-
سیاهی چشمانت
جمعه 28 آذرماه سال 1393 20:54
سیاهی چشمانت شکارگاه من است چونان ستارگان کوچک و چهره ات راه شیری را میماند فقط به خاطر چشمهای تو شکار میشوم ای شاهزادۀ کوچک و آهسته آرام میگیرم در تاریکی تاریکی بی رد " آنتوان دو سنت اگزوپری"
-
از دورها می آیی
جمعه 28 آذرماه سال 1393 20:49
از دورها از دورها می آیی و فقط یک چیز یک چیز کوچک در زندگی من جا به جا می شود این که دیگر بدون تو در هیچ کجا نیستم آنتوان دوسنت اگزوپری
-
من او را دیده بودم
سهشنبه 25 آذرماه سال 1393 10:08
من او را دیده بودم نگاهی مهربان داشت غمی در دیدگانش موج می زد که از بخت پریشانش نشان داشت نمی دانم چرا هر صبح ، هر صبح که چشمانم به بیرون خیره می شد میان مردمش می دیدم و باز غمی تاریک بر من چیره می شد شبی در کوچه ای دور از آن شب ها که نور آبی ماه زمین و آسمان را رنگ می کرد از آن مهتاب شب های بهاری که عطر گل فضا را تنگ...
-
بوی گمشده ات
یکشنبه 23 آذرماه سال 1393 11:15
ب ه آدم ها نگاه می کنم تا رنگی از بوی گمشده ات بر دست هایم بنشیند و محو می مانم تا کی! رنگ صدایت بانگی شود! در توقفی که رسم عاشقان جهان انتظار توست "محمد حسین مدل"
-
هدیه
شنبه 22 آذرماه سال 1393 19:10
به چشم هایم آموختم گریستن را تا قطره های اشکم سینه ریزی برای تو شوند.. هدیه ی جدایی ام به تو این است . احمد کایا
-
دل شاعر...
جمعه 21 آذرماه سال 1393 00:35
باز می پرسی چطور اینگونه شاعر شد دلت؟ تو دلت را جای من بگذار، شاعر می شود... "نجمه زارع"
-
وصله ناجور
جمعه 21 آذرماه سال 1393 00:33
شاید تو، وصله تن من، نیستی! چقدر، جای تو، روی پیکر من، درد می کند.... "نجمه زارع"
-
ما در این شهر غریبیم
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1393 23:59
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر در آفاق گشادست ولیکن بستست از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی باز در خاطرم...
-
قید دوست داشتن...
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1393 23:55
و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟ که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز؟ "محمد سعید میرزایی"
-
رویای من...
دوشنبه 17 آذرماه سال 1393 00:33
من هم مانند دیگران برای خود رویایی داشتم که عاقبت... هیچ تعبیری نیافت از این روست که حالا بی توجه با پاهایی میخکوب بر زمین سر جایم باقی می مانم به آسمان می نگرم لباس هایم را پیرامون بدنم و سنگینی پیکرم را به روی کفش هایم و همچنین لبه های کلاهم را به دور سر حس می کنم هوا از بینی ام وارد و خارج می شود و تصمیم می گیرم که...
-
بی تو...
یکشنبه 16 آذرماه سال 1393 12:22
ایمان بیداد به عهدی داد روح فریب ام ، بی تو ، بی تو قانون گردابم ، سرابم ، نقش آبم بی تو ، بی تو بی ایمنی ، شوریدگی در قعر خوابم ای بی تو من بی خویش ، بی خویشتن ، بی کیش خاری هدف گم کرده در دهلیز بادم بی تو ، بی تو طیف غباری خفته بر دریای شن زار خون شب ام هذیان تب آلود دردم ، بی تو بی تو رمز سکوت ام راز بهت ام رنگ...
-
چشمان تو وطن من است
یکشنبه 16 آذرماه سال 1393 12:13
چشمان تو وطن من است شهرهای بسیار دارد شهرهایش خانه های سبز به خانه هایش کسی سرنمی زند از پنجره هایش کسی سرک نمی کشد درون چشمان تو وطنی آزاد است هیچ دیکتاتوری حکومت نمی کند مردمش آزادانه به خیابان می آیند روی هم را می بوسند عاشق هم می شوند مردم چشمهای تو زندان نمی شناسند در ساحل دریای آبی و زیبا نشسته اند تازیانه نمی...
