-
شعر آخر
شنبه 3 بهمنماه سال 1394 12:37
شعر آخر را دیگران برایمان می گویند و چه فصیح و ساده است وآن را بر سنگی می نویسند در چند کلمه... "بیژن جلالی"
-
تو همه چیزی...
شنبه 3 بهمنماه سال 1394 12:33
دانشی بهتر از این نمی دانم که تو هم شعر هستی هم کلمه هستی و هم جهان هستی شعر تجلی صورت توست ای جهان که همان معشوق من هستی... "بیژن جلالی"
-
دلم تا برایت تنگ می شود
جمعه 2 بهمنماه سال 1394 09:26
دلم تا برایت تنگ می شود نه شعر می خوانم نه ترانه گوش می دهم نه حرفهایمان را تکرار می کنم دلم تا برایت تنگ می شود می نشینم اسمت را می نویسم می نویسم می نویسم بعد می گویم این همه او پس دلتنگی چرا ؟ دلم تا برایت تنگ می شود میمِ مالکیت به آخرِ اسمت اضافه می کنم و باز عاشقت می شوم گروس عبدالملکیان
-
عشق
جمعه 2 بهمنماه سال 1394 00:13
می گفتند تنها چیزی که همه ی درد ها را دوا میکند عشق است پیدا بود که هنوز مبتلا نشده بودند رومن گاری
-
دچار یعنی عاشق
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1394 18:53
دچار یعنی عاشق و فکر کن که چه تنهاست اگر ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد چه فکر نازک غمناکی ! و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه آنهاست نه ، وصل ممکن نیست ، همیشه فاصله ای هست اگر چه منحنی آب بالش خوبی است برای خواب دل آویز...
-
چه قدر صورتی ِ صورتی است باغ تنت !
سهشنبه 29 دیماه سال 1394 13:38
شکوفه های هلو رستــه روی پیرهنت دوباره صورتـــی ِ صورتی است باغ تنت دوباره خواب مــرا مــی برد کــــه تا ببرد به روز صورتی ات - رنگ مهربان شدنت چه روزی ، آه چه روزی! که هر نسیم وزید گلـــی سپرد بــــه من پیش رنگ پیــرهنت چه روزی ، آه چه روزی! که هر پرنده رسید نُکــی بــــه پنـــــــجره زد پیش بـــاز در زدنت تـــــو...
-
ای چشم هات، مطلع زیباترین غزل!
سهشنبه 29 دیماه سال 1394 11:47
ای چشم هات، مطلع زیباترین غزل ! با این غــــزل، تغـــــزل من نیز مبتذل شهدی که از لب گل سرخ تو می مکم در استحاله جای عسل، می شود غزل شیرینکم!به چشم و به لب خوانده ای مرا تـا دل ســـوی کدام کشد قنــــد یا عسل؟ ای از همـــــه اصیـــل تـــــر و بـــی بدیل تـر وی هر چه اصل چون به قیاست رسد، بدل پر شد ز بی زمان تو، در...
-
زبـــاغ پیرهنت چون دریچـــه ها واشد
سهشنبه 29 دیماه سال 1394 11:43
زبـــاغ پیرهنت چون دریچـــه ها واشد بهشت گمشده پشت دریچه پیدا شد رهــا زسلطه پاییـز در بهــــار اطاق گلی به نام تو در بازوان من وا شد به دیدن تو همه ذره های من شد چشم و چشــم ها همه سر تا به پا تماشا شد تمــام منظره پوشیده از تـو شد یعنـی جهان به چشم دل من دوباره زیبا شد زمانه ریخت به جامم هر آنچه تلخانه بــه نام...
-
من و تو
سهشنبه 29 دیماه سال 1394 11:38
شرجی شانه هام بوشهر است چشم تو ابتدای خیسی ها قلب من مهر آخرین سرباز جلوی تیر انگلیسی ها وسط ازدحام کارگران بغلت کردم و تنم سِر شد چاه کندند؛ چون نفهمیدند از لبان تو گاز صادر شد ! " سید مهدی موسوی "
-
زندگی یک چمدان است که می آوریش
سهشنبه 29 دیماه سال 1394 11:34
زندگی یک چمدان است که می آوریش بار و بندیل سبک می کنی و می بریش خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم چمدان دست تو و ترس به چشمان من است این غم...
-
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﮕﻮﺋﯿﻢ....
یکشنبه 27 دیماه سال 1394 09:21
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﮕﻮﺋﯿﻢ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﭼﺘﺮﻫﺎ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﻣﺎ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ "ﻧﺼﺮﺕ ﺭﺣﻤﺎﻧﯽ"
-
اما من؟
یکشنبه 27 دیماه سال 1394 09:18
او شاخه گل لای کتاب ، اما من؟ از ماه پلی به آفتاب ، اما من؟ او سیر تکامل قشنگی دارد این گونه:نقاب،قاب،آب، اما من؟ "احسان افشاری"
-
زیباترین سلاح های تنت
یکشنبه 27 دیماه سال 1394 00:11
تو کار من را تمام کردی با آن چشم های خوب آن دست های مهربان آن نفس های گرم تو کار من را ساختی با زیباترین سلاح های تنت و این مرگ آسان نیست ... "سیدمحمد مرکبیان"
-
عاشقانه ترین شعر
یکشنبه 27 دیماه سال 1394 00:07
عاشقانه ترین شعرم را روزی در آغوش تو خواهم سرود آنروز که طبیعت به احترام ما سکوت خواهد کرد و تو دوستت دارم را به لهجه ی باران و عشق را به زبان بوسه بر بند بند تنم جاری می کنی من فریاد زنان این راز را به جهانیان خواهم گفت اگر چشم های تو نبود تمام شعر های عاشقانه دروغی بیش نبود محمد شیرین زاده
-
دست خودم اگر بود
یکشنبه 27 دیماه سال 1394 00:06
دست خودم اگر بود دستت را می گرفتم می بردمت جایی که دست هیچکسی به ما نرسد دست خودم اگر بود تا آخر عمر دست از از سرت برنمی داشتم دست خودم اگر بود دست به دامنت می شدم که بمانی و نروی دست خودم اگر بود دست خودم نبود دست تو بود که دست به سرم کرد دست تو بود که دست پیش گرفت دست تو بود که همدست شد با دلتنگی حالا هم دست روی دلم...
-
من، دلم فقط تو را می خواهد
پنجشنبه 24 دیماه سال 1394 22:51
قصه این است روبروی هزار آیینه هم که بایستم تصویر تو را می بینم. ترجیع بند دلم شده ای نازنین ! می روم و می آیم و از تو می نویسم گرچه فاصله ی بین ما اندک نیست و دست دلم به تو نمی رسد هر بار که ماه را ببینم آرام می شوم دلخوش به اینکه آسمان ما یکی است حالا که نیستی چه فرقی می کند روز باشد یا شب؟ بهار باشد یا پاییز؟ قصه...
-
تمنا
سهشنبه 22 دیماه سال 1394 23:33
من از پروانهها از زمین از درخت از باران از کائنات از ستارهها از کلمات از نانوشتههای بین کلمات کمک میخواهم که تو را به من ببخشند دلهرهی نارنجی من از نشانهها دنبال نشانی تو میگردم نفسزنان در خودم میدوم میترسم خورشید روشنیاش را از من دریغ کند و من بی تو از سرما بلرزم "عباس معروفی"
-
فقیرترین مرد
سهشنبه 22 دیماه سال 1394 23:28
دنیا هم که از آن تو باشد تا زمانی که درون قلب یک زن جایی نداشته باشی تا درون آوازهای عاشقانه زنی زندگی نکنی و سهمی از دلشوره های زنی نداشته باشی فقیرترین مردی "ویلیام شکسپیر"
-
تو نیستی و جهان بر سرم خراب شده
سهشنبه 22 دیماه سال 1394 21:06
تو نیستی و جهان بر سرم خراب شده چگونه بی تو بمانم دراین خرابــشده؟ به هر دری زدم از عشق تو خلاص شوم کنون منم، منِ از هر طرف جواب شده بهار زندگی ام سهم من چه بود از تو؟ محاسنی که با برف غم خضاب شده به جای عکس تو و خنده های تو عمری ست هزار درد به دیوار خانه قاب شده هنوز تشنه ی دیدار چشم های تو ام همیشه قسمتم از تشنگی...
-
بی هنگام
سهشنبه 22 دیماه سال 1394 09:23
یکشنبه نیست ... پس باید اتفاقی افتاده باشد وقتی بی هنگام ناقوس بغضم را می نوازند ... نواختند ... ولی من مسیحی نیستم که به کلیسا بروم ... نمی روم ... ولی حتما در معبد چشمانت می شود خورشید را یافت که من اینطور به تو خیره مانده ام و اشک می ریزم ! " آرشید"
-
در میان من و تو فاصله هست
سهشنبه 22 دیماه سال 1394 00:30
در میان من و تو فاصله هست و چه یک فاصله ی زیبایی و در این دوری نزدیک یک صمیمیت شفاف به لبهای تو عاشق شده است من به بازار شدم و به آلوی لبان تو خریدار شدم سبدم خالی بود و دو جیبم ز سبد خالی تر و چه یک بازاری نه خریدی نه فروشی باز هم با سید خالی خود برگشتم چشم آلوی فروشنده زنی عربده جو با تمسخر ز پس سایه ی درویشی من می...
