-
تنهایی من
جمعه 18 مهرماه سال 1393 15:02
وقتی دیوار پشت دیوار رو به روی تنهایی من قد می کشد وُ این خیابان، شاهراه جهنم می شود، مرگ حقیقت تلخی نیست! وقتی دست های من از بازو های تو می افتد وُ اسمم از لب هایت، مردن آنقدر ها هم درد ندارد! وقتی چشم هایت، نگاهشان را روی ِبرفیِ اندامم شال می پوشانند، غرق شدن در یک فنجان قهوه ی تلخ در کافه ای متروک که کار سختی نیست!...
-
همیشه تو...
چهارشنبه 16 مهرماه سال 1393 22:46
دلم دیگر به زندگی گرم نیست. مادر میگوید: باید کمی به خودت برسی! اما چگونه، وقتی از هر طرف میروم، به تو میرسم؟! "رضا کاظمی"
-
کجا...؟!
چهارشنبه 16 مهرماه سال 1393 20:02
گاهی آنقدر بدم می آید که حس میکنم باید رفت باید از این جماعت پُرگو گریخت واقعا می گویم گاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجا حتی از اسمم، از اشاره، از حروف، ازاین جهانِ بی جهت که میا،که مگو،که مپرس! گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم بی هر چه آشنا، گوشه ی دوری گمنام حوالی جایی بی اسم، بعد بی هیچ گذشته ای به یاد نیارم از کجا...
-
عشق دشوار است
چهارشنبه 16 مهرماه سال 1393 11:15
رنج دشوار است و رنج بی عشق دشوار و عشق بی رنج ناممکن و عشق دشوار است قونار اکلوف مترجم : محسن عمادی
-
جادوی کلمات
چهارشنبه 16 مهرماه سال 1393 11:11
نمی دانم به چه زبانی بگویمت این احساس نیست این احساس نیست این وجود من است که کلمات می شود می ریزد زیر پاهایت تو را نادیده می پرستم لمس نکرده عاشق می شوم تو جادوی کلماتی علی احمد سعید ( آدونیس ) مترجم : بابک شاکر
-
ناکامی...
چهارشنبه 16 مهرماه سال 1393 11:09
می توانید درک کنید آدمی که روز و شب آرزوی رسیدن به کسی را دارد که هر روز و شب جلوی چشمانش است و نمی تواند به او دست یابد چه حسی دارد آن آدم ؟ مارگارت آتوود
-
وقتى تو میایى
چهارشنبه 16 مهرماه سال 1393 11:08
وقتى تو میایى به سرزمینى خوشبخت بدل مى شوم به سرزمینى پر از آواز پرنده وقتى تو مى روى سر در گریبانم مثل مردمى که کسى را از دست داده اند اوکتای رفعت ترجمه: رسول یونان
-
گیسوان تو
چهارشنبه 16 مهرماه سال 1393 09:50
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من گیسوان تو شب بی پایان جنگل عطرآلود شکن گیسوی تو موج دریای خیال کاش با زورق اندیشه شبی از شط گیسوی مواج تو من بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم کاش بر این شط مواج سیاه همه ی عمر سفر می کردم من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور گیسوان تو در اندیشه ی من گرم رقصی موزون کاشکی پنجه ی من...
-
وقتی تو نیستی
سهشنبه 15 مهرماه سال 1393 12:46
وقتی تو نیستی نه هست های ما چونانکه بایدند نه بایدها... مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم عمری است لبخندهای لاغر خود را ذخیره می کنم: باشد برای روز مبادا ... اما در صفحه ی تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست اما چه کسی می داند...
-
دلم میخواهدت
سهشنبه 15 مهرماه سال 1393 10:53
مرا بشنو ازدور دلم میخواهدت هر روز با آواز دلم میخواندت میگویمت به باد باد می آردت میریزمت به ابر ابر می باردت میشینمت بمان مینوشمت چو چای چای های سبز سبزهای دور دورهای سخت آی عشق آی عشق چهره آبی ات پیدا نیست... مرا بشنو ازدور دلم میخواهدت هر روز با آواز دلم میخواندت میریزمت به خاک خاک میرویدت میگویمت به گل گل میبویدت...
-
تا چشم کار میکند تو را نمیبینم
سهشنبه 15 مهرماه سال 1393 08:47
تا چشم کار میکند تو را نمیبینم. از نشانهایی که دادهاند باید همین دور و برها باشی زیر همین گوشه از آسمان که میتواند فیروزهای باشد جایی در رنگهای خلوت این شهر در عطر سنگین همین ماه که شب بوها را گیج کرده است پشت یکی از همین پنجرهها که مرا در خیابانهای دربهدر این شهر تکثیر میکند. تا به اینجا تمام نشانیها درست...
