-
وحشت تنهایی...
شنبه 27 دیماه سال 1393 10:09
من عابرِ بیابان بی کسی ام که از وحشتِ تنهاییِ خود فریاد می زند "احمد شاملو"
-
بودنت حس عجیبی ست که دیدن دارد
جمعه 26 دیماه سال 1393 23:38
بودنت حس عجیبی ست که دیدن دارد ناز چشمــــــان قشنگ تو کشیدن دارد آتش از هرم تنت سخت به خود می پیچد "دل من شوق در آغــــوش پریدن دارد" لب تو کهنه شرابی ست و من می دانم بوسه از طعم دهــان تــو چشیدن دارد چشم تو ریخته بر هم منِ معمولی را یک نـگاه تــــو به من جامه دریـدن دارد سر و سامان بدهی یا سر و سامان ببری...
-
قهوه تلخ
جمعه 26 دیماه سال 1393 23:10
شکر نمیخواهد هیچ قهوه ای تلخ نیست وقتی من این سو باشم و تو ونگاهت ... آن سوی میز... منبع:http://nevisandegan-kahnooj.mihanblog.com/post/author/895358
-
بیراهه
جمعه 26 دیماه سال 1393 20:07
بیراهه هم، برای خودش راهی ست؛ وقتی قرار باشد مرا به تو برساند... "ناصر رعیت نواز"
-
دیگر چشم هایت را نبند
جمعه 26 دیماه سال 1393 20:03
دیگر چشم هایت را نبند، بانو کجای دنیا دور میکده دیوار می کشند ! "ناصر رعیت نواز"
-
دوست دیرین...
پنجشنبه 25 دیماه سال 1393 12:29
خاک دوست ماست زیرا از اول تا آخر با ماست "بیژن جلالی"
-
عاقبت...
پنجشنبه 25 دیماه سال 1393 12:19
اینجایم کنار مردمی که زنده و مرده ام یک دو هفته دلتنگی تفاوتش خواهد بود...
-
تنهایی...
پنجشنبه 25 دیماه سال 1393 12:14
تنهایی چه شکوه سهمگینی دارد آنگاه که فقط سنگ ها به ما پاسخ می گویند و در سکوت انهاست که پاسخ خود را می شنویم "بیژن جلالی"
-
نگاه تو...
پنجشنبه 25 دیماه سال 1393 12:05
چه دریاچه ای بود نگاهت و من نمی دانستم تا کجاها همراه خنده ات در آن پارو خواهم زد....
-
ای عشق
پنجشنبه 25 دیماه سال 1393 11:58
ای عشق لبخند تو بر لبهای من است و دست های لطیف تو چون آب بر تن من می لغزد و چشم های تو نگران من است تو را که در اندوه خود خواب می بینم "بیژن جلالی"
-
کاش...
پنجشنبه 25 دیماه سال 1393 11:38
-
آرزو
پنجشنبه 25 دیماه سال 1393 11:34
کاش ما نیز چون ابرها گریستن را می دانستیم و چون گل ها خندیدن را کاش ما نیز چون آب روان راه خود را باز می یافتیم راهی که از آب بودن به آب بودن می رسد "بیژن جلالی"
-
رخ تو...
پنجشنبه 25 دیماه سال 1393 11:28
چه فراغتی است زیبایی تو و چه غنیمتی است گیسوان تو در باد و چه سعادتی است در امتداد نگاه تو نگریستن "بیژن جلالی"
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 دیماه سال 1393 11:09
-
شرمساری
پنجشنبه 25 دیماه سال 1393 10:57
و من شرمسار از این کوتاهی ام که از دست هایم سرزده است تو اما هنوز خرمای نخل های بلند همه ی تابستان های منی !
-
وداع...
چهارشنبه 24 دیماه سال 1393 10:15
روزی می آید ناگهان روزی می آید که سنگینی ردپاهایم را در درونت حس می کنی ردپاهایی که دور می شوند و این سنگینی از هر چیزی طاقت فرساتر خواهد بود "ناظم حکمت"
-
تو رفته ای...
چهارشنبه 24 دیماه سال 1393 09:10
تو رفته ای و من افتاده ام تو از دست من از پا "سارا شاهدی"
-
انتظار...
چهارشنبه 24 دیماه سال 1393 09:08
این باد لعنتی مداوم و این همه قاصدک تا کی نیامدنت را پیغام می دهند؟ "کاظم خوشخو"
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 دیماه سال 1393 09:07
بیراهه هم، برای خودش راهی ست؛ وقتی قرار باشد مرا به تو برساند... "ناصر رعیت نواز"
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 دیماه سال 1393 09:05
دلم ساعتی میخواهد که مانده باشد روی ساعت های با تو بودن! "ناصر رعیت نواز"
-
پریشان کن سر زلف سیاهت، شــــانه اش با من
سهشنبه 23 دیماه سال 1393 10:25
پریشان کن سر زلف سیاهت، شــــانه اش با من سیه زنجیر گیسو بـــاز کن، دیوانـــــــــه اش با من که می گویـد که می نتوان زدن بی جـام و پیمانه ؟! شراب از لــــعل گلگونت بده، پیمـــــــانه اش با من مگرنشنیده ای گنجینه در ویــــــرانه دارد جـــــــای ؟! عیان کـن گنج حسنت ای پری!، ویـــرانه اش با من ز سوز عشق لیلی در جهان...