-
قفسم تنگ و دلم طوفانیست
سهشنبه 22 دیماه سال 1394 00:27
قفسم تنگ و دلم طوفانیست ابر ها در بدنم زندانیست نیست چتری که پناهم باشد آسمان بارانیست ، آسمان بارانیست از چه انگشت گرفتی به دهن همگی می دانند همگی می خوانند متن سرمایهء من را که فقط یک دل بود و تو غارت کردی داغ رسوایی عشقت گل این پـیـشانیست آسمان بارانیست ، آسمان بارانیست نا امیدی کمکی دشوار است خانه از اشک فلک بیزار...
-
شب
سهشنبه 22 دیماه سال 1394 00:07
زشام شهر تباهم ستاره دزدیدند ستاره های مرا آشکاره دزدیدند چو فوج فوج ملخ را به باغ ره دادند کلید باغ به دست شب سیه دادند شبی که برکه ی ماهش به تشنه گی پیوست شبی که روزنه های ستاره اش را بست شبی که شعله اش ار بود برق خنجر بود شبی که جام سکوتش شکسته باور بود شبی که خیل ملخ راه بر بهار زدند پرنده را به درختان خسته دار...
-
فهرست کتاب آرزوهای منی
دوشنبه 21 دیماه سال 1394 09:44
آیینه باران و بهار چمنی شادابی بوستان و سرو و سمنی بیرون ز تو نیست آنچه می خواسته ام فهرست کتاب آرزوهای منی "دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی"
-
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
دوشنبه 21 دیماه سال 1394 09:42
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت من مست چنانم که شنفتن نتوانم شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم با پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار گامی از سر کوی تو رفتن نتوانم دور از تو من سوخته در دامن شب ها چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم فریاد ز بی...
-
خیال برگشتنت
دوشنبه 21 دیماه سال 1394 08:21
بعضی ترس ها به ترکش های درون قلب می مانند فقط مرگ می تواند بیرونشان بکشد! دهان چمدانت بوی برگشتن نمی داد که بستی اش و آن روز باران فقط برای باز شدن چتر تو بارید خیال برگشتنت لیوانی پر از آب است بگذار مثل شاخه گلی مصنوعی بمانم. "محسن حسینخانی"
-
واژه های تو
دوشنبه 21 دیماه سال 1394 08:18
با واژه های تو من مرگ را محاصره کردم در لحظه ای که از شش سو می آمد آه این چه بود این نفس تازه باز در ریه ی صبح با من بگو چراغ حروفت را تو از کدام صاعقه روشن کردی؟ بردی مرا بدان سوی ملکوت زمین وین زادن دوباره بهاری بود امروز احساس می کنم که واژه های شعرم را از روی سبزه های سحرگاهی برداشته ام . "شفیعی کدکنی"
-
مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش می برد
یکشنبه 20 دیماه سال 1394 00:21
مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش می برد می شمارد لحظه ها را؛ گاه اما جای او ساعت دیواری از تکرار خوابش می برد در میان بسترش تا صبح می پیچد به خویش عاقبت از خستگی ناچار خوابش می برد جنگ اگر فرسایشی گردد نگهبانان که هیچ در دژ فرماندهی سردار خوابش می برد رخوت سکنی گرفتن عالمی دارد که گاه...
-
شعری که از تو دم نزند عاشقانه نیست
یکشنبه 20 دیماه سال 1394 00:04
پایان هر شکار به سود پلنگ نیست رستم همیشه فاتح میدان جنگ نیست این مرد پاک باخته را سرزنش مکن هرکس که عشق را بپذیرد زرنگ نیست هرقدر هم که دور شوی از برابرم هیمالیا بریدنی از رود گنگ نیست شعری که از تو دم نزند عاشقانه نیست شعری که عاشقانه نباشد قشنگ نیست با ابرها ببار که وقتی تو نیستی رنگین کمان خانه ی ما هفت رنگ نیست...
-
بگذار که زمانی دراز، زمانی دراز، عطر موهای تو را نفس بکشم...!
شنبه 19 دیماه سال 1394 14:11
بگذار که زمانی دراز، زمانی دراز، عطر موهای تو را نفس بکشم. مثل تشنه ای در آب یک چشمه، تمام چهره ام را در آن فرو برم و مثل یک دستمالِ عطرآگین، تکانش دهم تا تمامِ خاطرات به هوا بریزند. کاش می دانستی که من در موهایت چه می بینم، چه احساس می کنم و چه می شنوم! روح من با عطر موهای تو سفر می کند، مثل روح دیگرانی که با موسیقی....