خواهد شد...
-
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست-استاد محمدعلی بهمنی
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 19:15
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت که در این وصف زبان دگری گویا نیست بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما غزل توست که در قولی از آن ما نیست تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست شب که آرام تر از پلک تو را می بندم در...
-
ای کاش پرنده ای بودم در گندمزار نگاهت …. …
شنبه 30 دیماه سال 1391 19:03
نگاهم ، لحظه خوش با تو بودن را در میان خش خش برگ درختان می طلبد دست هایم ، حس لطیف کنارت بودن را در میان برگ برگ خاطرات کهنه می جوید در پی عشق تو در میان شب های بی ستاره و در لا به لای گذر فصل ها و در عبور پرستو ها از شهر و دیار نغمه ی تنهایی سر داده ام و ای کاش پرنده ای بودم در گندمزار نگاهت …. … محدثه سمنانی
-
تو ماه را بیشتر از همه دوست میداشتی
شنبه 30 دیماه سال 1391 07:56
تو ماه را بیشتر از همه دوست میداشتی و حالا ماه هر شب تو را به یاد من میآورد میخواهم فراموشات کنم اما این ماه با هیچ دستمالی از پنجرهها پاک نمیشود! "رسول یونان"