-
دلتنگ
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 00:57
جای ماهی در دل هر تنگ خرچنگ است ماهی سرخی برای خانه دلتنگ است دم به دم باید به ساز زندگی رقصید با تو رقصیدن به هر سازی خوش آهنگ است عشق از هر تکه سنگ افسانه میسازد لحظهای با من مدارا کن دلت سنگ است عشق میارزد به افسانه شدن با تو ننگ تو نام است اما نام من ننگ است روح در پیراهن من جا نمیگیرد دکمهام را باز کن...
-
خبری نیست از پرستوها
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 00:55
خبری نیست از پرستوها، گفته بودند برنمیگردند آسمان سیاه شهر مرا، این کلاغان سیاهتر کردند شاخهها هیزمی رسیده شدند، میوهی تلخ شاخه حسرت شد چشم من خشک و زرد میبیند یا درختان شهر من زردند؟ شعبده بازی است در هر کنج، شهر در باورش نمیگنجد باغبانها به باغ دل دادند، از گل پونه مار پروردند در گلو ناودان فرو میریخت، بغض...
-
اشک های تو
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 00:49
اشک های تو شانه ام را خیس می کند و زخم سال های پیش را می سوزاند در تو کدام رودخانه می گرید و ماهی در آستین کدام رود در تو روشنایی عجیبی که درختان سیب را بارور می کند و دریایی که هنوز در گوش دکمه های تو می خواند زیبایی تو همیشه چیزی را از قلم می اندازد "رضا بروسان"
-
قلب من و چشم تو
شنبه 14 تیرماه سال 1393 09:40
من آنچه را احساس باید کرد یا از نگاه دوست باید خواند هرگز نمی پرسم هرگز نمی پرسم که : آیا دوستم داری ؟ قلب من و چشم تو می گوید به من : آری فریدون مشیری
-
صدای تو
پنجشنبه 12 تیرماه سال 1393 16:22
صدای تو بیداری گلهاست صدای تو نهایت خوبی است صدای تو رقص گلهای قالی است صدای تو مانند خود تو است صدای تو اتاقم را پر کرده است من با صدای تو میخوابم صدای تو شعر است، موسیقی است صدای تو عشق است اصلاً جهان با صدای تو تسخیر شده است! رویاهایم با صدای تو تعبیر میشود صدای تو تکیه گاه من است بگذار به صدایت تکیه کنم همه...
-
دوست داشتن تو...!
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1393 19:00
دوست داشتنت، اندازه ندارد! پایان ندارد ! گویی بایستی بر ساحل اقیانوس و موج های کوچک و بزرگ مکرر را بی انتها، بشماری ... "سید علی صالحی"
-
دفتر عشق
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1393 17:40
به خیال تو راه میروم به حال تو قدم میزنم به یاد تو سرمست می شوم ... برای تو خواب میبینم خوابی پر از چشمهای قشنگ تو ! کنارِ تو حرف میزنم برای تو چای میریزم تنت را بو میکنم و دستت را میگیرم ... میدانی؛ من سالهاست به دوست داشتن تو آرامم .
-
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1393 13:40
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی دل دردمند ما را که اسیر توست یارا به...
-
با من شریک شو
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 23:27
با من شریک شو در نان هر روزه ی تنهایی ام پرکن با حضورت دیوارهای غیاب را مذهب کن پنجره ی ناموجود را دری باش بالای همه درها که همیشه می توان آن را باز گذاشت هالینا پوشویاتوسکا
-
ای مرگ کجایی؟
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 21:58
روز و شب خون جگر می خورم از درد جدایی ناگوار است به من زندگی ، ای مرگ کجایی چون به پایان نرسد محنت هجر از شب وصلم کاش از مرگ به پایان رسدم روز جدایی چاره درد جدایی تویی ای مرگ چه باشد اگر از کار فرو بسته من عقده گشایی هر شبم وعده دهی کایم و من در سر راهت تا سحر چشم به ره مانم و دانم که نیایی که گذارد که به خلوتگه آن...
-
عشق
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 21:52
عشق گاه چون ماری در دل میخزد و زهر خود را آرام در آن میریزد گاه یک روز تمام چون کبوتری بر هرّهی پنجرهات کز میکند و خرده نان میچیند گاه از درون گــُـلی خواب آلود بیرون میجهد و چون یخ ، نمی ، بر گلبرگ آن میدرخشد و گاه حیله گرانه تو را از هر آنچه شاد است و آرام دور میکند گاه در آرشهی ویولونی مینشیند و در نغمه...
