-
سخت است!
چهارشنبه 1 مردادماه سال 1393 00:17
سخت است ! فراموش کردن کسی که با او همه چیز و همه کس را فراموش می کردم . " ایلهان برک
-
من و تو
سهشنبه 31 تیرماه سال 1393 19:08
فرقی نمی کند باران ببارد یا نه فرقی نمی کند چشمان تو چه رنگ باشد به خانه می رسم یا نه مهم نیست ! من کلاهی ندارم که از سر بردارم یا دندانی نمانده ست تا لبخندی بسازم من و تو خاطرات درختان یک کوچه ایم ... "کیکاووس یاکیده"
-
دلتنگم
سهشنبه 31 تیرماه سال 1393 19:05
دلتنگم و دیدار تو درمان من است بی رنگ رخت زمانه زندان من است بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی آنچه کز غم هجران تو بر جان من است "مولانا"
-
هزار سال
سهشنبه 31 تیرماه سال 1393 19:04
هزار سال پیش از آنکه جاده را رفتن آموخته باشند دلتنگِ تو بودم، انگار هزار سال منتظر بودم بیایی پشت پنجرۀ اتوبوس برایم دست تکان بدهی، تا این شعر را برایت بنویسم. "لیلا کردبچه"
-
ای یار دور دست که دل می بری هـنوز
جمعه 27 تیرماه سال 1393 11:13
ای یار دور دست که دل می بری هـنوز چون آتش نهفته به خـاکـستـری هـنـوز هر چند خط کشیده بـر آیـیـنه ات زمـان در چشمم از تمام خوبان، سـری هـنـوز سـودای دلـنـشـیـن نـخـستین و آخرین! عـمـرم گذشت و تـوام در سـری هـنـوز ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سال ها از هـر چـراغ تـازه، فـروزان تــری هـنــوز بـالـیـن و بـسـتـرم، هـمـه از گل...
-
مـه پـاره
جمعه 27 تیرماه سال 1393 11:05
شیرین لبی شیرین تبـار مست و مـی آلود و خمار مـه پـاره ای بی بند و بار بـا عشوه های بی شمار هم کرده یـــاران را ملـول هـم بــرده از دلهــــا قـــرار مجموع مـه رویـــان کنــار تـو یــار بــی همتـــا کنــار زلفت چو افشان میکنی مــا را پریشـــان میکنــی آخــر من از گیســوی تــو خـود را بیاویــــزم بــــه دار یاران هــوار...
-
خدا کند...
چهارشنبه 25 تیرماه سال 1393 17:56
خبر به دورترین نقطه جهان برسد نخواست او به من خسته ـ بیگمان ـ برسد شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد چه میکنی، اگر او را که خواستی یکعمر به راحتی کسی از راه ناگهان برسد... رها کنی، برود، از دلت جدا باشد به آنکه دوستتَرَش داشته، به آن برسد رها کنی، بروند و دوتا پرنده شوند...
-
شبیه من
چهارشنبه 25 تیرماه سال 1393 15:47
من خستهام، تو خستهای آیا شبیه من؟ یک شاعر شکستهی تنها شبیه من حتی خودم شنیدهام از این کلاغها در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من امروز دل نبند به مردم که میشود اینگونه روزگار تو ـ فردا ـ شبیه من ای همقفس بخوان که زِ سوز تو روشن است خواهی گذشت روزی از اینجا شبیه من از لحن شعرهای تو معلوم میشود مانند مردم است دلت...
-
تنهایی
شنبه 21 تیرماه سال 1393 15:57
تنهایی تلفنی ست که زنگ می زند مُدام صدای غریبه ای ست که سراغِ دیگری را میگیرد از من! یک شنبه سوت وکوری ست که آسمانِ ابری اش ذرّه ای آفتاب ندارد حرف های بی ربطی ست که سر می بَرَد حوصله ام را تنهایی زل زدن از پشتِ شیشه ای ست که به شب میرسد فکرکردن به خیابانی ست که آدم هایش قدم زدن را دوست می...
-
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
شنبه 21 تیرماه سال 1393 15:55
وقتی تو نیستی ... شادی کلام نامفهومی ست ! و " دوستت میدارم " رازی ست که در میان حنجره ام دق میکند و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟ اینجا که ساعت وآیینه و هوا ... به تو معتادند ... " حسین منزوی "
-
نگاهت
شنبه 21 تیرماه سال 1393 15:53
میدانی ؟ میدانی از وقتی دلبسته ات شدهام همه جا بوی پرتقال و بهشت میدهد ؟ هرچه میکنم چهار خط برای تو بنویسم میبینم واژهها خاک بر سر شدهاند هرچه میکنم چهار قدم بیایم تا به دستهات برسم زانوهام میخمد . نه اینکه فکر کنی خستهام ، نه اینکه تاب راه رفتن نداشته باشم نه ... تا آخرش همین است نگاهت به لرزهام...
