-
من با تو یکدلم ، سخن و قول من یکیست
سهشنبه 29 مهرماه سال 1393 13:31
من با تو یکدلم ، سخن و قول من یکیست اینست قول من که شنیدی ، سخن یکیست بگداختم چنان که ، اگر سر برم به جیب کس پی نمیبرد که ، درین پیرهن یکیست خواهم به صد هزار زبان ، وصف او کنم لیکن مقصرم ، که زبان در دهن یکیست ماه مرا به زهرهجبینان چه نسبتست ؟ ایشان چو انجمند و ماه انجمن یکیست صد بار از تو شوکت خوبان شکست...
-
با تو حرف میزنم
سهشنبه 29 مهرماه سال 1393 13:31
با تو حرف میزنم از تو حرف میزنم از اعماق خویش میدانم که جوابی نخواهی داد چطور میتوانی جواب مرا بدهی وقتی بسیاری تو را صدا میکنند من تنها از تو اجازه میخواهم تا منتظر بمانم اینجا و اینکه برای من نشانهای بفرستی در اعماق من از خویش قونار اکلوف مترجم : محسن عمادی
-
تو و یادت
سهشنبه 29 مهرماه سال 1393 13:14
تو و یادت نقطه ی مقابل یکدیگرید هر چه قدر خود را به تو نزدیک می کنم همان اندازه دورتر می شوی و هر اندازه از یادت دوری می کنم همان قدر به من نزدیک تر می شود تو و یادت در قبال من همیشه در جهت عکس هم حرکت کرده اید انگار تقاص اختلاف شما ها را هم من باید پس بدهم پر توقع نیستم ، با من که نه لطفاً یا با یادت آشتی کن و برگرد...
-
می خواهم دوباره به تو رو بیاورم
سهشنبه 29 مهرماه سال 1393 13:11
هوای کوچه چه خاکستری است زنگ خانه کدر و همیشه خاموش است می خواهم دوباره به تو رو بیاورم می دانم مشکل است در خانه نه نان دارم نه دلیلی برای زنده ماندن دارم بر روی کاغذ های کاهی از عشق از تو حرف زدن کاری عبث است پرده های اتاقم روز به روز سیاه تر می شود چه کسی می خواهد در سکوت ساز بنوازد هیچ کس نمی داند می خواهم دوباره...
-
سال هاست از زندگی من لحظه هایی را دزدیده ای
سهشنبه 29 مهرماه سال 1393 12:28
برای من باز بگذار درهای شهری را که در آن زندگی می کنی آن چیزها که برای تو خواهم گفت تنها با سخن گفتن از آنها به اتمام نمی رسند سال هاست از زندگی من لحظه هایی را دزدیده ای که تمام این لحظه ها با نام تو یکی شده اند ازدمیر آصف
-
امشب دلم هوای تو را کرده است
سهشنبه 29 مهرماه سال 1393 12:26
شب را تا صــــــبح مهمان کوچه های بارانی خواهم بود و برگ برگ دفتر غمگینم را در باران خواهم شست آن گاه شعر تازه ام را که شعر شعرهایم خواهد بود با دستهای شاعرانه تو بر دفتری که خالی است خواهم نوشت ای نام تو تغزل دیرینم در باران یک شب هوای گریه یک شب هوای فریاد امشب دلم هوای تو را کرده است حسین منزوی
-
آدمها میآیند و میروند
سهشنبه 29 مهرماه سال 1393 12:25
آدمها عطرشان را با خودشان میآورند جا میگذارند و میروند آدمها میآیند و میروند ولی توی خوابهایمان میمانند آدمها میآیند و میروند ولی دیروز را با خود نمیبرند آدمها میآیند خاطرههایشان را جا میگذارند و میروند آدمها میآیند تمام برگهای تقویم بهار میشود میروند و چهار فصل پاییز را با خود...
-
من فقط شاعرکی هستم
سهشنبه 29 مهرماه سال 1393 12:18
شاملو نیستم تا آنچنان که او می توانست دوست داشتنم را که در فراسوی مرزهای تنت از تو وعده ی دیداری می خواست به بند شعر بکشم قبانی نیستم تا با شعرهایم معنای دوست داشتن را تغییر دهم و عذر تمامی عاشقانه هایی که در انتظارم هستند را بخواهم تا به دنبال شعرِ تو بگردم من فقط شاعرکی هستم که اگر غربالی در دست بگیری از تمامی پرت و...
-
من به غیر تو نخواهم
سهشنبه 29 مهرماه سال 1393 12:10
من به غیر تو نخواهم ، چه بدانی چه ندانی از درت روی نتابم ، چه بخوانی چه برانی دل من میل تو دارد ، چه بجویی چه نجویی دیده ام جای تو باشد ، چه بمانی چه نمانی من که بیمار تو هستم ، چه بپرسی چه نپرسی جان به راه تو سپارم ، چه بدانی چه ندانی ایستادم به ارادت چه بود گر بنشینی بوسه ای بر لب عاشق چه شود گر بنشانی می توانی به...