-
من دردم
جمعه 14 آذرماه سال 1393 22:59
من دردم درد یعنی صورت پاییزی تو یعنی نا امید بعضا قامت تو ، بعضا دهان تو و بعضی وقت ها ، سایه ی پشت چشمان تو یعنی کودکی تو در کوچه های استانبول استانبولی که گاهی وقت ها احساس می کنم هیچ وقت ندیده ام و یا شمعی که تو شبانه در کلیسا روشن اش می کنی و یا مرگ تو برای صورتی که هیچ وقت ندیده ای یعنی زمان که در نبود تو بی...
-
اگر...
جمعه 14 آذرماه سال 1393 22:55
اگر نامه های عاشقانه ام در حکم تجاوز به ساحت کسی است اگر نامه های عاشقانه ام با همان شورشگری با همان بی پروایی با همان لحن کودکانه شان دنیا را به پیرامون تو زیر و زبر خواهند کرد و هزار درویش را هلاک و آتش هزار جنگ صلیبی را شعله ور باری هیچ شگفت زده مشو ای گنجشک خاکستری تابستان اگر دیدی که برگهایم بر دروازه های شهر...
-
بادبادک بازیگوش
سهشنبه 11 آذرماه سال 1393 11:28
تو بادبادک بازیگوشی بودی که با دنباله ی عطرش هر روز از خیابان نوجوانیام می گذشت ! و من کودکی که می دوید می دوید... می دوید... و نمی رسید کودکی که موهایش جو گندمی شدند، اما هرگز نخواست بزرگ شود چرا که بزرگ شدن، فراموش کردن تو بود ! من کودکی بودم که تمام عمر می دوید و دست تکان می داد، برای بادبادکی ... که با بادها می...
-
به کجا رَوَم ز دستت؟ که نمیدهی مجالی
یکشنبه 9 آذرماه سال 1393 08:24
بَسَم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا رَوَم ز دستت؟ که نمیدهی مجالی نَه ره گریز دارم نَه طریق آشنایی چه غم اوفتادهای را که تواند احتمالی همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی چه خوشست در فراقی همه عمر صبر کردن به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن...
-
کسی که روی تو دیدست حال من داند
یکشنبه 9 آذرماه سال 1393 08:20
کسی که روی تو دیدست حال من داند که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست که آدمی که تو بیند نظر بپوشاند هر آفریده که چشمش بر آن جمال افتاد دلش ببخشد و بر جانت آفرین خواند اگر به دست کند باغبان چنین سروی چه جای چشمه که بر چشمهات بنشاند چه روزها به شب آورد جان منتظرم به بوی آن که شبی با تو...
-
بدترین اتفاق
شنبه 8 آذرماه سال 1393 11:22
همیشه کسانی هستند که در نهایت دلتنگی نمی توانیم آنها را در آغوش بگیریم بدترین اتفاق شاید همین باشد ایلهان برک ترجمه : سیامک تقى زاده
-
دلم برای تو تنگ شده است
شنبه 8 آذرماه سال 1393 11:21
دلم برای تو تنگ شده است اما نمیدانم چه کار کنم آرام میگریم حال آدمی را دارم که میخواهد به همسرِ مُردهاش تلفن کند اما نمیکــند چـرا که به خوبی میداند در بهشت گوشیها را برنمیدارند رسول یونان
-
مرا نفرین کرده ای زن
شنبه 8 آذرماه سال 1393 10:59
مرا نفرین کرده ای زن مرا به زیستن بی خودت تنهایی در خانه ای پر از حضورت ومردن کنارپریشانی ام نفرین کرده ای مرا نفرین کرده ای زن به نسرودن عاشقانه های سبز به ندیدن دختران معصوم دشت به کوری و سیاهی نفرین کرده ای زن ومن باز نخواهم گشت تا به بوسه ای رهایم کنی ودعایم کنی با لبهایت که شاید عاقبت به خیرشوم با حضورت با...