-
چشم های تو
شنبه 21 تیرماه سال 1393 15:50
تمام سال های عمر بشر به بیهودگی می گذرد ، و تنها زمانی می توان از زندگی خشنود بود ، که در راهی قدم بگذاری که به آن ایمان داری ... و من ... به چشم های تو ... ایمان آورده ام ... " آنجلا مارتادلا "
-
غم پرست
شنبه 21 تیرماه سال 1393 00:42
تو می روی و دل ز دست می رود مرو که با تو هر چه هست می رود دلی شکستی و به هفت آسمان هنوز بانگ این شکست می رود کجا توان گریخت زین بلای عشق که بر سر من از الست می رود نمی خورد غم خمار عاشقان که جام ما شکست و مست می رود از آن فراز و این فرود غم مخور زمانه بر بلند و پست می رود بیا که جان سایه بی غمت مباد وگرنه جان غم پرست...
-
کاش می دیدم چیست
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1393 23:54
کاش می دیدم چیست انچه از عمق تو تا عمق وجودم جاریست اه وقتی که تو لبخند نگاهت را می تابانی بال مژگان بلندت را می خوابانی اه وقتی که تو چشمانت ان جام لبالب از جان دارو را سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی موج موسیقی عشق از دلم می گذرد روح گلرنگ شراب در تنم می گردد دست ویران گر شوق پر پرم میکند ای غنچه رنگین پر پر .......
-
روزهایی که بی تو می گذرد
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1393 22:23
روزهایی که بی تو می گذرد گرچه با یاد توست ثانیه هاش آرزو باز می کشد فریاد در کنار تو می گذشت ای کاش! زنده یاد فریدون مشیری
-
روزی که بی تو میگذرد روز محشرست
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1393 15:12
این بوی روح پرور از آن خوی دلبرست وین آب زندگانی از آن حوض کوثرست ای باد بوستان مگرت نافه در میان وی مرغ آشنا مگرت نامه در پرست بوی بهشت میگذرد یا نسیم دوست یا کاروان صبح که گیتی منورست این قاصد از کدام زمینست مشک بوی وین نامه در چه داشت که عنوان معطرست بر راه باد عود در آتش نهادهاند یا خود در آن زمین که تو یی خاک...
-
حاصل ز زندگانی ما جز وبال نیست
سهشنبه 17 تیرماه سال 1393 12:26
حاصل ز زندگانی ما جز وبال نیست وز روزگار بهره بجز از ملال نیست نقش سه شش طلب مکن از کعبتین دهر کین نقش پنج روزه برون از خیال نیست چون منصب بزرگی و چون جاه و ملک و مال بی وصمت تزلزل و عیب و زوال نیست خوش خاطری که منصب و جاه آرزو نکرد خرم دلی که در طلب ملک و مال نیست از خوان ممسکان مطلب توشهٔ حیات کان لقمه پیش اهل طریقت...
-
مبارکست نظر بر تو بامداد پگاه
سهشنبه 17 تیرماه سال 1393 12:22
مبارکست نظر بر تو بامداد پگاه چه نیکبخت کسی کش به روی تست نگاه زهی طراوت رخ چشم بد ز روی تو دور زهی حلاوت لب لااله الالله خطاب سرو به قد تو : خادم و عبید حدیث گل بر روی تو : عبده و فداه به زلف پرشکنت رشتهٔ امید دراز ز سرو ناز قدت دست آرزو کوتاه کرشمه میکنی و عقل میشود حیران به راه میروی و خلق میروند از راه خوشا که زلف...
-
در خود نمیبینم که من بی او توانم ساختن
سهشنبه 17 تیرماه سال 1393 12:19
در خود نمیبینم که من بی او توانم ساختن یادل توانم یک زمان از کار او پرداختن من کوی او را بندهام کورا میسر میشود بر خاک غلطیدن سری در پای او انداختن چون شمع هجران دیدهای باید که تا او را رسد با خنده گریان زیستن یا سوختن یا ساختن هرگز نباید خواب خوش در چشم من تا ناگهان خیل خیالش صف زنان نارد برویش تاختن در حسرتم تا...
-
دیگر توانم از کف ، رفته است و ناتوانم
دوشنبه 16 تیرماه سال 1393 21:59
دیگر توانم از کف ، رفته است و ناتوانم گفتی: تو می توانی ! گفتم: نمی توانم ! گاهی کرخت و لمسم ، گه گاه بی بلوغم سرد است چای صبحم ، یخ کرده استکانم رازی است در نگاهت شرمنده و صمیمی هی خشک شد دهانم ، هی لال شد زبانم با احتیاط و خوانا ، با اشتیاق و وسواس هی نامه می نویسم ، اما نمی رسانم ! بی فایده است خورشید از دورها و...
