-
دوستت دارم
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 21:31
دوستت دارم و عشق تو از نامم می تراود مثل شیره ی تک درختی مجروح در حیاط زیارتگاهی. "شمس لنگرودی "
-
باید لبت را جایی جا گذاشته باشی ...
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 20:51
قهوه ای که می نوشم طعم بوسه می دهد لباسی که تن می کنم عطر بوسه می دهد ساعتهای روی مچم شکل بوسه می شوند موسیقی غمگینی که نمی رقصاندم ریتم بوسه دارد کتابی که می خوانم تمام کلماتش بوسه می شوند به گمانم باید لبت را جایی جا گذاشته باشی ... پریچهر مستمند
-
سلام ، حال همه ی ما خوب است...
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 23:02
سلام، حال همه ی ما خوب است. ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به آن شادمانی بی سبب میگویند. با این همه عمری اگر باقی بود٬ طوری از کنار زندگی میگذرم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و نه این دل ناماندگار بی درمان... تا یادم نرفته است بنویسم حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود میدانم همیشه حیات آنجا پر از...
-
نگاهت ...
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1392 14:19
نگاهم که کردی دلم پر گرفت دلم غربت زنگ آخر گرفت نگاهم که کردی سکوتم شکست درون دلم عشق گویی نشست نگاهم که کردی زمان صبر کرد دل آسمان را پر از ابر کرد و بعد از نگاه تو باران گرفت و عشقی درون تنم جان گرفت نگاهم کن و باز با من بمان تو حرف دل بی کسم را بخوان نگاهم کن ای زندگی بخش من و با قلبم از عشق حرفی بزن......
-
وقتی دلم به سمت تو مایل نمیشود
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1392 14:14
وقتی دلم به سمت تو مایل نمیشود باید بگویم اسم دلم، دل نمیشود دیوانهام بخوان که به عقلم نیاورند دیوانه تو است که عاقل نمیشود تکلیف پای عابرمان چیست؟ آیهای از آسمان فاصله نازل نمیشود خط میزنم غبار هوا را که بنگرم آیا کسی زِ پنجره داخل نمیشود؟ میخواستم رها شوم از عاشقانهها دیدم که در نگاه تو حاصل نمیشود تا...
-
دختر بصره - ملک الشعرا بهار
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 19:57
دیدم به بصره دخترکی اعجمی نسب روشن نموده شهر به نور جمال خویش می خواند درس قرآن در پیش شیخ شهر وز شیخ دل ربوده به غنج و دلال خویش می داد شیخ درس " ضلال مبین " به او و آهنگ ضاد رفته به اوج کمال خویش دختر نداشت طاقت گفتار حرف ضاد با آن دهان کوچک غنچه مثال خویش می داد شیخ را به " دلال مبین " جواب و آن...
-
من خرابه ها را دوست دارم
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 11:33
من خرابه ها را دوست دارم وچیزهای بیهوده و دور انداخته را زیرا چه دیوارها که در روح من فروریخته اند و چه پندارهای بیهوده که در دل پرورانیده ام من خرابه ها را دوست دارم زیرا آنها مرا به یاد عمر خویش و خرابی خویش می اندازند. زنده یاد بیژن جلالی
-
عاشق نشدی زندگی ات تلخ شود...
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 17:41
گاهی به خدا نفس کشیدن سخت است یعنی نفسی تو را ندیدن سخت است با زور مسکن قوی خوابیدن با دلهره از خواب پریدن سخت است عاشق نشدی زندگی ات تلخ شود تا درک کنی که دل بریدن سخت است بعد از تو خدا شبیه تو خلق نکرد یعنی که شبیه ات آفریدن سخت است هر روز سر کوچه نشستن تا شب از فاصله های دور دیدن سخت است حقا که تو سهم من نبودی حالا...
-
معشوق من - بیژن جلالی
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 18:23
مرگ است که معشوق من است نازک اندام و سیاه پوش که با هر بادی می رود و می آید و در هر نگاه می شکفد و می پژمرد
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 13:32
چه قدر دزدیدن نگاه از چشمان تو لذت بخش است گویی تیلهای از چشمام به دلم میافتد بانو! با مردی که تیلههای بسیار دارد میآیی؟ "کیکاووس یاکیده"
-
مرا اینطوری ترک نکن
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 12:50
اگر نمی توانم همیشه مال تو باشم اجازه بده گاهی ، زمانی از آن تو باشم واگر نمی توانم گاهی ، زمانی از آن تو باشم بگذار هر وقت که تو می گویی ، کنار تو باشم اگر نمی توانم عشق راستین تو باشم بگذار باعث سرگرمی تو باشم اگر نمی توانم دوست خوب و پاک تو باشم اجازه بده دوست پست و کثیف تو باشم اما مرا اینطوری ترک نکن بگذار دست کم...
-
کودک فال فروش
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 18:14
از کودک فال فروش پرسیدم چه می فروشی گفت : به کسانی که گذشته اشان را گم کردن آینده ام را می فروشم ================================ از کودک فال فروشی پرسیدم: چه می فروشی؟ گفت: به آنان که در دیروز مانده اند فردا می فروشم ======================== از کودک فال فروش پرسیدم چه میکنی ؟ گفت از حماقت انسان ها تکه نانی در می آورم...
-
هوای تو دارم...
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 19:19
کلماتم را در جوی سحر می شویم لحظه هایم را در روشنی باران ها تا برای تو شعری بسرایم روشن تا که بی دغدغه بی ابهام سخنانم را در حضور باد ـ این سالک دشت و هامون ـ با تو بی پرده بگویم که تو را دوست میدارم تا مرز جنون
-
من مدتی ست ابر بهارم برای تو
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 17:10
من مدتی ست ابر بهارم برای تو باید ولم کنند ببارم برای تو این روزها پر از هیجان تغزلم چیزی به جز ترانه ندارم برای تو جان من است وجان تو،امروز حاضرم این را به پای آن بگذارم برای تو از حد دوست دارمت اعداد عاجزند اصلا نمی شود بشمارم برای تو این شهر در کشاکش کوه و کویر ودشت دریا نداشت دل بسپارم برای تو من ماهی ام تو آب،تو...
-
حال من خوبَست اما با تو بهتر می شوم
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 17:05
حال من خوبَست اما با تو بهتر می شوم آخ که تا مببینمت یک جور دیگر می شوم با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند یاسم و باران که میبارد معطر می شوم در لباس آبی از من بیشتر دل می بری آسمان وقتی که میپوشی کبوتر می شوم آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو میتوانم مایه ی گهگاه دلگرمی شوم میل،میلِ توست اما بی تو باورکن که من در...
-
نگاهت، تکرار مکرر بهار ست
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 15:12
نگاهت، تکرار مکرر بهار ست وُُ خنده ات، شکفتنِ غنچه های محجّبه . نه؛ مرا حرفی نیست . هر چه می خواهی بکن . بگذار این بار هم کارها باب میل تو باشد . می خواهی بروی وُ مرا انیس رنج دوریت وُ همنشین حسرت دیدارت گردانی ؟ باشد، برو، خدانگهدار سفر بخیر برو و رمه ی نگاهت وُ نسیم عطرت را نیز با خود ببر . و حتا آن لبان لعلینت را...
-
خانه را از دوش عشق برداشتم
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 15:05
خانه را از دوش عشق برداشتم ، عکس را از قاب ، یاد را از تخت و قلبم را از کنار آینه ات . دوستی ، چمدانی شد برای من تا قشنگیِ زندگی برای تو بماند ... "سید محمد مرکبیان"
-
چه می شد اگر خدا؟
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 15:03
چه می شد اگر خدا، آن که خورشید را چون سیب درخشانی در میانهی آسمان جا داد، آن که رودخانه ها را به رقص در آورد، و کوه ها را بر افراشت، چه می شد اگر او، حتی به شوخی مرا و تو را عوض می کرد مرا کمتر شیفته تو را زیبا کمتر "نزار قبانی"
-
مرغ دریا - هوشنگ ابتهاج
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1392 11:24
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت چه هوایی به سرش بود که با دست تهی...
-
خواب - هوشنگ ابتهاج
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1392 11:21
بخت اگر بیدار باشد خواب بردارد مرا یکسر از بستر در آغوش تو بگذارد مرا از چه دریا آمدم با ابر بی پایان غم کاسمان عمری ست تا یکریز می بارد مرا آخرین پیمانه ی شبگیر این خمخانه ام تا کدامین مست درد آشام بگسارد مرا گنج بی قدرم به دست روزگار مرده دوست آن گهم داند که خود در خاک بسپارد مرا گرچه مرگم پیش تر از فرصت دیدار توست...
-
وقتی هستی...
