-
بیا کمی بد باش...
یکشنبه 6 مهرماه سال 1393 20:41
چرا تو این همه خوبی؟ بیا کمی بد باش! نمی توانی،می دانم،نمی توانی اما بیا کمی بد باش تویی که سبزه و گل را به آب عادت دادی تویی که با لب خود، این غمین تنها را به می بشارت دادی تو را که می بینم خیال می کنم انسان، همیشه این سان است چرا همیشه بهاری؟ کمی زمستان باش! مرا به سردی این روزگار عادت ده چرا تو این همه خوبی؟ بیا...
-
خدا حافظ دنیا
یکشنبه 6 مهرماه سال 1393 20:33
باران باشد تو باشی یک خیابان بی انتها باشد... به دنیا می گویم... خدا حافظ "گروس عبدالملکیان"
-
نوای عشق
یکشنبه 6 مهرماه سال 1393 20:29
هر نتی که از عشق بگوید... زیباست حالا سمفونی پنجم بتهوون باشد یا زنگ تلفنی که... در انتظار صدای توست... "گروس عبدالملکیان"
-
ماجرای عشق ما یک اتفاق ساده نیست
جمعه 4 مهرماه سال 1393 01:04
ماجرای عشق ما یک اتفاق ساده نیست قصه این عشق های پیش پا افتاده نیست عشق ما با التهابی از جنون آمیخته ست چون هوسناکی مشتی مردم واداده نیست با جنون و التهاب عاشقی مانند من بی گمان معشوق بودن آن چنان هم ساده نیست! در تلاطم های اقیانوس پر طوفان عشق پای واپس می کشد موجی که طوفان زاده نیست گام هایم با تو هر دم در شروعی تازه...
-
لعنت به تو
جمعه 4 مهرماه سال 1393 00:54
لعنت به تو که بی رحم ترین سلاح کشتار جمعی دنیا چشم توست لعنت به تو که نفرینی ترین بوسه ی جهان را داری لعنت به تو که وقتی عاشق می شوی به خودت هم رحم نمی کنی و نفرین به من که در برابر همه ی اینها تاب می آورم ما شیطانی ترین سرنوشتِ عاشقانه را به خدا تحمیل کرده ایم افشین یداللهی
-
تو دیگر خوب نخواهی شد
جمعه 4 مهرماه سال 1393 00:52
تا آخر عمر درگیر من خواهی بود و تظاهر می کنی که نیستی مقایسه تو را از پا در خواهد آورد من می دانم به کجای قلبت شلیک کرده ام تو دیگر خوب نخواهی شد افشین یداللهی
-
پایان التهاب تو آرامش من است
جمعه 4 مهرماه سال 1393 00:49
در آن دمی که باده شوی جام می شوم وقتی پیاله ، من همه تن کام می شوم در کوچه باغهای نشابور چشم تو انگار مست باده خیام می شوم آن گرگ وحشی ام که به صحرای عاشقی چون آهوان صید شده رام می شوم هر چند پای می کشم از دام این جنون مقهور دست عشق سرانجام می شوم حس می کنم بدون تو ، بر دار بی کسی روزی هزار مرتبه اعدام می شوم جادوی...
-
عاشقی ما
جمعه 4 مهرماه سال 1393 00:44
عاشقی برای ما همیشه کوچههای بسته گامهای خسته بود سالهای سال سوختیم و ساختیم در شب فراق یا تب وصال بیامان گداختیم هرچه میرویم عشق مثل یک سراب از برابر نگاه ما ناپدید میشود گیسوان ما مو به مو سپید میشود گریه میکنی که نیستم بغض میکنم که نیستی مثل روزهای کودکی که با تمامی دلم برای یک مداد گمشده یک دوچرخه یک عروسک...
-
مرا که متولد کرد ؟
جمعه 4 مهرماه سال 1393 00:35
مرا که متولد کرد ؟ مادرم زنهای همسایه خدای احد و واحد نه نمی دانم مرا که متولد کرد تنها وقتی به دنیا آمدم که چشمهای سیاه تو را گیسوان پریشان تو را و لبهای خندانت را دیدم من را تو به دنیا آوردی نزار قبانی مترجم : بابک شاکر
-
آتشی بود و فسرد....
جمعه 4 مهرماه سال 1393 00:34
آتشی بود و فسرد رشته ای بود و گسست دل چو از بند تو رست جام جادوئی اندوه شکست آمدم تا بتو آویزم لیک دیدم که تو آن شاخه بی برگی لیک دیدم که تو به چهره امیدم خنده مرگی وه چه شیرینست بر سر گور تو ای عشق نیازآلود پای کوبیدن وه چه شیرینست از تو ای بوسه سوزنده مرگ آور چشم پوشیدن وه چه شیرینست از تو بگسستن و با غیر تو پیوستن...
-
شعر همیشه با باران می آید
پنجشنبه 3 مهرماه سال 1393 14:48
شعر همیشه با باران می آید و همیشه صورت زیبای تو با باران می آید و عشق هرگز آغاز نمی شود مگر زمانی که موسیقی باران آغاز شود عزیز من ، مهرماه که می رسد از هر ابری سراغ چشمانت را می گیرم گویی عشق من به تو به باران بستگی دارد دیدن پاییز مرا بر می انگیزاند رنگ پریدگی زیبایت مرا بر می انگیزاند و لب بریده کبود بر می...
-
خدا تو را به یکی چون تو مبتلا می کرد
یکشنبه 30 شهریورماه سال 1393 21:44
دلم که شکوه ز دست تو با خدا می کرد میان شکوه نهانی تو را دعا می کرد به روی گونه من اشک ها گره می خورد که دل ز کار فروبسته عقده وا می کرد برای آن که بدانی چه می کشم ای کاش خدا تو را به یکی چون تو مبتلا می کرد خیال وصل تو ای فتنه خواب شیرینی است مرا دمی غم هجران اگر رها می کرد به یاد توست همه لحظه های هستی من دل تو ای...
-
ما را خیال توست تو را در خیال چیست ؟
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1393 23:46
گفتی بگو که در چه خیالی و حال چیست ؟ ما را خیال توست تو را در خیال چیست ؟ جانم به لب رسید چه پرسی ز حال من ؟ چون قوت جواب ندارم سوال چیست ؟ بیذوق را ز لذت تیغت چه آگهی ؟ از حلق تشنه پرس که آب زلال چیست ؟ گفتم همیشه فکر وصال تو میکنم در خنده شد که این همه فکر محال چیست ؟ دردا که عمر در شب هجران گذشت و من آگه نیم هنوز...
-
عشق
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1393 23:29
عشق همانطور که تاج بر سرتان می گذارد بر صلیب تان نیز می کشد عشق همانطور که شما را می پروراند شاخ و برگتان را نیز میزند و هرس می کند عشق شما را چون خوشه های گندم دسته می کند آنگاه می کوبدتان تا برهنه شوید به غربال بادتان می دهد تا که از پوسته آزاد شوید سپس در آتش قدسیش گرمتان می کند تا که نانی مقدس شوید برای ضیافت بزرگ...
-
جایی میان قلب
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1393 23:16
جایی میان قلب هست که هرگز پر نمیشود یک فضای خالی و حتی در بهترین لحظهها و عالیترین زمانها میدانیم که هست بیشتر از همیشه میدانیم که هست جایی میان قلب هست که هرگز پر نمیشود و ما در همان فضا انتظار میکشیم انتظار میکشیم چارلز بوکوفسکی
-
ای بی تو من خراب
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1393 23:14
ای بی تو من خراب شب بی تو خسته است ای بی تو من سراب دیگر شتاب توان را شکسته است در من ، منی بپاست اما نرفته دلشده ای در عمیق خواب جدایی چه خیمه ای در هشر بسته است اما نرفته دلشده ای در عمیق خواب ای دیده ات شراب جرعه نگاهی ای بی تو دل خراب ، تباهی در کنه من غم تو در این پر ستوه شب پرواز می کند در این شکسته شب چه سیاهی...
-
دوستت میدارم
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1393 23:10
آن هنگام که مکان زندگی مان را به کارگاه هنری بدل میکنی دوستت میدارم آن هنگام که نگرانیها و زمان را از یاد می بری دوستت میدارم وقتی نامهها و روزنامهها بر سرتاسرِ خانه پخش شدهاند دوستت میدارم پذیرش ، آزادی میبخشد عشق حقیقت را در آغوش میکشد از این رو یکدیگر را دوست میداریم مارگوت...
-
ماه و ماهی...
دوشنبه 24 شهریورماه سال 1393 19:39
تو ماهی و من ماهیِ این برکه ی کاشی.. اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی! آه از نفس پاک تو و صبح نشابور از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی.. پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار فیروزه و الماس به آفاق بپاشی! ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار! هشدار! که آرامش ما را نخراشی.. هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم! اندوه بزرگی ست چه باشی.. چه...
-
بی انصافی
دوشنبه 24 شهریورماه سال 1393 19:37
انصاف نیست دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی و آنقدر بزرگ باشد که نتوانی آن کس را که دلت می خواهد حتی یک بار ببینی! "بهومیل هرابال"
-
دور و نزدیک من!
دوشنبه 24 شهریورماه سال 1393 12:17
دور و نزدیک من! به درد خو نکرده ام هنوز ساحلم را موج باران کن دردم را می گیرد آرامش آبی ات دور و نزدیک من! صدف صدف آواز شو دریا دریا موج موج غریبه نیستیم دیگر نمی توانیم نمی شویم و من تکرار می شوم در خواب های تو تو در خواب های من صخره نیستیم دور و نزدیک من! "شیوا فرازمند"
-
آرامش
یکشنبه 23 شهریورماه سال 1393 22:08
اجازه بده پنج دقیقه - فقط پنج دقیقه - سرم را روی شانه ات بگذارم چشمها را ببندم و زمین از نو آرام شود. سعاد الصباح
-
خانه در تصرف بوی توست
شنبه 22 شهریورماه سال 1393 18:40
نه رفته اى نه پیام آمدنى داده اى خانه در تصرف بوی توست تو نیستی و خانه در تصرف بوی توست منوچهر آتشی
-
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﯾﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ؟
پنجشنبه 20 شهریورماه سال 1393 22:33
آنان که بیشتر دوستشان داری بیشتر دچار سوء تفاهم با تو اندبی آنکه بخواهی و بدانی،بیشتر می رنجانیشان بیشتر می رنجانندت بیشتر به یادشان هستی ولی ... کمتر عشق می گیری کمتر عشق می گیرند ! چشم به هم می زنی و می بینی عزیزترین ها با یک برداشت نادرست از هم هر روز از هم دور و دور تر میشوند ... غافل از اینکه بهترین روزهایشان با...
-
نیمه خالی تخت...
پنجشنبه 20 شهریورماه سال 1393 22:30
نیمهی خالیِ این تخت، هر شب خوابِ تو را میبیند، دیر فهمیدم که تمامِ اتفاقهای عاشقانهی جهان فقط رویِ تختخوابهایِ تک نفره میافتند! "نسترن وثوقی"
-
معجزه....
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1393 22:09
برف می بارد در تابستان برف می بارد وقتی دندان های تو می خندند "بکتاش آبتین"
-
دستهایت را دوست دارم
یکشنبه 16 شهریورماه سال 1393 12:28
دستهایت را دوست دارم دستهایت را دوست می دارم که مظهر نجابت اند و نگاهت را که تنها بهانه برای بودن با تو زیستن رویایی است می دانم با این همه ای خیال ای فسانه ای رویا حضورت تا همیشه جاری باد شاعرانه بستره ای است شب و وعده گاه هم آغوشی و رقیبی است ناگریز شب که تو این خداوندگار زیباییم را با معصومانه حسرتی گاه می چراند...
-
تو نیستی...
یکشنبه 16 شهریورماه سال 1393 09:16
تو نیستی اما من برایت چای می ریزم دیروز هم نبودی که برایت بلیت سینما گرفتم دوست داری بخند! دوست داری گریه کن! و یا دوست داری مثل آینه مبهوت باش مبهوت من و دنیای کوچکم دیگر چه فرق می کند باشی یا نباشی من با تو زندگی میکنم "رسول یونان"
-
سرگردانی....
یکشنبه 16 شهریورماه سال 1393 09:13
سیبی رها بودم بر پهنه ی آب و رهایی سرگردانی بود کاش دست هایت نزدیک بودند.... "رسول یونان"
-
فالگیر
جمعه 14 شهریورماه سال 1393 23:14
در نقش ها تو را ندید فالگیر تو میان جانی نه درون فنجان... فالگیر گفت که همه چیز تمام شده! تمام فنجان ها را می شکنم و بعد از این در کاسه ی دلم قهوه می نوشم.... "گلاره جمشیدی"
-
ساعت
جمعه 14 شهریورماه سال 1393 23:07
با ساعت دلم،وقت دقیق آمدن توست من ایستاده ام،مانند تک درخت سر کوچه با شاخه هایی از آغوش با برگ هایی از بوسه با ساعت غرورم اما من ایستاده ام،با شاخه هایی از تابستان با برگ هایی از پاییز هنگام شعله ور شدن من هنگام شعله ور شدن توست ها... چشم ها را می بندم ها... گوش ها را می گیرم با ساعت مشامم-اینک- وقت عبور تن توست...