-
عاشقم!
دوشنبه 28 مهرماه سال 1393 12:24
عاشقم! اهل همین کوچه ی بن بست کناری که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی تو کجا؟ کوچه کجا؟ پنجره ی باز کجا؟ من کجا؟ عشق کجا؟ طاقتِ آغاز کجا؟ تو به لبخند و نگاهی منِ دلداده به آهی بنشستیم تو در قلب و منِ خسته به راهی گُنه از کیست؟ از آن پنجره ی باز؟ از آن لحظه ی آغاز؟ از آن چشمِ گنه کار؟ از آن لحظه ی دیدار؟...
-
بدترین اتفاق
دوشنبه 28 مهرماه سال 1393 12:19
همیشه کسانی هستند که در نهایت دلتنگی نمی توانیم آنها را در آغوش بگیریم بدترین اتفاق شاید همین باشد... "ایلهان برک"
-
تماشایی ترین تصویر دنیا!!
شنبه 26 مهرماه سال 1393 10:56
تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی دلم می پاشد ازهم بس که زیبا می شوی گاهی حضور گاهگاهت بازی خورشید با ابراست که پنهان می شوی گاهی و پیدا می شوی گاهی به ما تا میرسی کج می کنی یکباره راهت را ز ناچاریست، گرهم صحبت ما می شوی گاهی دلت پاک است اما با تمام سادگی هایت به قصد عاشق آزاری معما می شوی گاهی تو را از سرخی سیب غزل...
-
به یک پلک تو می بخشم تمام روزها و شبها را
جمعه 25 مهرماه سال 1393 12:31
به یک پلک تو می بخشم تمام روزها و شبها را که تسکین می دهد چشمت غم جانسوز تبها را بخوان! با لهجه ات حسّی عجیب و مشترک دارم فضا را یک نفس پر کن به هم نگذار لبها را به دست آور دل من را چه کارت با دل مردم! تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را دلیل دل خوشیهایم! چه بغرنج است دنیایم! چرا باید چنین باشد؟ ... نمی فهمم سببها...
-
اکنون که تنها دیدمت
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1393 20:59
اکنون که تنها دیدمت، لطف ار نه، آزاری بکن سنگی بزن، تلخی بگو، تیغی بکش، کاری بکن گیرم نداری میلِ من، ای مَردمِ چشمم گَهی از گوشه ی چشمی به من، نظاره ای، باری بکن ای یوسفِ جان، می خرد خلقی به جان وصل تو را رسمِ گران جانی بهل میلِ خریداری بکن مُردیم دور از روی تو، در خانه مانی تا به کی بیرون خرام آخر گَهی گُل گشتِ...
-
کاش می شد خواست و مُرد
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1393 12:43
کاش می شد مُرد مثل راه رفتن، خوابیدن، خرید کردن کاش می شد خواست و مُرد "علیرضا روشن"
-
کاش
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1393 11:56
کاش می شد که کسی می آمد این دل خسته ی ما را می برد چشم ما را می شست راز لبخند به لب می آموخت کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود و قفس ها همه خالی بودند آسمان آبی بود و نسیم روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید کاش می شد که غم و دلتنگی راه این خانه ی ما گم می کرد و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم و سکوت جای خود را به هم...
-
پیش از تو
سهشنبه 22 مهرماه سال 1393 12:04
پیش از تو همه را با معیارهایم می سنجیدم بعد از تو همه را با تو می سنجم حتی معیارهایم را مصطفی زاهدی
-
چه کردهام که دلم از فراق خون کردی ؟
سهشنبه 22 مهرماه سال 1393 12:03
چه کردهام که دلم از فراق خون کردی ؟ چه اوفتاد که درد دلم فزون کردی ؟ چرا ز غم دل پر حسرتم بیازردی ؟ چه شد که جان حزینم ز غصه خون کردی ؟ نخست ار چه به صد زاریم درون خواندی به آخر از چه به صد خواریم برون کردی ؟ همه حدیث وفا و وصال میگفتی چو عاشق تو شدم قصه واژگون کردی ز اشتیاق تو جانم به لب رسید ، بیا نظر به حال دلم...
-
یاد...