-
بوی شانه های تو
سهشنبه 15 مهرماه سال 1393 08:42
یاد گرفته ام تنهایی ام را ماهرانه پشت روزنامه ای پنهان کنم اما از مهتاب که بوی شانه های تو را می دهد چیزی را نمی توان پنهان کرد "عباس صفاری"
-
قرار ملاقات
دوشنبه 14 مهرماه سال 1393 13:48
قرار بعدی تالار مردگان اولین پنجشنبه ای که نیستم نه گل نه گلاب نه خیرات تو را می خواهم که پای هیچ یک از قرارها نیامدی.... "کریم رجب زاده"
-
به حریم خلوت خود شبی چه شود نهفته بخوانیم( هاتف اصفهانی)
دوشنبه 14 مهرماه سال 1393 13:29
به حریم خلوت خود شبی چه شود نهفته بخوانیم به کنار من بنشینی و به کنار خود بنشانیم من اگر چه پیرم و ناتوان تو ز آستان خودت مران که گذشته در غمت ای جوان همه روزگار جوانیم منم ای برید و دو چشم تر ز فراق آن مه نوسفر به مراد خود برسی اگر به مراد خود برسانیم چو برآرم از ستمش فغان گله سر کنم من خسته جان برد از شکایت خود زبان...
-
بغض سنگین مرا دیوار می فهمد فقط
دوشنبه 14 مهرماه سال 1393 13:19
بغض سنگین مرا دیوار می فهمد فقط جنگجویی خسته از پیکار می فهمد فقط زندگی بعد از تو را آن بی گناهی که تنش نیمه جان ماندست روی دار می فهمد فقط سعی کردم بهترین باشم،نشد درد مرا غنچه ای پژمرده در گلزار می فهمد فقط غیر لیلا رنج مجنون را نمی فهمد کسی آنچه آمد بر سرم را یار می فهمد فقط ای گلم هر کس که محوت شد مرا تحقیر کرد حس...
-
همواره عشق بی خبر از راه می رسد
شنبه 12 مهرماه سال 1393 13:19
همواره عشق بی خبر از راه می رسد چونان مسافری که به ناگاه می رسد وا می نهم به اشک و به مژگان تدارکش چون وقت آب و جاروی این راه می رسد اینت زهی شکوه که نزدت سلام من با موکب نسیم سحرگاه می رسد با دیگران نمی نهدت دل به دامنت چونانکه دست خواهش کوتاه می رسد میلی کمین گرفته پلنگانه در دلم تا آهوی تو کی به کمینگاه می رسد!...
-
دل مرده از آنم که مسیحانفسی نیست
شنبه 12 مهرماه سال 1393 12:03
دل مرده از آنم که مسیحانفسی نیست فریادم از آن است که فریاد رسی نیست از خانقه ای شیخ به کس درنگشایند معلوم شد امروز که در خانه کسی نیست ای مرغ گرفتار که دوری ز گلستان واماندگیت جز به شکست قفسی نیست بگذر چو نسیم از سر این باغ که در وی هر جا که گلی سرزده بی خار و خسی نیست گر طالب یاری قدمی پیش نه ای شیخ کز صومعه تا دیر...
-
همیشه منتظرت هستم...
جمعه 11 مهرماه سال 1393 23:23
همیشه منتظرت هستم خیال می کنم پشت در ایستاده ای و در میزنی اینقدر این در کهنه را باز و بسته کرده ام که لولایش شکسته است لولای شکسته در را عوض میکنم انگار کسی در میزند در را باز می کنم و در خیالم تو را می بینم که پشت در ایستاده ای می گویم : بانو خوش آمدی ولی تو نیستی پشت در تنهاییست در را می بندم و باز دوباره باز میکنم...
-
آرامش درون
جمعه 11 مهرماه سال 1393 23:19
در صورتت آرامشى بود که مى توانستم تمام کلماتم را به امانت بسپارم مورات حان مونگان ترجمه : سیامک تقى زاده
-
دلتنگی
جمعه 11 مهرماه سال 1393 23:17
دلتنگی آدم را کال میکند پخته میکند میرقصاند دلتنگی آدم را خسته میکند ، میمیراند آدم میکند خسته میکند ، میکشد میکشد با خودش به هیچجا میبرد به هیچجا میرسد پخته را کال و خواب را خام میکند ، میکشد دلتنگی راه را دور میکند راه را دور میکند و رسیدن را ، بعید میکند دشنام را دوست داشتن میکند و قشنگ را ،...
-
اولین و آخرین فکر من...
