-
پنجره...
شنبه 10 آبانماه سال 1393 11:33
بعضی از پنجره ها به باغ باز می شود بعضی از پنجره ها به دیوار مرا به کدام پنجره می خوانی؟ "قدسی قاضی نور"
-
رابطه ی مرموز
شنبه 10 آبانماه سال 1393 11:30
چه رابطه ی مرموزی ست میان پیداترین زخم ! پنهان ترین راز ! "قدسی قاضی نور"
-
زخم دل
شنبه 10 آبانماه سال 1393 11:26
شادی ام را می شکنی که با تکه های آن چه بسازی؟ گیرم زخمی تازه میان این همه زخم ! "قدسی قاضی نور"
-
خاطره
شنبه 10 آبانماه سال 1393 11:23
اگر آنکه رفت خاطره اش را می برد فرهاد سنگ نمی سفت! مجنون آشفته نمی خفت! حافظ شعر نمی گفت! "قدسی قاضی نور"
-
فاتح من...
شنبه 10 آبانماه سال 1393 11:18
من! برای کشف دنیای تو آمدم تو! برای فتح دنیای من آمدی... " قدسی قاضی نور"
-
وطن من!
شنبه 10 آبانماه سال 1393 11:16
بعد از آن همه سرگردانی روی وجب به وجب خاک بعد از آن همه جستجو روی نقشه های جهان دانستم دستان توست وطن من! "قدسی قاضی نور"
-
خیال...
شنبه 10 آبانماه سال 1393 11:12
گردنم منتظر حلقه ی دستان تو بود بر سر چشمه ی خواب لیک دیدم به دو چشم نگران دست های تو گذشت، همچو آبی که روان بود، به سوی دگران! "اسماعیل شاهرودی"
-
ای در میان جانم و جان از تو بیخبر
جمعه 9 آبانماه سال 1393 22:36
ای در میان جانم و جان از تو بیخبر از تو جهان پر است و جهان از تو بیخبر نقش تو در خیال و خیال از تو بینصیب نام تو بر زبان و زبان از تو بیخبر چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان در جان و در دلی، دل و جان از تو بیخبر از تو خبر به نام و نشان است خلق را وانگه همه به نام و نشان از تو بیخبر شرح و بیان تو چه کنم زان...
-
رو کن به سوی عشق
جمعه 9 آبانماه سال 1393 08:55
در مرگ عاشقانه ی نیلوفران صبح در رقص صوفیانه ی اشباح و سایه ها در گریه های سرخ شفق بر غروب زرد در کوهپایه ها در زیر لاجورد غم انگیز آسمان در چهره ی زمان در چشمه سار گرم و کف آلود آفتاب در قطره های آب در سایه های بیشه ی انبوه دوردست در آبشار مست در آفتاب گرم و گدازان ریگزار در پرده ی غبار در گیسوان نرم و پریشان بادها...
-
قلب من
جمعه 9 آبانماه سال 1393 08:53
پنبه آتش گرفتهای است قلب من کف مزن شعلهورش مکن باد را ببین چگونه درختان را دور میزند و سوی دلم میخزد کف مزن شعلهورش مکن قلبم را در آتش این جزیره تاریخ بگذار تا بسوزد کف مزن شعلهورش مکن باد را ببین چگونه مرا در دهان گرفته و بر آب میرود شمس لنگرودی
-
چونان صاعقهای بر من فرود آمدی
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1393 10:11
چونان صاعقهای بر من فرود آمدی و دو نیمم کردی نیمی که دوستت میدارد و نیمی دیگر که رنج میبرد، به خاطر نیمهای که دوستت دارد ... غادة السمان
-
بانو! نسبتی با آفتاب داری؟
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1393 10:07
آفتابگردان خانه مان روزهای ابری هم باز می شود بانو! نسبتی با آفتاب داری؟ "احسان پرسا"
-
کنارم که هستی
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1393 10:00
کنارم که هستی خیابان ها از ماهیت می افتند رسیدنی در کار نیست شانه به شانه مقصدم قدم میزنم شهریار بهروز
-
من و تو و خدا...
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1393 08:02
خدا می خواست در چشمان من زیبا ترین باشی شرابی در نگاهت ریخت تا گیرا ترین باشی نمی گنجید روح سرکشت در تنگنای تن دلت را وسعتی بخشید تا دریا ترین باشی تو را شاعر، تو را عاشق پدید آورد و قسمت بود که در شمسی ترین منظومه مولانا ترین باشی مقدر بود خاکستر شود زهد دروغینم تو را آموخت همچون شعله بی پروا ترین باشی خدا تنهای تنها...