سهشنبه 22 مهرماه سال 1393 08:51
جیرجیرک توی تاریکی او به یاد کیست، کاین گونه بلند ، یک نفس می خواند؟ او به یاد کیست، کاین گونه مدام؟ جیرجیرک توی تاریکی ، آه! " استاد منصور اوجی"
-
به تو می اندیشم
سهشنبه 22 مهرماه سال 1393 08:49
مثل یک پنجره در تاریکی که به یک پنجره می اندیشد به تو می اندیشم . پشت آن پنجره در تاریکی به چه می اندیشی ؟ " استاد منصور اوجی"
-
باغ شب
سهشنبه 22 مهرماه سال 1393 08:41
هر باغ پرشکوفه و هر شب پر از چراغ هر چشم پر ترانه و هر قلب پر سرور در من هوای وصل تو پر شور چون شراب بر من نسیم عشق تو جاری چو شط نور - ای پر شکوفه ی باغ افسانه های لیلی و مجنون به روزگار افسانه ای ز قصه ی پر ساز و سوز ماست ای پرستاره ی شب اینک بیا که نوبت ما هست و روز ماست "استاد منصور اوجی"
-
از پای منشین
یکشنبه 20 مهرماه سال 1393 01:35
چند بارامید بستی و دام برنهادی تا دستی یاری دهنده کلمه ای مهر آمیز نوازشی یا گوشی شنوا به چنگ آری؟ چند بار دامت را تهی یافتی؟ از پای منشین آماده شو! که دیگر بار و دیگر بار دام باز گستری ... "مارکوت بیکل"
-
بهار حضور توست
یکشنبه 20 مهرماه سال 1393 01:31
یخ آب می شود در روح من در اندیشه هایم بهار حضور توست بودن توست... "مارگوت بیکل"
-
بدون تو...
شنبه 19 مهرماه سال 1393 13:22
ترانه هایم رنگ کهنگی می گیرند اگر با صدای تو خوانده نشود و من برای سرودن عاشقانه هایم گاه عطر نفس های تورا کم می آورم به پریشان نامه هایم خرده نگیر هرکدام از اهنگ های نفس هایت برای خود قصیده ای تازه است ومن برای ثبت لحظه های دلدادگی به گرمی دستهای مهربانت درجای جای دلتنگی هایم نیاز دارم سایه ام را دنبال نکن چرا که این...
-
نگاه تو...
شنبه 19 مهرماه سال 1393 13:12
در نگــاهت چیزیست که نمیدانم چیست ! مثل آرامش بعد از یک غم.. مثل پیدا شدن یک لبخند.. مثل بوی نم بعد از باران.. در نگــاهت چیزیست که نمیدانم چیست ! مــن به آن محتاجم ..
-
در قفس را باز بگذار
شنبه 19 مهرماه سال 1393 13:08
در قفس را باز بگذار پرنده اگر به تو عاشق باشد بر شانههایت مینشیند! "علیرضا روشن"
-
تویی تویی(فریدون مشیری)
شنبه 19 مهرماه سال 1393 10:14
تویی تویی به خدا اینکه از دریچه ماه نگاه می کند از مهر و با منش سخن است تویی که روی تو مانند نوگلی شاداب میان چشمه مهتاب بوسه گاه من است تویی تویی به خدا این تویی که در دل شب مرا به بال محبت به ماه میخوانی تویی تویی که مرا سوی عالم ملکوت گهی به نام و گهی با نگاه می خوانی تویی تویی به خدا این دگر خیال تو نیست خیال نیست...
-
تو را کنار چه بگذارم؟
جمعه 18 مهرماه سال 1393 20:35
تو را کنار چه بگذارم که یک دستی چشم اندازت به هم نخورد؟ در آشپزخانه، کتاب شعری در کتابخانه، گلدان گل در گلخانه، سنتور هزار زخم و در شرابخانه ، سجادهی آفتاب رو با این همه زیباترین قاب تو بستری است که میان دفترها و گلدانها و سنتورها و سجادهها برایت می گسترم می توانی هر منظره را زیبا کنی اما هشدار! که قطره خونی در...
-
می شود این بار موهایت را من ببافم؟
جمعه 18 مهرماه سال 1393 18:37
نازنینم ! می شود این بار موهایت را من ببافم؟ تو که نمی دانی هر بار که موهایت را باز می کنی من آن را می بویم . آخ ... می بینی داری با من چه می کنی؟ با من چه کردی بانو؟ ! کم کم دارم آواره چشمهای تو می شوم ... "حاتمه ابراهیم زاده "
-
آدم ها
جمعه 18 مهرماه سال 1393 18:35
آدم ها می آیند گاهی در زندگی ات می مانند گاهی در خاطره ات آن ها که در زندگی ات می مانند همسفر می شوند آن ها که در خاطرت می مانند کوله پشتیِ تمامِ تجربه آتی برای سفر گاهی تلخ گاهی شیرین گاهی با یادشان لبخند می زنی گاهی یادشان لبخند از صورتت بر می دارد اما تو لبخند بزن به تلخ ترین خاطره هایت حتی بگذار همسفر زندگی ات...