-
بر ساز ِ عشق نغمه ی ناکوک میزنی
چهارشنبه 22 اسفندماه سال 1397 12:55
برساز عشق نغمه ی ناکوک میزنی ای یار بی خیال! که مشکوک می زنی ای نازنین که نازِ تو از حد برون شده قلبِ تمامِ آینه ها از تو خون شده گفتم تو که پدیده ای و این قَدَر گُلی استادِ ارتباطی و اهل تعاملی در خلسه ی غرور خود اما رها شدی تنها شدی، غریب شدی، بی وفا شدی وقت است تا به قولِ گذشته وفا کنی با دوستان اهل رفاقت صفا کنی...
-
آشنای دور
چهارشنبه 22 اسفندماه سال 1397 08:12
ما یکدیگر را در این شهر بین همین مردم در جائی که همه چیز جلوی دست و پای ما را می گرفت دیدیم جلوی چشم همه و بین همه با یکدیگر سخن گفتیم ولی اکنون نمی دانم در کدام کشور دور دست در کدام قصر دور افتاده و با شکوه با یکدیگر آشنا شده ایم جائی که همه چیز سایه ای از ما بوده است جائی که فقط حضور گلها را حس کرده ایم جائی که شبیه...
-
در روزهای آخر اسفند
شنبه 18 اسفندماه سال 1397 08:46
در روزهای آخر اسفند کوچ بنفشههای مهاجر زیباست در نیمروز روشن اسفند وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد در اطلس شمیم بهاران با خاک و ریشه - میهن سیارشان – از جعبههای کوچک و چوبی در گوشهی خیابان میآورند جوی هزار زمزمه در من میجوشد: ای کاش ای کاش، آدمی وطنش را مثل بنفشهها (در جعبههای خاک) یک روز میتوانست همراه...
-
قلبم برای تو
شنبه 4 اسفندماه سال 1397 13:43
پشتِ سکوتِ حوصله ی من سنگر گرفته ای و رگبارِ واژه هایت مانند دانه های تگرگ یکریز، شلّیک می شود. من چیزی نمی گویم تنها ، قلبم را مانند نارنجکی پرتاب می کنم تا حرفهای سُرخِ تو را منفجر کند ! "یدالله گودرزی"
-
هرگز دوباره مرا نخواهی یافت
جمعه 3 اسفندماه سال 1397 21:35
ریسمان پاره را میتوان دوباره گره زد دوباره دوام میآورد اما هرچه باشد ریسمان پارهای است شاید ما دوباره همدیگر را دیدار کنیم اما در آنجا که ترکم کردی هرگز دوباره مرا نخواهی یافت برتولت برشت
-
ما دگر بی تو صبر نتوانیم
چهارشنبه 1 اسفندماه سال 1397 11:46
زینهار از دهان خندانش و آتش لعل و آب دندانش مگر آن دایه کاین صنم پرورد شهد بودهست شیر پستانش باغبان گر ببیند این رفتار سرو بیرون کند ز بستانش ور چنین حور در بهشت آید همه خادم شوند غلمانش چاهی اندر ره مسلمانان نیست الا چه زنخدانش چند خواهی چو من بر این لب چاه متعطش بر آب حیوانش شاید این روی اگر سبیل کند بر تماشاکنان...
-
چه شب بدی است امشب ، که ستاره سو ندارد
چهارشنبه 1 اسفندماه سال 1397 08:20
چه شب بدی است امشب ، که ستاره سو ندارد گل کاغذی است شب بو ، که بهار و بو ندارد چه شده است ماه ما را ، که خلاف آن شب ، امشب ز جمال و جلوه افتاده و رنگ بو ندارد ؟ به هوای مهربانی ، ز تو کرده روی و هرگز به عتاب و مهربانی ، دلم از تو خبر ندارد ز کرشمه ی زلالت ، ره منزلی نشان ده به کسی که بی تو راهی ، سوی هیچ سو ندارد دل...
-
آه از این قوم ریایی که درین شهر دو روی
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1397 22:44
سوگواران تو امروز خموشند همه که دهان های وقاحت به خروشند همه گر خموشانه به سوگ تو نشستند رواست زان که وحشت زده ی حشر وحوشند همه آه از این قوم ریایی که درین شهر دو روی روزها شحنه و شب ، باده فروشند همه باغ را این تب روحی به کجا برد که باز قمریان از همه سو خانه به دوشند همه ای هران قطره ز آفاق هران ابر ببار بیشه و باغ...
-
سال « آدمی » کجاست..؟!
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1397 14:03
سال مار و موش سال گوسفند و گاو و خوک سال ارنب و خروس سال خوک! سال ببر یا پلنگ سال گربه و نهنگ راستی ! سال « آدمی » کجاست..؟! "دکتر یدالله گودرزی"
-
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد
یکشنبه 28 بهمنماه سال 1397 22:17
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد می شد بدانم این که خط سرنوشت من از دفتر کدام شب تیره وام شد؟ اول دلم فراق تو را سرسری گرفت وان زخم کوچک دلم آخر جذام شد گلچین رسید و نوبت با من وزیدنت دیگر تمام شد گل سرخم! تمام شد شعر من از قبیله خون است خون من فواره از دلم زد و آمد کلام شد ما خون تازه در رگ...
-
گاہ گاهی با خودم نامهربانی می کنم
شنبه 27 بهمنماه سال 1397 20:37
گاہ گاهی با خودم نامهربانی می کنم با خودم لج میکنم با غم تبانی میکنم می نشینم چای می نوشم کنار پنجرہ بی کسی های خودم را دیدبانی میکنم آب میریزم به روی خاک گلدانهای خشڪ آب پاش خانه را دارم روانی می کنم چشم میدوزم به دستانی کہ در دست تو بود خاطرات رفته ام را بازخوانی می کنم بی نشانی رفتی و دلتنگ ماندم چارہ چیست نامه ها...
-
بیا مثلِ باران هوایی شویم
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1397 22:44
بیا مثلِ باران هوایی شویم پُر از لحظه های رهایی شویم ازاین تیرگی خسته شد قلبِ ما بیا عازمِ روشنایی شویم وفادار باشیم با یکدگر که تا دشمن ِ بیوفایی شویم سکوت من وتو پُر از نیستی است صدایی پراز همصدایی شویم به آیینِ آیینه ها رو کنیم برای رفیقان فدایی شویم بپیچان دلت را میانِ غزل بیا عشقِ من! مومیایی شویم به درگاه باران...
-
خواستن همیشه توانستن نیست
شنبه 13 بهمنماه سال 1397 10:45
خواستن همیشه توانستن نیست من تو را میخواستم توانستم ؟ لب داشتم ، بوسه خواستم توانستم ؟ فقط میخواستم جای آه دهانم گرم اسمت باشد خواستم دوستم داشته باشی فقط باشی ، همین من همین کار ساده را از تو خواستم توانستی ؟ توانستم ؟ "رسول ادهمی"
-
خاموشی به هزار زبان در سخن است
جمعه 5 بهمنماه سال 1397 22:59
در نیست راه نیست شب نیست ماه نیست نه روز و نه آفتاب ، ما بیرون زمان ایستاده ایم با دشنه ای تلخ در گرده هامان هیچ کس با هیچ کس سخن نمی گوید که خاموشی به هزار زبان در سخن است. در مردگان خویش نظر می بندیم با طرح خنده ای ، و نوبت خود را انتظار میکشیم بی هیچ خنده ای ! "احمد شاملو"
-
ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید
شنبه 29 دیماه سال 1397 20:20
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید گفت با این همه از سابقه نومید مشو گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش دور خوبی گذران است...
-
فتاده ام ببلایی، که شرح نتوان کرد
شنبه 29 دیماه سال 1397 08:46
نمی توان بتو شرح بلای هجران کرد فتاده ام ببلایی، که شرح نتوان کرد ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد بلای هجر تو مشکل بود، خوش آن بیدل که مرد پیش تو و کار بر خود آسان کرد خیال کشتن من داشت وه! چه شد یارب؟ کدام سنگدل آن شوخ را پشیمان کرد؟ جراحت دل ما بر طبیب ظاهر نیست که تیر غمزه او هر چه...
-
و چای دغدغه عاشقانه خوبی ست
یکشنبه 23 دیماه سال 1397 21:12
و چای دغدغه عاشقانه خوبی ست برای با تـــو نشستن بهانه خوبـی ست حیاط آب زده ، تخت چوبـــی و مـــن و تـــــــــــو چه قدر بوسه، چه عصری، چه خانه خوبی ست قبول کن! بــه خدا خانه شما سارا! برای فاخته ها آشیانه خوبی ست غــــروب اول آبـــان قشنگ خواهد بــــود نسیم و نم نم باران، نشانه خوبی ست بیا به کوچه کـه فردیس شاعری بکند...
-
بنا کننده شادی های من باش
پنجشنبه 20 دیماه سال 1397 14:10
تو وقتی می بینی که من افسرده ام، نباید بگذری .. سکوت کنی، یا فقط همدردی کنی .. بنا کننده شادی های من باش!!! مگر چقدر وقت داریم؟؟؟ یک قطره ایم که می چکیم در تن کویر .. و تمام می شویم ... "نادر ابراهیمی"
-
تو شعرترین شعرترین شعرِ جهانی
چهارشنبه 19 دیماه سال 1397 14:49
در شنبه ترین روزِ جهان از تو سرودم تا جُمعه ترین ثانیه همراه تو بودم یک هفته پر از هلهله ی نام تو گشتم یک هفته پراز وسوسه گردید وجودم گرچه دل تو سختتر از سختترین بود راهی به دماوندترین کوه گشودم ! از پنجره ی اشک به قلبِ تو رسیدم آیینه تَرَک خورد به هنگام ِ ورودم ! با آنکه قناری تر از آواز، تو بودی من غیر ِ سکوت از لبِ...
-
در خود نمیبینم که من بی او توانم ساختن
دوشنبه 17 دیماه سال 1397 18:07
در خود نمیبینم که من بی او توانم ساختن یادل توانم یک زمان از کار او پرداختن من کوی او را بندهام کورا میسر میشود بر خاک غلطیدن سری در پای او انداختن چون شمع هجران دیدهای باید که تا او را رسد با خنده گریان زیستن یا سوختن یا ساختن هرگز نباید خواب خوش در چشم من تا ناگهان خیل خیالش صف زنان نارد برویش تاختن در حسرتم تا...
-
هر کی ز حور پرسدت رخ بنما که همچنین
دوشنبه 17 دیماه سال 1397 13:12
هر کی ز حور پرسدت رخ بنما که همچنین هر کی ز ماه گویدت بام برآ که همچنین هر کی پری طلب کند چهره خود بدو نما هر کی ز مشک دم زند زلف گشا که همچنین هر کی بگویدت ز مه ابر چگونه وا شود باز گشا گره گره بند قبا که همچنین گر ز مسیح پرسدت مرده چگونه زنده کرد بوسه بده به پیش او جان مرا که همچنین هر کی بگویدت بگو کشته عشق چون بود...
-
زلفت به پریشانی دل برد به پیشانی
یکشنبه 16 دیماه سال 1397 18:58
زلفت به پریشانی دل برد به پیشانی دل برد به پیشانی زلف به پریشانی گر زلف بیفشانی صد جانش فرو ریزد صد جانش فرو ریزد گر زلف بیفشانی یک لحظه به پنهانی گر وصل تو دریابم گر وصل تو دریابم یک لحظه به پنهانی صد بوسه به آسانی از لعل تو بربایم از لعل تو بربایم صد بوسه به آسانی آخر نه مسلمانی رحم آر بر این مسکین رحم آر بر این...
-
بییار دل شکسته و دور از دیار خویش
یکشنبه 16 دیماه سال 1397 18:01
بییار دل شکسته و دور از دیار خویش درماندهایم عاجز و حیران به کار خویش از روزگار هیچ مرادی نیافتیم آزردهایم لاجرم از روزگار خویش نه کار دل به کام و نه دلدار سازگار خونین دلم ز طالع ناسازگار خویش یکدم قرار نیست دلم را ز تاب عشق در آتشم ز دست دل بیقرار خویش از بهر آنکه میزند آبی بر آتشم منت پذیرم از مژهٔ سیلبار خویش...
-
خوشا به سعادت تو ای درخت
شنبه 15 دیماه سال 1397 19:18
خوشا به سعادت تو ای درخت که پیوسته در نیایش هستی سپیده دم در نیمروز و هنگام غروب و همواره دستهایت رو به آسمان بالاست و باز است "بیژن جلالی"
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 دیماه سال 1397 19:05
10.1080/14634980701514620 کاش ما نیز چون ابرها گریستن را می دانستیم و چون گل ها خندیدن را کاش ما نیز چون آب روان راه خود را باز می یافتیم راهی که از آب بودن به آب بودن می رسد "بیژن جلالی"
-
کمان عشق
چهارشنبه 12 دیماه سال 1397 08:07
کمان عشق هر جا افکند تیر سپر داری نباشد کار تدبیر چو سازد در درون آن تیر خانه ز بیرون باشد آن را صد نشانه خوش است از بخردان این نکته گفتن که مشک و عشق را نتوان نهفتن اگر بر مشک گردد پرده صد توی کند غمازی از صد پرده اش بوی زلیخا عشق را پوشیده می داشت به سینه تخم غم پوشیده می کاشت ولی سر می زد آن هر دم ز جایی همی کرد از...
-
با تو باشم، به هیچ خرسندم
پنجشنبه 6 دیماه سال 1397 20:00
بگسلم از تو، با که پیوندم؟ از تو گر بگسلم به خود خندم بخت بیدار یاور من شد ناگهان زی در تو افکندم بندها بود بر من، اکنون شد دیدن تو کلید هر بندم کان اگر کَندَمی نیافتمی زان تو را یافتم که جان کندم کی خبر داشتم ز خود بی تو که چیام، یا چه گونه، یا چندم اگه اکنون شدم ز خود که مرا جاودان با تو بود پیوندم لاغر و مرده...
-
هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی
دوشنبه 26 آذرماه سال 1397 18:15
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی به شرط آن که منت بنده وار در خدمت بایستم تو خداوندوار بنشینی میان ما و شما عهد در ازل رفتهست هزار سال برآید همان نخستینی چو صبرم از تو میسر نمیشود چه کنم به خشم رفتم و باز آمدم به مسکینی به حکم آن که مرا هیچ دوست چون تو به دست نیاید و تو به از من...
-
دنیای من
پنجشنبه 15 آذرماه سال 1397 20:03
مرا نیست راهی به دنیای تو تو را نیست راهی به دنیای من به لب،خندد امید فردای تو مرا نیست امید فردای من چنان بشکفد نوشخندت به لب که لبخند ماهی در آیینه ای نه با غم ترا آشتی ست نه در دل تو را رنج دیرینه ای مرا خنده ها خفته در گور دل ترا بوسه ها رسته در باغ لب تویی روشنایی،منم تیرگی تو از شهر روزی،من از شهر شب تو صبح...
-
آیی و بگذری به من و باز ننگری
پنجشنبه 15 آذرماه سال 1397 16:24
تا کی کشم جفای تو؟ این نیز بگذرد بسیار شد بلای تو، این نیز بگذرد عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند خوش باش کز جفای تو، این نیز بگذرد آیی و بگذری به من و باز ننگری ای جان من فدای تو، این نیز بگذرد هر کس رسید از تو به مقصود و این گدا محروم از عطای تو، این نیز بگذرد ای دوست، تو مرا همه دشنام میدهی من میکنم، دعای تو، این...