-
به کجا روم ز دستت که نمیدهی مجالی؟
سهشنبه 6 آبانماه سال 1393 09:51
بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمیدهی مجالی نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی چه غم اوفتادهای را که تواند احتیالی همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی چه خوشست در فراقی همه عمر صبر کردن به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن که شبی...
-
من آن نیم که دل از مهر دوست بردارم
سهشنبه 6 آبانماه سال 1393 09:49
من آن نیم که دل از مهر دوست بردارم و گر ز کینه دشمن به جان رسد کارم نه روی رفتنم از خاک آستانه دوست نه احتمال نشستن نه پای رفتارم کجا روم که دلم پای بند مهر کسیست سفر کنید رفیقان که من گرفتارم نه او به چشم ارادت نظر به جانب ما نمیکند که من از ضعف ناپدیدارم اگر هزار تعنت کنی و طعنه زنی من این طریق محبت ز دست نگذارم...
-
کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم؟
سهشنبه 6 آبانماه سال 1393 09:46
اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول رسد به دولت وصل تو کار من به اصول قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول چو بر در تو من بینوای بی زر و زور به هیچ باب ندارم ره خروج و دخول کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم که گشتهام ز غم و جور روزگار ملول من شکسته بدحال زندگی یابم در آن زمان که به تیغ غمت شوم...
-
بیا ، مرو ز کنارم ، بیا که می میرم
دوشنبه 5 آبانماه سال 1393 11:11
بیا ، مرو ز کنارم ، بیا که می میرم نکن مرا به غریبی رها که می میرم توان کشمکشم نیست بی تو با ایام برونم آور از این ماجرا که می میرم نه قول هم سفری تا همیشه ام دادی ؟ قرار خویش منه زیر پا که می میرم به خاک پای تو سر می نهم ، دریغ مکن زچشم های من این توتیا که می میرم مگر نه جفت توام قوی من ؟ مکن بی من به سوی برکه آخر...
-
نمی شود ، می دانم...
دوشنبه 5 آبانماه سال 1393 10:41
نمی شود که تو باشی و شعر هم باشد نمی شود که تو باشی ترانه هم باشد نمی شود که شب هنگام عطر نگاه تو باشد «محبوبه های شب» هم باشند. نمی شود که تو باشی من عاشق تو نباشم نمی شود که تو باشی درست همینطور که هستی و من ، هزار بار خوبتر از این باشم و باز ، هزار بار ، عاشق تو نباشم نمی شود ، می دانم نمی شود که بهار از تو سبزتر...
-
عاشق کم است سخن عاشقانه فراوان !
دوشنبه 5 آبانماه سال 1393 10:37
سخن عاشقانه گفتن دلیل عشق نیست عاشق کم است سخن عاشقانه فراوان ! عشق عادت نیست عادت همه چیز را ویران می کند از جمله عظمت دوست داشتن را از شباهت به تکرار می رسیم از تکرار به عادت از عادت به بیهودگی از بیهودگی به خستگی و نفرت نادر ابراهیمی
-
با تو بودن ، همیشه پرمعناست
دوشنبه 5 آبانماه سال 1393 10:35
با تو بودن ، همیشه پرمعناست بی تو روحم گرفته و تنهاست با تو یک کاسه آب ، یک دریاست بی تو ، دردم به وسعت صحراست با تو بودن ، همیشه پرمعناست با تو آسان هزار کار خطیر با تو ممکن جهاد با تقدیر بی تو با غم برهنه همچون کویر با تو یک غنچه ، دشتی از گلهاست با تو بودن همیشه پرمعناست ای تو ! تعریف ناپذیرترین بی تو من کوچک و...
-
از من جدا نخواهی شد
دوشنبه 5 آبانماه سال 1393 10:34
ایمان من به تو ایمان من به خاک است ایمان من به رجعت هر شوکتی ست که در تخریب بنای پوسیده ی اقتدار دیگران نهفته است تو چون دستهای من چون اندیشه های سوگوار این روزهای تلخ و چون تمام یادها از من جدا نخواهی شد نادر ابراهیمی
-
زندگی من...