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 17:30
وقتی هستی همهی هستیام را با لبم میگذارم روی شانههات. وقتی هستی نگاهم تاب نمیآورد مثل رنگ روی تنت شُره میکنم. وقتی هستی هیچ چیز کم نیست خدا هم هست آن بیرون جای پاش هم هست بر برف چقدر رقصیده بود آن شب! عباس معروفی
-
دلم با تو بودن می خواهد
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 17:27
دلم با تو بودن می خواهد بگو با بهار باز می گردی بگو دست مرا در باد می گیری و بوی عشق می پیچد بگو با هم ترانه سر می دهیم و جوانه می زنیم شکوفه می دهیم سبز می شویم بگذار بهارنارنج را من از کنج لبانت برچینم بگذار هرم نفسهایت ذوب کند تردید را ترس هایم یخ بسته اند بتکان غبار اندوه را از دل و جان ایوان را سراسر شمعدانی...
-
مثل گنجشکها دوست دارمت...
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 17:26
مثل گنجشکها دوست دارمت... مثل گنجشک هایی که میدانند پای کدام پنجره ای ، نزدیک کدام درخت... مثل گنجشک ها بغض میکنم وقتی پنجره را می بندی میمانم پشت شیشه ، زیر برف و یخ میزنم از شب! من گنجشکم! مثل گنجشک ها دوست دارمت.... دانه بریزی یا نریزی... منبع: وبلاگ از شراب تا سراب
-
دوستم داشته باش…
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 17:24
دوستم داشته باش… و نپرس چگونه و در شرم درنگ نکن و تن به ترس نده بیشِکوه دوستم داشتهباش نیام گلایه دارد که به پیشوازِ شمشیر میرود؟ دریا و بندرم باش وطنم وَ تبعیدگاهم آرامش و توفانم باش نرمی و تُندیام… دوستم داشتهباش… به هزاران هزار شیوه و چون تابستان مکرر نشو بیزارم از تابستان دوستم داشته باش… و بگو که...
-
نگاهت
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 17:22
نگاهت، تکرار مکرر بهار ست وُُ خنده ات، شکفتنِ غنچه های محجّبه . نه؛ مرا حرفی نیست . هر چه می خواهی بکن . بگذار این بار هم کارها باب میل تو باشد . می خواهی بروی وُ مرا انیس رنج دوریت وُ همنشین حسرت دیدارت گردانی ؟ باشد، برو، خدانگهدار سفر بخیر برو و رمه ی نگاهت وُ نسیم عطرت را نیز با خود ببر . و حتا آن لبان لعلینت را...
-
وقتی دلم به سمت تو مایل نمیشود
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 00:16
وقتی دلم به سمت تو مایل نمیشود باید بگویم اسم دلم ، دل نمیشود دیوانهام بخوان که به عقلم نیاورند دیوانهی تو است که عاقل نمیشود تکلیف پای عابران چیست؟ آیهای از آسمان فاصله نازل نمیشود خط میزنم غبار هوا را که بنگرم آیا کسی زِ پنجره داخل نمیشود؟ میخواستم رها شوم از عاشقانهها دیدم که در نگاه تو حاصل نمیشود تا...
-
آرزو های ویکتور هوگو برای شما
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 08:39
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی، و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد، و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد، و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی. آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی. برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی، از جمله دوستان بد و ناپایدار، برخی...
-
آقا اجازه هست...؟
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 22:24
آقا اجازه هست باز کنم پنجره ام را به سوی وسوسه ی نور و چشم بدوزم به چشم زندگی از همین فاصله ی دور؟ آقا اجازه هست که یک روز از این سیصد و شصت و پنج عدد روز خودم باشم؟ از هر چه نباید و باید رها باشم ؟ جاری تر از آفتاب بخوابم به روی سبز علف فراتر از پرنده بنشینم به روی شاخه های درخت با باد و کبوتر و ماهی ماهیان خوشبخت...
-
دلم تنگ می شود...
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 22:19
دلم تنگ می شود ، گاهی برای حرف های معمولی برای حرف های ساده برای «چه هوای خوبی» / «دیشب چه خوردی؟» برای «راستی! ماندانا عروسی کرد / «شادی پسر زائید» و چقدر خسته ام از «چرا؟» از «چگونه؟» خسته ام از سوال های سخت ، پاسخ های پیچیده از کلمات سنگین فکرهای عمیق پیچ های تند نشانه های با معنا، بی معنا دلم تنگ می شود ، گاهی...
-
چشم سخنگوی تو - زنده یاد حمید مصدق
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 22:11
در شبانِ غم تنهایی خویش، عابدِ چشم سخنگوی توام. من در این تاریکی، من در این تیرهشبِ جانفرسا، زائر ظلمتِ گیسوی توام. شکن گیسوی تو، موج دریای خیال. کاش با زورقِ اندیشه شبی، از شطِ گیسوی مواج تو، من بوسهزن بر سر هر موج گذر میکردم. کاش بر این شطِ مواجِ سیاه همۀ عمر سفر میکردم