-
دلم گرفته است
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1394 08:49
دلم گرفته است مثل پنجره ای که رو به دیوار باز می شود دلم گرفته است و جای خالی دستهایت بر بندبند بدنم درد می کند دلم گرفته است و عصر جمعه بی حضور تو به هر هفت روز هفته ام سرایت کرده است دلم گرفته روی دست خودم مانده ام شبیه ابری شده ام که به شاخه ی درختی گیر کرده است و با این حال چگونه حتی خیال باریدن داشته باشم وقتی...
-
شب با تو تمام میشود
شنبه 1 اسفندماه سال 1394 12:03
شب با تو تمام میشود عشق من یادم باشد راز پرواز را توی بالهات بنویسم پرت بدهم در آبی آسمان تا ته سرخی شفق منتظرت بمانم بیایی بنشینی بر شانهی راستم و گونهی چپم را ببوسی بی ترس فردا بخندی بخندی بخندی تا تمام شود این دوریِ تلخ شطرنجی که ما را بر زندگی حرام کرد گفته بودم من با نگاه تو آغاز میشوم ؟ دل دل نکن پرندهی من...
-
به خاطر آوردنت...
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1394 10:29
به خاطر آوردنت را دوست دارم ... چه زیبا مرا از هم می پاشی! "ناظم حکمت"
-
میراث دار نگاه تو
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1394 18:53
میراث دار نگاه تو دل من است و این دل دوستت دارم را روزی از لبان تو خواهد چید آن روز تمام کوچه پر از دل من می شود و دل تو نیز بر شاخه درختان نارون نشسته دوستت دارم هایش را می شمرد و دل من کوچه را از بوسه پر می کند من وتو یعنی دلهایمان جووانی بوکاچو
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1394 10:41
به تو گفتم : گنجشک کوچک من باش تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم و برف آب شد شکوفه رقصید آفتاب درآمد. من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم من به خوبی ها نگاه کردم چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست ، بزرگ ترین اقرارهاست. من به اقرارهای ام نگاه کردم سال بد رفت و من زنده شدم تو لب خندی زدی و من برخاستم دل ام می خواهد خوب...
-
انگشت های کوچک تو...
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1394 10:29
من غبطه می خورم به درختان خانه ات ای کاش سر گذاشته بودم به شانه ات در فصل جفت گیری فولاد و سنگ ، کاش گنجشک من تو باشی و من آشیانه ات گنجشک من تو باشی و من در به در شوم از صبح تا غروب پی آب و دانه ات وقت غروب از تو بپرسم : چگونه است با چند استکان می روشن میانه ات ؟ بعدش بخواهم از تو کمی درد دل کنی گاه از زمین بگویی و...
-
جغرافیای کوچک من بازوان توست
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1394 10:25
آورده است چشم سیاهت یقین به من هم آفرین به چشم تو هم آفرین به من من ناگزیر سوختنم چون که زل زده ست خورشید تیزچشم تو با ذره بین به من ای قبله گاه ناز ! نمازت دراز باد ! سجاده ات شدم که بسایی جبین به من بر سینه ام گذار سرت را که حس کنم نازل شده ست سوره ای از کفر و دین به من تا دست من به حلقه ی زلفت مزین است انگار داده...
-
بـــه خودم آمدم انگار تویـــی در من بود(علیرضا آذر)
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1394 09:01
بـــه خودم آمدم انگار تویـــی در من بود این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود آن به هر لحظهی تبدار تو پیوند منم آنقدر داغ به جانـــم کـــه دماوند منم
-
آب سنگین دلم از چشم من خارج شده
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1394 12:34
اندکی سویم بیا با قلب من بازی نکن در دلم با چشم خود مرداد اهوازی نکن عاشقانه زل بزن بر عشق زیبایم عزیز با نگاه عاشقت با من هوسبازی نکن روسری را وا نکن با موی خود بازی نکن موی خود را در هوا آنجا رهاسازی نکن آب سنگین دلم از چشم من خارج شده با نگاه نافذت عشقم غنی سازی نکن از غمت در قلب من یک انقلابی می شود با غم چشمان...
-
دست های تو
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1394 08:44
از دست های تو کارهای خارق العاده ای بر می آید همانجا که هستی ، بمان اجازه بده شعرها از من برایت بنویسند اجازه بده برایت بخوانم تا چه اندازه از بَدوِ دوست داشتنت پیراهنِ فصل ها زیباتر شده است کنارِ لبانت ، کناره میگیرم وَ تمامِ حرفهای دلم را از دهانات میشنوم در فاصلهی پیشانیِ تو تا سایهات جنگلِ سبزیست که...
-
سکوت
جمعه 16 بهمنماه سال 1394 23:45
آیا عاشقانه هایم را هنگامی که سکوت کرده ام می شنوی ؟ سکوت ، بانوی من بهترین سلاح من است هنگامی که نزد منی بهتر است سکوت کنی سکوت رساتر از هرصدایی است و بهتر از هر زمزمه ای نزار قبانی
-
دنیای تو همین جاست
جمعه 16 بهمنماه سال 1394 23:42
دنیای تو همین جاست کنار کسی که قسم می خورد به حرمت دستهای تو کنار کسی که با خدای خود قهر می کند با موهای تو آشتی کنار کسی که حرام می کند خواب خودش را بی رویای تو کنار کسی که با غم چشمهای تو غروب می کند غروب محبوب من غروب همان جایی که اگر تو را از من بگیرند سرم را می گذارم تا بمیرم نیکی فیروزکوهی
-
تو زنبیل بودی دلم سیب سرخ
جمعه 16 بهمنماه سال 1394 13:40
تو زنبیل بودی دلم سیب سرخ ولی سیب سرخم پلاسید زود تو یک کاسه ی اصل چینی دلم آش داغ دلم توی ظرف تو ماسید زود تو یک پنجره رو به باران دلم آفتاب ولی پنجره بی هوا بسته شد تو خاک و تو ریشه دلم مثل آب ولی ریشه از آب هم خسته شد تو یک کاغذ تانخورده سفید ِ سفید دلم خودنویس نوشتم خودم را برایت ، ولی ببین کاغذ تو به آخر رسید!...
-
غارتزده
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1394 23:42
کمی دیر آمدی ای عشق! اما باز با این حال، اگر چیزی از این غارتزده باقیست، غارت کن... "حسین زحمتکش"
-
یک عاشقانه ی قدیمی
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1394 13:41
تو یک عاشقانه ی قدیمی تو شعری زیبا در تو عطری ست مخصوص عصرهای گرم تابستان در دست هایت در چشمانت و یا در موهایت نمی دانم عطر و بویی در توست مخصوص عصرهای گرم تابستان که مرا از خود بی خود می کند. "مظفر تایپ اوسلو "
-
زخم های دل
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1394 13:31
در دلم جنگلی دارد می سوزد که روی تن تمام درختانش زخم هایی ست.. که نام تو را تکرار می کنند من در این جنگل دلم دارد می سوزد... "کامران_رسول_زاده"
-
خاورمیانه ى دوم
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1394 08:31
چشم هاى سیاه تو خاورمیانه ى دوم است؛ یک دنیا براى تصرفش نقشه مى کشند و من .. سرباز بى چاره اى که در مرز پلک هاى تو جان مى دهم. "پریسا صالحی"
-
شب چشمت
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1394 08:26
با شبی که در چشمهایت در گذر است مرا به خوابی دیگر گونه بیداری بخش چرا که من حقیقت هستی را در حضور تو جسته ام و در کنار تو صبحی است که رنج شبان را از یاد می برد بگذار صبحم را به نام تو بیاغازم تا پریشانی دوشینم از یاد برده شود... "شمس لنگرودی"
-
زیبایی تو
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1394 11:39
زیبایی ات را در لحظه ای حبس می کنم و به دیوار می آویزم! بافه ای از گیسوانت از قاب بیرون می ریزد! دوباره می فهمم نه در عکس نه در نگاه نه در روسری و نه در واژه های این شعر زیبایی تو در هیچ قابی محصور شدنی نیست! "مصطفی زاهدی"
-
دور از تو رودی کوچکم
شنبه 10 بهمنماه سال 1394 08:22
دور از تو رودی کوچکم قفل اسکله را می بوسم توقع دریایی ندارم دور از تو... فواره ی بی قرارم پرپر می زنم که از آسمان تهی به خانه ی اولم برگردم... "شمس لنگرودی"
-
عاشق شده ای
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1394 14:45
پرهیز از نگاه کردن به کسی که شوق دیدنش کلافه ات کرده تردید مبهمی را به یقینی روشن تبدیل می کند عاشق شده ای مصطفی مستور
-
منِ دیوانه عاشق شده ام
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1394 14:42
آنکه اولین بار عشق می ورزد هرچند ناکام ، باز هم خداست اما آنکه باز هم عاشق می شود دیوانه است منِ دیوانه عاشق شده ام یک بار دیگر ، بی عشقی متقابل خورشید و ماه و ستاره می خندند من هم می خندم و می میرم هاینریش هاینه ترجمه : بهنود فرازمند
-
ای مونس روزگار چونی بی من؟(مولانا جلال الدین بلخی)
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1394 11:04
ای مونس روزگار چونی بی من ای همدم غمگسار چونی بی من من با رخ چون خزان خرابم بیتو تو با رخ چون بهار چونی بی من
-
خورشید من ، برای تو یک ذره شد دلم
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1394 09:40
خورشید من ، برای تو یک ذره شد دلم چندان که در هوای تو از خاک بگسلم دل را قرار نیست ، مگر در کنار تو کاین سان کشد به سوی تو ، منزل به منزلم کبر است یا تواضع اگر ، باری این منم کز عقل نا توانمم و در عشق کاملم با اسم اعظمی که به جز رمز عشق نیست بیرون کِش از شکنجه ی این چاه بابلم بعد از بهارها و خزان ها ، تو بوده ای ای...
-
بگو کجاست مرغ آفتاب
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1394 09:32
بگو کجاست مرغ آفتاب زندانی دیار شب جاودانیم ای روز از دریچه زندان من بتاب می خواستم به دامن این دشت چون درخت بی وحشت از تبر در دامن نسیم سحر غنچه واکنم ... با دست های پر شده تا آسمان پاک خورشید و خاک و آب و هوا را دعا کنم گنجشک ها به شانه من نغمه سر دهند سر سبز و استوار گل افشان و سربلند این دشت خشک غمزده را با صفا و...
-
حسرت
شنبه 3 بهمنماه سال 1394 20:22
روز میگذرد و حسرت میماند روز رفت و حسرت ماند بار خدایا چه باید کرد، با دلی که نمی شنود و پایی که نمیرود و دستی که سرد است "محمد رضا نعمتی زاده"
-
زخود گر گذشتی به او میرسی
شنبه 3 بهمنماه سال 1394 20:14
زخود گر گذشتی به او میرسی به آن آخر جستجو میرسی به آن آخر و اول جستجو به آن اول و آخر آرزو بپایان و آغاز هر ماجرا به آغاز و پایان چون و چرا کجا می روی؟ میروم سوی دوست که از حسن او روی عالم نکوست هلا نازنین جان ایثارگر عزیزم مرا نیز با خود ببر "محمد رضا نعمتی زاده"
-
سراب
شنبه 3 بهمنماه سال 1394 20:11
بگذشته چو خواب است، آینده سراب است، دنیا، همه خواب است و سراب است، وز خون و دل و اشک، شالوده ی این کاخ بر آب است ! "محمد رضا نعمتی زاده"
-
اندوه
شنبه 3 بهمنماه سال 1394 19:17
در فرو می بندم پرده می اندازم وندرین خلوت گم گشته سرد اشک آهسته فرو می ریزم تا که این مردم بیگانه ز درد نشنوند آه و صدای نفسم وه چه تنگ است خدایا قفسم ! کیست فریادرسم؟...... "محمد رضا نعمتی زاده"
-
سعادت
شنبه 3 بهمنماه سال 1394 18:39
چه فراغتی است زیبائی تو و چه غنیمتی است گیسوان تو در باد و چه سعادتی است در امتداد نگاه تو نگریستن... "بیژن جلالی"