-
هرگز با او از عشق سخن نگفتم
دوشنبه 22 دیماه سال 1393 13:41
هرگز با او از عشق سخن نگفتم هرگز با او از مرگ نگفتم تنها طعم کور و لال تماس میان ما میدوید وقتی درکشیده به خویش کنار هم دراز میکشیدیم باید دزدیده به درونش نگاه میکردم و میدیدم در مرکز خویش چه لباسی به تن کردهاست وقتی با لبهای باز خوابیدهبود دزدیده تماشایش کردم چه دیدم ، چه دیدم به گمان شما ؟ خیال میکردم...
-
برای تو این شعر را میسرایم
دوشنبه 22 دیماه سال 1393 13:37
برای تو این شعر را میسرایم برای تویی که مرا هیچ و هرگز ندیدی برای تویی که تو را هیچ و هرگز ندیدم برای تویی که به صد چشمِ دیگر عزیزی برایم برای تو این شعر را میسرایم برای تو محبوسِ آن تنگ برای تو الماس مدفون در سنگ برای تو ای میهن کوچکِ من برای تو ای شبچراغ بزرگم برای تو ای دانهی پربهایم برای تو این شعر را میسرایم...
-
یک صندلی برای نشستن
یکشنبه 21 دیماه سال 1393 13:50
چشمی به تخت و بخت ندارم مرا بس است یک صندلی برای نشستن، کنار تو ! "حسین منزوی"
-
فلسفه فاصـله میان انگشتان
یکشنبه 21 دیماه سال 1393 13:18
فلسفه فاصـله میان انگشتان را نمیفهمیدم ! تا این که دستم را گرفتی . . . "احسان پرسا"
-
چه بی تابانه می خواهمت
یکشنبه 21 دیماه سال 1393 10:30
چه بی تابانه می خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری ! چه بی تابانه تو را طلب می کنم ! بر پشت سمندی گویی نوزین که قرارش نیست. و فاصله تجربه یی بیهوده است. بوی پیرهنت این جا و اکنون. کوه ها در فاصله سردند. دست در کوپه و بستر حضور مأنوس دست تو را می جوید . و به راه اندیشیدن یاس را رج می زند. بی نجوای انگشتانت فقط. و...
-
این روزها همه با من چپ افتاده اند
شنبه 20 دیماه سال 1393 09:12
این روزها همه با من چپ افتاده اند . دلتنگی هم کمر راست کرده است تا تمامیِ حجمِ نبودنت را پر کند ! این روزها نمی گذرد که هیچ ، بد جور هم کش میآید ، درست شبیهِ آخرین بحثِ میانِ من و نبودنت که آنقدر کش دادی رفتنت را تا نخِ امید پاره شد ! حالا هم خانه ، هم پنجره و هم تمامیِ خاطرات ، با من چپ افتاده اند ! هیچ توقعی...
-
خسته ام مثل در آغوش کسی جا نشدن
شنبه 20 دیماه سال 1393 09:06
من پر از کوچه ام ، پر از حادثه ، پر از فریادهای سوزناک برگها . مرا تا انتها قدم بزن . مرا عاشقی کن . با من تا اولین دانههای برف قدم بزن ، تا برادههای ابرهای سهمناک که مقابل چشمهای ماه به پشت بام خانه ات الک می شوند ! مرا راه برو تا ناکجاآباد دوستی ، عاشقی ، تا آخرین ایستگاه دلتنگی ، تا ناودان و پچ پچ دانههای...
-
خوابت را دیده ام
شنبه 20 دیماه سال 1393 09:04
یادت هست گفتی : مگر اینکه خواب داشتن مرا ببینی ...! حالا که خواب هستم می توانم دستان تو را برای چند لحظهای داشته باشم گلم ؟! در خواب کجا برویم ؟ پارک یا خلوتترین کوچههای شهر ؟! نترس درست هست که ذوق مرگ شده ام اما زود نمی بوسمت ! زود مثل این شاه ماهی ندیده ها بغلت نمی کنم ! اصلاً آنقدر مهربان می شوم که احساس امنیت...
-
پُرم از درد...!
شنبه 20 دیماه سال 1393 09:02
مثل اتاقی که از تاریکی پُر شده باشد پُر شده ام از درد بی هیچ روزنه ای "مهدی مظفری ساوجی"