جمعه 11 مهرماه سال 1393 23:14
صبحگاهان وقتی آفتاب در حال روشن کردن روز است من بیدارم و اولین فکرم تویی شبانگاهان در تاریکی به درختان خیره می شوم که چون سایه هایی در مقابل ستارگان خاموش قد کشیده اند مجذوب این آرامش مطلق می شوم و آخرین فکرم تویی سوزان پولیس شوتز
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 مهرماه سال 1393 00:10
فکرش نباش مال کسی جز تو نیستم دیگر به فکر هم نفسی جز تو نیستم عشق تو خواست با تو عجینم کند که کرد وقتی به عمق من برسی جز تو نیستم بعد از چقدر این طرف و آن طرف زدن فهمیده ام که در هوسی جز تو نیستم یک آسمان اگر چه به رویم گشوده است من راضی ام که در قفسی جز تو نیستم حالا خیالم از تو که راحت شود عزیز دیگر به فکر هیچ کسی...
-
دنبال من میگردی و حاصل ندارد
جمعه 11 مهرماه سال 1393 00:06
دنبال من میگردی و حاصل ندارد این موج عاشق کار با ساحل ندارد باید ببندم کوله بار رفتنم را مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد عمری که پایت سوختم قابل ندارد من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی: از برف اگر آدم بسازی دل ندارد باشد ولم کن باخودم تنها بمانم دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد شاید به...
-
عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی
جمعه 11 مهرماه سال 1393 00:05
عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی یک آسمان پرندگیام دادی و مرا در تنگنای «از تو پریدن» گذاشتی وقتی که آب و دانه برایم نریختی وقتی کلید در قفس من گذاشتی امروز از همیشه پشیمانتر آمدی دنبال من بنای دویدن گذاشتی، من نیستم... نگاه کن; این باغ سوخته تاوان آتشی است که روشن گذاشتی گیرم هنوز...
-
مثل تو هرکس آشنایی در سفر دارد
جمعه 11 مهرماه سال 1393 00:03
مثل تو هرکس آشنایی در سفر دارد مانند من، مانند من چشمی به در دارد در سربزیری حاجتی دارد که میخواهد روی زمین تا تکّه نانی دید بردارد اشکیست اشک او که میگویند یاقوت است آهیست آه او که میگویند اثر دارد من اشکهایی داشتم، تنها خودم دیدم شاید فقط آیینه از دردم خبر دارد من بغضهایی را فرو بردم که ترسیدم از رازهای...
-
وصف تو
پنجشنبه 10 مهرماه سال 1393 23:44
تو چون لبخندی هستی که بر هر دیواری نقش بسته یا چون کلامی هستی که ناآمدگان خواهند گفت. "بیژن جلالی"
-
لبخند تو...
پنجشنبه 10 مهرماه سال 1393 23:35
لبخند تو چون زورقی طلایی که بر دریای نیلی گذر می کند از پیش چشمان خیره من گذشت و من به یکباره زیبایی تو و تنهایی خود را یافتم "بیژن جلالی"
-
ازخود چو بیرون می شوم یارم بغل وا می کند
سهشنبه 8 مهرماه سال 1393 21:11
ازخود چو بیرون می شوم یارم بغل وا می کند چون خویش را گم می کنم خود را هویدا می کند در گیر و دار مستی دیشب ربود از من دلی چشمش گواهی می دهد ابروش حاشا می کند چو پنجه آن آشفته مو از زلف بیرون می کشد یک شهر دل در پیچ و تاب طره اش جا می کند در زیر پای بوته هرزی شقایق له شده اما برای ماندن سرخش تقلا می کند در سینه های...
-
ای نوای من ، از نوای تو
دوشنبه 7 مهرماه سال 1393 19:13
ای نوای من ، از نوای تو نای من پر از نغمه های تو ناله های من ــ شاد یا غمین ــ می زنم نفس ، در هوای تو در زمانه ما ، زنده ی هم ایم تو برای من ، من برای تو آفتاب من ! با تو هستم ای... ذره ذره ام ، آشنای تو رفته ام به اوج ، از حضیض ها تا نهاده ام سر به پای تو تو مقدسی ، از تو کی کنم ، شکوه با کسی جز خدای تو ؟ خواهی ام...
-
بازو به بازوی هم
دوشنبه 7 مهرماه سال 1393 19:10
بازو به بازوی هم ، در خیابان روانیم باچتری از عشق ، در زیر باران روانیم ماراچه پروای توفان و بیش وکم ِ آن مرغابیانیم و بربال ِ توفان روانیم گر بشکند پای مان ، در خم راه ، غم نیست این راه را ما به پای دل و جان روانیم درمان گیرد فریب صلاح وسلامت کز جان خود دست شسته به میدان روانیم با شور ما ، عزم دیوارها برنتابد بانگ نی...