-
همراه...
شنبه 8 آذرماه سال 1393 10:54
همراهت می آیم تا آخر راه و هیچ نمی پرسم هرگز با تو اول کجاست ؟ با تو آخر کجاست ؟ عباس معروفی
-
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1393 23:07
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست من از تو می نویسم و این کیمیا کم است سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است تا این غرل شبیه غزل های من شود چیزی شبیه عطر حضور شما کم است گاهی ترا کنار خود احساس می کنم اما چقدر دل خوشی خواب...
-
دلتنگی...!
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1393 10:43
دلتنگی جای همه چیز را خوب می داند گاهی برای آب دادن گلدان های مادربزرگ سر می زند و گاهی از بند عینک پدربزرگ آویزان می شود... دلتنگ توام! و اشک هایم نه جای شبنم ها را می گیرد و نه از تاری دنیای پشت عینکت، چیزی کم می کند... "دل آرام امیرمستوفیان"
-
امید...
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1393 10:34
رد تو را دنبال می کند، سایه ام قدم به قدم که می روی قدم قدم که باز می آیی... چون گناهی در تو آویخته ام بی آرزوی رستگاری... "مرام المصری"
-
ردّ پای لب ِ تو بر روی چشمان ِ بهار
سهشنبه 4 آذرماه سال 1393 11:55
ردّ پای لب ِ تو بر روی چشمان ِ بهار زمزمی را کرده جاری ، تا قیامت ماندگار آه ! آرام آمدی تا اینکه چینی ِ دلم نشکند ، مو برندارد از جفای روزگار ای که دوری از من اما از نفس نزدیکتر من به قربان تو و تقدیر و لطف ِ کردگار هیچ بر درد ِ دلم جز یاد ِ تو مرهم نبود داغ بر سینه نهادی از برایم یادگار دلخوشم با خاطراتت زانکه مجنون...
-
آرزوی من...
چهارشنبه 28 آبانماه سال 1393 14:47
چه می شد اگر خدا، آن که خورشید را چون سیب درخشانی در میانه ی آسمان جا داد آنکه رودخانه ها را به رقص در آورد، و کوه ها را بر افراشت چه می شد اگر او، حتی به شوخی مرا و تو را عوض می کرد: مرا کمتر شیفته تو را زیبا کمتر... "نزار قبانی"
-
باران...
چهارشنبه 28 آبانماه سال 1393 09:57
باران خیسمان می کرد و بر بارانی هامان سبزه سبز می شد.... بی تو اما سبزه ای در کار نیست! باران می بارد بر تنهایی من... و سبزینه ای جوانه نمی زند! "نزارقبانی"
-
زیبایی تو
سهشنبه 27 آبانماه سال 1393 08:42
سر می رود گل از سبد عطر از گل باد از عطر چنان که تصویر از آیینه و زیبایی تو از چشم من "عمران صلاحی"
-
آب کدام خوب ترا می برد چنین؟
شنبه 24 آبانماه سال 1393 19:56
خوابیده ای کنار من آرام مثل خواب خواب کدام خوب ترا می برد چنین مثل گلی سفید شناور به روی آب ؟ در پشت پلک های تو باغی ست می بینم باغی پر از پرنده و پرواز و جست و خیز در پشت سینه تو دلی می تپد به شور می شنوم نزدیک کرده با تو هر آرزوی دور پیش تو باز کرده هر بسته عزیز رگ های آبی تو در متن مات پوست دنباله های نازک اندیشه...
-
نام مرا تو تعریف کن
شنبه 24 آبانماه سال 1393 19:55
در تنهایی من کسی غریبه نیست کسی هم آشنا نیست من در یک بی وزنی عمیق گرفتارم به مرگ دسترسی ندارم به زندگی دلخوشی از عشق خیری ندیدم از نفرت حاصلی مشخص نه ستاره ای در آسمان دارم نه حتی کورسوی شمعی در خانه نه فلسفه ای برای اندیشیدن یافته ام نه حتی دیانتی برای گرویدن نامی برای حال خود ندارم حالی که با تو دارم و بی تو دارم...