-
دلتنگ رهایی ام
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 21:45
جاده های بی پایان را دوست دارم دوست دارم باغ های بزرگ را رودخانه های خروشان را من تمام فیلمهایی که در آنها زندانیان موفق به فرار می شوند دوست دارم دلتنگ رهایی ام دلتنگ نوشیدن خورشید بوسیدن خاک لمس آب در من یک محکوم به حبس ابد پیر و خمیده با ذره بینی در دست نقشه های فرار را مرور می کند رسول یونان
-
غریب
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 21:37
منم اسیر و پریشان ز یار خود محروم غریب شهر کسان و ز دیار خود محروم به درد و رنج فرومانده و ز دوا نومید نشسته در غم و از غمگسار خود محروم گزیده صحبت بیگانگان و نااهلان ز قوم و کشور و ایل و تبار خود محروم ز روزگار مرا بهره نیست جز حرمان مباد هیچکس از روزگار خود محروم ز آه سینه بسوزم اگر شوم نفسی ز سیل این مژه ی سیل بار...
-
دانی از زندگی چه می خواهم؟
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 21:34
دانی از زندگی چه می خواهم من تو باشم ، تو ، پای تا سر تو زندگی گر هزار باره بود بار دیگر تو ، بار دیگر تو آنچه در من نهفته دریایی ست کی توان نهفتنم باشد با تو زین سهمگین توفانی کاش یارای گفتنم باشد بس که لبریزم از تو می خواهم بروم در میان صحراها سر بسایم به سنگ کوهستان تن بکوبم به موج دریاها بس که لبریزم از تو می...
-
دوستی
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 20:25
فکر تو عایق سرمای من است فکر کردم به صمیمیت تو ، گرم شدم خنده کن خنده که با خنده ی تو آفتاب از ته دل می خندد شرم در چهره من داشت شقایق می کاشت سفره انداخته بودیم و کنارش باهم دوستی میخوردیم حرف تو سنگ بزرگی جلوی پای زمستان انداخت باز هم حرف بزن عمران صلاحی
-
اینک تو مانده ای...!
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 20:20
هر سو شتافتم در عمق بیشه های غم آلوده ی خموش بر اوج قله های دل انگیز برف پوش در جاده های مخملی ماهتاب ها بر سنگفرش نقره ای موج آبها هرسو شتافتم هرسو ولی دریغ هرگز وجود گمشده ام را نیافتم اینک تو مانده ای آیا در خویشتن وجود مرا حس نمیکنی ؟ عمران صلاحی
-
سرنوشت
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 09:15
جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت سر را به تازیانه او خم نمی کنم! افسوس بر دوروزه هستی نمی خورم زاری براین سراچه ماتم نمی کنم. با تازیانه های گرانبار جانگداز پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است! جان سختی ام نگر، که فریبم نداده است این بندگی، که زندگیش نام کرده است! بیمی به دل زمرگ ندارم، که زندگی جز زهر غم نریخت شرابی به...
-
هیـچ جـز یـاد تـو ، رویای دلاویـزم نـیست
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 09:10
هیـچ جـز یـاد تـو ، رویای دلاویـزم نـیست هیـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـیزم نـیست ! عـشق می ورزم و می سـوزم و فـریـادم نـه ! دوست می دارم و می خـواهـم و پـرهـیزم نـیست . نـور می بـیـنم و می رویـم و می بـالم شـاد ، شاخه می گـستـرم و بـیـم ز پـائـیـزم نـیست . تـا به گـیتی دل ِ از مهـر تـو لبـریـزم هـست کـار با هـستی...
-
پیوند عشق
یکشنبه 8 تیرماه سال 1393 00:34
توای آهوی من کجا می گریزی چه کردم که بی اعتنا می گریزی خدا خواست پیوند عشق تو با من زمن، یا زکار خدا می گریزی چرا گرم خواندی؟، چرا سرد راندی؟ چرا لطف کردی، چرا می گریزی؟ نداری چو تاب وفا، رو بپوشی ندانی چو قدر مرا می گریزی نگویم دگر از محبت نگویم چو طفل مریض از دوا می گریزی به بیگانه بودن عزیزم گرفتی چو اکنون شدم آشنا...
-
تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست
یکشنبه 8 تیرماه سال 1393 00:31
تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست نگاه من به دل پاک وجان طاهر توست فقط نه من به هوای تواشک می ریزم که هرچه رود دراین سرزمین مسافر توست به وصف هیچ کسی جز تو دم نخواهم زد خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست که گفته است که من شمع محفل غزلم؟ به آب وآتش اگر می زنم به خاطر توست "فاضل نظری"
-
به هم شبیه به هم مبتلا به هم محتاج
یکشنبه 8 تیرماه سال 1393 00:29
به هم شبیه به هم مبتلا به هم محتاج چنان دونیمه ی سیبی که هردونیم به هم من وتو ایم دو پژمرده گل میان کتاب من و تو ایم دودلبسته از قدیم به هم من وتو رود شدیم وجدا شدیم از هم من وتو کوه شدیم و نمی رسیم به هم بیا شویم چو خاکستری رها درباد من وتو را برساند مگر نسیم به هم "فاضل نظری"
-
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
یکشنبه 8 تیرماه سال 1393 00:24
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم بیخیال تو نباشد نه قیامم نه قعودم جلوه حسن تو دیدم طمع از خویش بریدم تا که شد محو در انوار وجود تو وجودم میکند تازه بتازه سپه حسن شهیدم چشم و ابرو و لب و خال و خط تست شهودم شیر مهرت بازل داده مرا دایه لطف نرود تا با بد مهر تو بیرون ز وجودم با تو در عیشم و عشرت همه سودم همه نورم بی...
-
ز تو کی توان جدائی چو تو هست و بود مائی
شنبه 7 تیرماه سال 1393 17:52
ز تو کی توان جدائی چو تو هست و بود مائی تو چو هست و بود مائی ز تو کی توان جدائی دل خلق میربائی بکرشمه های پنهان بکرشمه های پنهان دل خلق میربائی مه روی اگر نمائی ز جهان اثر نماند ز جهان اثر نماند مه روی اگر نمائی خم زلف اگر گشائی دو جهان بهم برآید دو جهان بهم برآید خم زلف اگر گشائی چه شود اگر درآئی بدل شکستهٔ من بدل...
-
بگذار تا به لهجه باران بخوانمت
شنبه 7 تیرماه سال 1393 17:47
بگذار تا به لهجه باران بخوانمت مانند عشق از دل و از جان بخوانمت تا کوهها صدای مرا منتشر کنند همراه بادهای پریشان بخوانمت چشمم سفید گشت و تو از ره نیامدی یعقوب وار، یوسف کنعان بخوانمت بگذار تا به یمن ظهورت، بهار محض بر گوش شاخه های زمستان بخوانمت آهنگ التهاب سراب است در دلم بگذار تا به لهجه باران بخوانمت "فاضل...
-
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
شنبه 7 تیرماه سال 1393 17:45
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق و سکوت تو جواب...
-
به دریا می زنم شاید به سوی ساحلی دیگر
جمعه 6 تیرماه سال 1393 23:47
به دریا می زنم شاید به سوی ساحلی دیگر مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز میدانم به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر من از آغاز درخاکم نمی از عشق می بینم مرا می ساختند ای کاش از آب وگلی دیگر طوافم لحظه ی...
-
مپرس حال مرا روزگار یارم نیست
جمعه 6 تیرماه سال 1393 23:45
مپرس حال مرا روزگار یارم نیست جهنمی شده ام هیچ کس کنارم نیست نهال بودم ودر حسرت بهار ولی درخت می شوم وشوق برگ وبارم نیست مرا زعشق مگویید ، عشق گمشده ایست که هرچه هست ندارم ، که هرچه دارم نیست شبی به لطف بیا برمزار من ، شاید بروید آن گل سرخی که بر مزارم نیست "فاضل نظری"
-
زندگی چون ساعت شماطه دار کهنه ای
جمعه 6 تیرماه سال 1393 23:42
زندگی چون ساعت شماطه دار کهنه ای از توقف ها ورفتن های یکسان پرشده است چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم چای می نوشم ولی از اشک ، فنجان پرشده است "فاضل نظری"
-
کجای هستیام ایستادهای؟
جمعه 6 تیرماه سال 1393 18:51
کجای هستیام ایستادهای که قامتت در همه لحظههایم پیداست؟! تارا حیدری
-
اگر مرا دوست نداشته باشی.....!
جمعه 6 تیرماه سال 1393 18:49
اگر مرا دوست نداشته باشی دراز میکشم و میمیرم مرگ نه سفری بیبازگشت است و نه ناگهان محو شدن مرگ دوست نداشتن توست درست آن موقع که باید دوست بداری "رسول یونان"