-
تا چند پیش ناز تو باید نیاز کرد؟
دوشنبه 16 تیرماه سال 1393 21:57
تا چند پیش ناز تو باید نیاز کرد؟ بر ناز خود بناز که نازت کشیدنی است ! چشمت نظر ز لطف به عاشق نمی کند چون آهوی خطائی کارش رمیدنی است از شربت زلال دلت کام دل برآر سرچمه ی حیات زلالت چشیدنی است خوشدل مرا نمای به دشنامت ای حبیب چون حرف تلخ از لب شیرین شنیدنی است بر نقد جان دو بوسه ز لعل تو خواستم گرچه گرانبهاست ولیکن...
-
مرغ چمن آتش
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 12:25
ای عشق تو ما را به کجا می کشی ای عشق جز محنت و غم نیستی، اما خوشی ای عشق این شوری و شیرینی من خود ز لب توست صد بار مرا می پزی و می چشی ای عشق چون زر همه در حسرت مس گشتنم امروز تا باز تو دستی به سر من می کشی ای عشق دین و دل و حسن و هنر و دولت و دانش چندان که نگه می کنمت هر ششی ای عشق رخساره ی مردان نگر آراسته ی خون...
-
گریه ی شبانه
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 11:50
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت امید عافیتم بود روزگار نخواست قرار عیش و امان داشتم زمانه...
-
مرغ پریده
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 11:00
هنوز چشم مرادم رخ تو سیر ندیده هوا گرفتی و رفتی ز کف چو مرغ پریده تو را به روی زمین دیدم و شکفتم و گفتم که این فرشته برای من از بهشت رسیده بیا که چشم و چراغم تو بودی از همه عالم خدای را به کجا رفتی ای فروغ دو دیده هزار بار گذشتی به ناز و هیچ نگفتی که چونی ای به سر راه انتظار کشیده چه خواهی از سر من ای سیاهی شب هجران...
-
شرم و شوق
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 10:58
دل می ستاند از من و جان می دهد به من آرام جان و کام جهان می دهد به من دیدار تو طلیعه ی صبح سعادت است تا کی ز مهر طالع آن می دهد به من دلداده ی غریبم و گمنام این دیار زان یار دلنشین که نشان می دهد به من جانا مراد بخت و جوانی وصال توست کو جاودانه بخت جوان می دهد به من می آمدم که حال دل زار گویمت اما مگر سرشک امان می دهد...
-
مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 01:30
مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من کوبی زمین من به سر آسمان من درمان نخواستم ز تو من درد خواستم یک درد ماندگار! بلبت به جان من می سوزم از تبی که دماسنج عشق را از هرم خود گداخته زیر زبان من تشخیص درد من به دل خود حواله کن آه ای طبیب درد فروش جوان من نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را تا خون بدل به باده شود در رگان من گفتی :...
-
به دیدن آمده بودم دری گشوده نشد
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 01:27
به دیدن آمده بودم دری گشوده نشد صدای پای تو ز آنسوی در ، شنوده نشد سرت به بازوی من تکیه ای نداد و سرم دمی به بالش دامان تو غنوده نشد لبم به وسوسه ی بوسه دزدی آمده بود ولی جواهری از گنج تو ربوده نشد نشد که با تو برآرم دمی نفس به نفس هوای خاطرم امروز مشک سوده نشد به من که عاشق تصویرهای باغ و گلم نمای ناب تماشای تو نموده...
-
من خود نمی روم دگری می برد مرا
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 01:25
من خود نمی روم دگری می برد مرا نابرده باز سوی تو می آورد مرا کالای زنده ام که به سودای ننگ و نام این می فروشد آن دگری می خرد مرا یک بار هم که گردنه امن و امان نبود گرگی به گله می زند و می درد مرا در این مراقبت چه فریبی است ای تبر هیزم شکن برای چه می پرورد مرا ؟ عمری است پایمال غمم تا که زندگی این بار زیر پای که می...
-
بی تو شهرم قفس است ای همه آزادی من
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 01:19
بی تو شهرم قفس است ای همه آزادی من غم مرا هم نفس است ای تو همه شادی من بی تو آوارم و بر خویش فرو ریخته ام ای همه سقف و ستون و همه آبادی من منگر اینک به سکوتم که جهانی شر و شور خفته در سینه ی خاموشی فریادی من نز تو مجموعه ی آرامشم از هم پاشید که سرشتی است پریشانی بنیادی من چون در او، پنجه ی تقدیر به جز باد نکاشت غیر...
-
شقایق
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 01:03
شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم اگر ُسرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم * گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی * یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت * تمام غنچه ها تشنه ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت * ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته...