-
ز تو کی توان جدائی چو تو هست و بود مائی
سهشنبه 7 خردادماه سال 1398 09:45
ز تو کی توان جدائی چو تو هست و بود مائی تو چو هست و بود مائی ز تو کی توان جدائی دل خلق میربائی بکرشمه های پنهان بکرشمه های پنهان دل خلق میربائی مه روی اگر نمائی ز جهان اثر نماند ز جهان اثر نماند مه روی اگر نمائی خم زلف اگر گشائی دو جهان بهم برآید دو جهان بهم برآید خم زلف اگر گشائی چه شود اگر درآئی بدل شکستهٔ من بدل...
-
تو نیستی که ببینی چقدر تنهایم
شنبه 4 خردادماه سال 1398 18:14
تو نیستی که ببینی چقدر تنهایم به روی غُربتِ آیینه، دست می سایم... مگر که در شب و توفان کنارِ من باشی که من بدون تو تا صبح هم نمی پایم ! به من اجازه بده، ماهِ من! که برگردم که خالی، است میانِ ستارگان، جایم طلوع کن نفسی، آسمانِ آبی من که من غروبِ غم انگیز و تلخِ دریایم کلام و فلسفه هم در دلم افاقه نکرد که در جهانی...
-
از کوچه های خاطره ی من امشب صدای پای تو می آید
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1398 21:38
از کوچههای خاطرهی من امشب، صدای پای تو میآید، آه ای عزیزِ دور! آیا به شهر غربت من پانهادهای؟ اینجا، پرندگان سحر در من میلِ گذشتن از سرِ عالم را بیدار میکنند، اما، شبانگهان: دیوارها اسارت پنهانیِ مرا تکرار میکنند. اینجا، مرا چگونه توانی یافت؟ من، از میان مردمِ بیگانه کس را به غیرِ خویش نمیبینم تصویر من در آینه،...
-
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1398 08:14
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد سر خنبها گشادم ز هزار خم چشیدم چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد که سمن بری لطیفی چو تو در برم نیامد ز پیت مراد خود را دو سه روز ترک کردم چه مراد ماند زان پس که میسرم نیامد دو سه روز شاهیت را چو شدم غلام و چاکر...
-
بی عشق زیستن را ، جز نیستی چه نام است ؟
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1398 23:40
بی عشق زیستن را ، جز نیستی چه نام است ؟ یعنی اگر نباشی ، کار دلم تمام است با رفتن تو در دل سر باز می کند ، باز آن زخم کهنه یی که در حال التیام است وقتی تو رفته باشی ، کامل نمی شود عشق بعد از تو تا همیشه ، این قصّه ناتمام است از سینه بی تو شعری ، بیرون نیارم آورد بعد از تو تا همیشه این تیغ در نیام است از تازیانه نیز ،...
-
عاقبت عشق به یک خاطره می پیوندد
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1398 08:37
من کجا با که قراری ابدی داشته ام در تابوت تو را پنجره انگاشته ام کی کلاه از سرم افتاد زمستان آمد کی دو تا ابر به هم خورد که باران آمد کفش تردید به پا کردم و راه افتادم شادم از اینکه به این روز سیاه افتادم بعد هر نامه زدی زیر الفبای خودت کفش پا کردم و ... رفتی پی دنیای خودت خانه تابوتم و مبهوت نخواهی آمد سبدم پر شده از...
-
هر کس که گشت عاشق رو دست از او بشو
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1398 13:55
رفتم به کوی خواجه و گفتم که خواجه کو گفتند خواجه عاشق و مست است و کو به کو گفتم فریضه دارم آخر نشان دهید من دوستدار خواجهام آخر نیم عدو گفتند خواجه عاشق آن باغبان شدهست او را به باغها جو یا بر کنار جو مستان و عاشقان بر دلدار خود روند هر کس که گشت عاشق رو دست از او بشو ماهی که آب دید نپاید به خاکدان عاشق کجا بماند...
-
در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1398 23:20
آن دوست که من دارم وان یار که من دانم شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم ای روی دلارایت مجموعه زیبایی مجموع چه غم دارد از من که پریشانم دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من چون یاد تو میآرم خود هیچ نمیمانم با وصل نمیپیچم وز هجر نمینالم حکم آن چه تو...
-
نظاره کن در آینه خود را، حبیب من
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1398 23:01
نظاره کن در آینه خود را، حبیب من اما بشرط آنکه نگردی رقیب من من از وطن جدا و دل من ز من جدا آگاه نیست یار ز حال غریب من زین سان که درد عشق توام ساخت ناتوان مشکل زیم، اگر تو نباشی طبیب من تا کی خورم غم و پی تسکین درد خویش گویم بخود که: در ازل این شد نصیب من؟ آزرده شد هلالی و آن گل نگفت هیچ: تا کی جفای خار کشد عندلیب من؟
-
من از قیدت نمیخواهم رهایی
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1398 20:54
گرم راحت رسانی ور گزایی محبت بر محبت میفزایی به شمشیر از تو بیگانه نگردم که هست از دیرگه باز آشنایی همه مرغان خلاص از بند خواهند من از قیدت نمیخواهم رهایی عقوبت هرچ از آن دشوارتر نیست بر آنم صبر هست الا جدایی اگر بیگانگان تشریف بخشند هنوز از دوستان خوشتر گدایی منم جانا و جانی بر لب از شوق بده گر بوسهای داری بهایی...
-
آرمانِ ما غاری است
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1398 20:51
آرمان ما غاری بود برای زیستن برای گریستن غاری که دیوارهای بلند داشته باشد برای کِشیدنِ نقاشی های عاشقانه غاری از قندیل های بلورین که مثل چلچراغ بدرخشند و سایه های آتش بازیگرانِ نمایشهای شبانه اش باشند! غاری که به اندازه ی تنهایی ما جا داشته باشد با چشم اندازی به جنگل و دریا غاری برای کفترانِ چاهی غاری برای تنهایی و...
-
تو بازیگر خواب هایم هستی
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1398 10:38
در امتداد شب... خیالت رنگ میگیرد؛ تو بازیگر خواب هایم هستی؛ و من چه بی تاب خوابیدنم لیلا مقربی
-
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1398 10:32
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم زکویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم ندانستم که تو...
-
حیرانی
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1398 08:49
این روزها دیگر تعداد موهای سفیدم را نمی دانم گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک یک روز کامل جشن می گیرم گاهی صد بار در یک روز می میرم حتی یک شاخه از محبوبه های شب یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است گاهی نگاهم در تمام روز با عابران ناشناس شهر احساس گنگ آشنایی می کند گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را آهنگ یک موسیقی غمگین...
-
یاد تو مربعی ست محو و لرزان
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1398 13:47
وقتی دلتنگم به تو می اندیشم یاد تو مربعی ست محو و لرزان در زمینه ی خاکستری روشن در این مربع ها من با بهم زدن پلک هایم گذشته را نقاشی می کنم بین من و تو غبار و دیوار است به سحر این مربع ها من از دیوار می گذرم در رسیدن به تو تنها راه گذشتن است.. باید چراغ رنگ به دست بگیرم و در خاکستری هایم به دنبال تو بگردم ای کاش ای...
-
آدمها تنهایند!....
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1398 19:37
کودکیام را سنجاق کرده ام به... جوانیام و دوچرخه سبزم آن پایین صفحه مدام تاب میخورد ! من آویزانم... از یک دست به یای آخر تنهایی که همه کودکی از آن ترسیدم دروغ میگفتند ! روزگار پیرمان نمیکند آدمها تنهایند !.... بشمار... تو روزهای تقویم را من موهای سپیدم را ! یکی از همین روزها دست میکشم از تنهایی... و سقوط میکنم...
-
حکایت ِمن و تو یک حدیث تکراری است
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1398 13:21
اگر چه از غم دوری من و تو دلتنگیم ولی به محضِ رسیدن، دوباره می جنگیم ! به جای آینه بودن ، چرا عزیز دلم میان ِ جامِ بلورین یکدگر سنگیم؟! جهانِ تلخِ تو تنها دو رنگ دارد و بس میان معرکه چون مُهره های شَترنگیم! مگر سفاهتِ تیمور لنگ را داریم که در طریق ِنفسگیر عشق می لنگیم؟! حکایت ِمن و تو یک حدیث تکراری است که مثل سازِ...
-
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1398 13:08
پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را گر سرم میرود از عهد تو سر بازنپیچم تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید...
-
میروی و مقابلی غایب و در تصوری
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1398 08:47
دانمت آستین چرا پیش جمال میبری رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر کبر رها نمیکند کز پس و پیش بنگری آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم سیر نمیشود نظر بس که لطیف منظری غایت کام و دولت است آن که به خدمتت رسید بنده میان بندگان بسته میان به چاکری روی به خاک مینهم گر تو هلاک میکنی دست...
-
من از عالم به جز کویش ندارم منزلی دیگر
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1398 10:38
چه بادست اینکه میآید که بوی یار ما دارد صبا در جیب گوئی نافهٔ مشک ختا دارد بطرف بوستان هرکس بیاد چشم میگونش مدام ار می نمینوشد قدح بر کف چرا دارد چو یار آشنا از ما چنان بیگانه میگردد شود جانان خویش آنکس که جانی آشنا دارد از آن دلبستگی دارد دل ما با سر زلفش که هرتاری ز گیسویش رگی با جان ما دارد من از عالم به جز...
-
بازآی دلبراکه دلم بی قرار توست
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1398 08:23
بازآی دلبرا که دلم بی قرار توست وین جان بر لب آمده در انتظار توست در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست جز باده ای که در قدح غمگسار توست ساقی به دست باش که این مست می پرست چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست هر سوی موج فتنه گرفته است و زین میان آسایشی که هست مرا در کنار توست سیری مباد سوخته ی تشنه کام را تا جرعه نوش چشمه ی...
-
دردا که درد ما به دوایی نمی رسد
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1398 08:14
دردا که درد ما به دوایی نمیرسد وین کار ما به برگ و نوایی نمیرسد در کاروان غم چو جرس ناله میکنم در گوش ما چو بانگ درایی نمیرسد راهی که میرویم به پایان نمیبریم جهدی که میکنیم بجایی نمیرسد این پای خسته جز ره حرمان نمیرود وین دست بسته جز به دعایی نمیرسد بر ما ز عشق قامت و بالاش یک نفس ممکن نمیشود که بلایی نمیرسد هرگز دمی...
-
من سالهاست به دوست داشتنِ تو آرامم
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1398 13:41
آرامم !... دارم بهخیالِ تو راه میروم بهحالِ تو قدم میزنم آرامم !... دارم برایِ تو چای میریزم کم رنگ وُ استکان باریک پر رنگ وُ شکسته قلم آرامم ! دارم برایِ تو خواب میبینم خوابی خوب خوابی خوش خوابی پر از چشمهایِ قشنگِ تو ! صدایِ جانَم گفتنِ تووُ برایِ تو مُردنِ، من ! آرامم، بهخوابی پراز خیلی دوستت دارم ! پر از...
-
روزی که از لب تو بر ما سلام باشد
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1398 09:17
روزی که از لب تو بر ما سلام باشد شادی قرار گیرد، عشرت مدام باشد گر جان من بخواهی، کردم حلال بر تو چیزی که دوست خواهد، بر ما حرام باشد گفتی که: در فراقم زحمت کشیدهای تو مردم هزار نوبت، زحمت کدام باشد؟ در هر دو هفته بینم روی ترا، ولیکن آن دم که بینم او را، ماهی تمام باشد احوال قید چون من سرگشتهای چه داند؟ جز بیدلی که...
-
بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1398 13:20
بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم چون تو پیش من نباشی شادمانی چون کنم هر زمان گویند دل در مهر دیگر یار بند پادشاهی کرده باشم پاسبانی چون کنم داشتی در بر مرا اکنون همان بر در زدی چون ز من سیر آمدی رفتم گرانی چون کنم گر بخوانی ور برانی بر منت فرمان رواست گر بخوانی بنده باشم ور برانی چون کنم هر شبی گویم که خون خود بریزم...
-
نبض بیقراری های زمین
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1398 20:45
زیر پوست این اقلیم نبض بیقراری های زمین است و بی تابیِ آسمان، توفان هم که بیاید جنسمان جور خواهد شد وعیشمان کامل! *** از آسمان، سیل می آید زمین می لرزد زمان می توفد زلزله جایش را به سیل می دهد سیل به توفان و این چرخه ی معیوب همچنان ادامه دارد... *** سیل می پوید و می شوید و خانه ها و خاطرات را چنان می برد که می گویی...
-
آدم های تکراری
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1398 13:05
انصاف نیست دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی و آنقدر بزرگ باشد که نتوانی آن کس را که دلت می خواهد حتی یک بار ببینی "بهومیل هرابال "
-
در من دنیایی است وارونه
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1398 15:03
در من دریایی است گذرگاه ِ آهوان ِ رمنده با پرندگانی که شنا می کنند و پروانه ها، مانند عروسهای دریایی در قعر آن می رقصند در من آسمانی است پُر از خرگوشهای پرنده پُر از اسبهای بالدار و ماهیانی که پرواز می کنند! در من دنیایی است وارونه که قانونهای جهان را به بازی گرفته است "یدالله گودرزی"
-
نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست(حسن ختام سال 97)
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1397 07:44
زهی رفیق که با چون تو سروبالاییست که از خدای بر او نعمتی و آلاییست هر آن که با تو دمی یافتست در همه عمر نیافتست اگرش بعد از آن تمناییست هر آن که رای تو معلوم کرد و دیگربار برای خود نفسی میزند نه بس راییست نه عاشقست که هر ساعتش نظر به کسی نه عارفست که هر روز خاطرش جاییست مرا و یاد تو بگذار و کنج تنهایی که هر که با تو...
-
امسال هم گذشت
شنبه 25 اسفندماه سال 1397 08:53
امسال هم گذشت با همه خوبیها و بدیهایش، با همه خوشیها و تلخیهایش، یک سال دیگر از عمرمان گذشت به این امید که از تلخیها و بدیهایش عبرت گرفته باشیم برای سال جدید. امسال نیز عدهای آمدند و عدهای رفتند، آنها که رفتند جای کسی را تنگ نکرده بودند و آنها که آمدهاند، هم جای کسی را تنگ نمیکنند. آنها که آمدند شادی به...