دوشنبه 5 آبانماه سال 1393 10:31
زندگی من فلسفه ای ندارد نه سقراط نه أفلاطون نه هگل نه هیچ فیلسوفی ندارد کسی که عاشق می شود فلسفه ندارد چشمانش را می بندد در تعلیقی بی زمان قرار می گیرد نور سفیدی درون باورش شکل می گیرد وعاشق می شود زندگی من هیچ فصلی ندارد نه پاییز نه زمستان نه حتی زیبایی های بهار تنها یک فصل دارد فصلی که عاشق می شوم أنسی الحاج مترجم :...
-
بسیار تاریکم...
دوشنبه 5 آبانماه سال 1393 10:26
خانه ات سرد است؟ خورشیدی در پاکت می گذارم و برایت پست می کنم ستاره ی کوچکی در کلمه ای بگذار و به آسمانم روانه کن بسیار تاریکم "منوچهر آتشی"
-
ساده که می شوی همه چیز خوب می شود
یکشنبه 4 آبانماه سال 1393 11:39
ساده که می شوی همه چیز خوب می شود خودت ،غمت،مشکلت،غصه ات،هوای شهرت، آدم های اطرافت،حتی دشمنت.یک آدم ساده که باشی برایت فرقی نمی کند تجمل چیست،قیمت تویوتا لندکروز چند است.فلان بنز اخرین مدل چند ایربگ دارد. مهم نیست نیاوران کجاست.شریعتی،پاسداران ،فرشته و الهیه کدام حوالی اند،رستوران چینی ها گران ترین غذایش چیست،ساده که...
-
برف
شنبه 3 آبانماه سال 1393 23:06
پشت شیشه باد شبرو جار میزد برف سیمین شاخه ها را بار میزد پیش آتش یارمهوش نرم نرمک تار میزد. . جنبش انگشتهای نازنینش به چه دلکش به چه موزون نقشهای تار و گلگون بر رخ دیوار میزد. . . جامهای می تهی بودند از بزم شبانه لیک لبریز از ترانه چون دل من پنجه نرم نگار خوشکل من بسته میشد باز میشد جان من لرزنده از ماهور و از شهناز...
-
پروانه و فریدون
شنبه 3 آبانماه سال 1393 19:06
گُل بود و سبزه بود و سرودِ پرنـده بود در آفتاب، گرمیِ شـــادی دهنده بود بر آب و خاک، بادِ بــهشتی وزنده بود در باغ بود کــاجی پر شاخ و سهمگین دستی به یادگاری صـد سال پیش از این بر آن درخت، نامِ دو دلــداده کَنده بود پروانه و فریدون، صد سال پیش از این، یک روز آمدند در این بــاغِ دلنشین؛ گُل بود و سبزه بود و دلِ تندِ...
-
حال من و تو
جمعه 2 آبانماه سال 1393 22:58
حال من و تو حال عقربه های ساعتی است که مدام از پی هم می دوند تا شاید مگر معجزه ای شود و ساعتی یکبار یکدگر را در آغوش کشند هرچند برای لحظه ای لحظه ای هرچند کوتاه اما فراموش نشدنی از همان لحظه ها که نمی توان از کنارشان گذشت به همین سادگی ها . دویدن و نرسیدن سهم من بود و تو بود و آن دو عقربه . کاش یا عشق عقربه ها جور...
-
تو مهربان بودی
سهشنبه 29 مهرماه سال 1393 13:48
تو مهربان بودی آغاز ماجرا ، اما چه سخت تشنه ی جام محبتت بودم سخن تمام نشد ختم ماجرا پیدا امید با تو نشستن تلاش بی ثمری بود چه کوشش شب و روزم بِسان شخم زدن روی سینه ی دریا و استغاثه به در گاهت گره به باد زدن و همچو کوفتن آب بود در هاون مرا رها کردی ؟ مرا به مسلخ سلاخان رها چرا کردی ؟ مرا که رام تو بودم اسیر دام تو بودم...
-
کوچ
سهشنبه 29 مهرماه سال 1393 13:33
وقتی که تو این شعر را بخوانی شاید من در شهر دیگری باشم شعری که از پاییزی تلخ و عشقی که به عبث می پیمود سخن می گفت شعری که در بادها می وزید و چنان اعلامیه های پخش نشده برتکه های کاغذ نوشته شده بودهمانند مسافری که به سفری دور و تنها آماده بود زیرا که مرگ قایقی سفید رنگ بود قایقی غرق شده که تمام دریاهای سیاه او را می...