-
من مردم و از تو زنده گشتم
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1400 11:21
روی تو چو نوبهار دیدم گل را ز تو شرمسار دیدم تا در دل من قرار کردی دل را ز تو بیقرار دیدم من چشم شدم همه چو نرگس کان نرگس پرخمار دیدم در عشق روم که عشق را من از جمله بلا حصار دیدم از ملک جهان و عیش عالم من عشق تو اختیار دیدم خود ملک تویی و جان عالم یک بود و منش هزار دیدم من مردم و از تو زنده گشتم پس عالم را دو بار...
-
هرکس خیال ورزد، شکل خیال گیرد
شنبه 14 فروردینماه سال 1400 21:03
چون نقش آن خط و خال، لوح خیال گیرد از دفتر دل ما، اقبال، فال گیرد سودای آن پری کرد، از دیده ها نهانم هرکس خیال ورزد، شکل خیال گیرد عیش ار به کام خواهی، نفس دنی ادب کن سگ چون شود مودب، صیدش حلال گیرد "حزین لاهیجی"
-
ز همه خیال خالی به جز از خیال رویت
دوشنبه 2 فروردینماه سال 1400 10:52
اثری نماند باقی ز من اندر آرزویت چه کنم که سیر دیدن نتوان رخ نکویت همه روز گرد کویت همه شب بر آستانت غرضی جز این ندارم که نظر کنم به رویت پس ازین به دیده خواهم به طواف کویت آمد که بسود تا به زانو قدمم به جستجویت به وفا که در پذیری که من از پی وفایت دل خون گرفته کردم خورش سگان کویت خردو ضمیر و هوشم، دل و دیده نیز هم شد...
-
سال کهنه خدا نگهدار...
جمعه 22 اسفندماه سال 1399 23:28
سلام بر دوستان عزیز سلام بر خوانندگان نهان و آشکار این وبلاگ سلام به اونهایی که محبت کردند و یادداشتی گذاشتند مطابق هر ساله آخرین پست امسال رو هم قرار میدهم امید دارم سال جدید رو با صحت و سلامت کامل آغاز کنید اگر عمری باقی بود در سال جدید هم در خدمتتون هستم و اگر بنا بر رفتن بود که از همه حلالیت میطلبم در روزهای...
-
فرشته
شنبه 16 اسفندماه سال 1399 12:49
ای بانویی که چون ملکه بر قالی کاشانی گام برمی دارد! ای پاک ای بی آلایش ای تابناک! مرا مردی ساده لوح یا نادان یا تهی از مردانگی مپندار من به هزاران زن عشق ورزیده ام امّا تاکنون عاشقِ یک فرشته نبوده ام! "نزارقبانی" برگردان : یدالله گودرزی
-
میکند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
پنجشنبه 7 اسفندماه سال 1399 23:28
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما آب روی خوبی از چاه زنخدان شما عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده بازگردد یا برآید چیست فرمان شما کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت به که نفروشند مستوری به مستان شما بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما با صبا همراه بفرست از رخت گلدستهای بو که بویی...
-
گه از می تلخ می کن آن دو لعل شکرافشان را
پنجشنبه 7 اسفندماه سال 1399 22:41
گه از می تلخ می کن آن دو لعل شکرافشان را که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم نفس بگشایم و دم می دهم سوزاک پنهان را بریدم زلف او را سر که هنگام پریشانی شهادت گوید آن زاهد چو دید آن کافرستان را نهان...
-
مرا در دیست اندر دل که درمان نیستش یارا
پنجشنبه 7 اسفندماه سال 1399 21:38
مرا در دیست اندر دل که درمان نیستش یارا من و دردت، چو تو درمان نمی خواهی دل ما را منم امروز، و صحرایی و آب ناخوش از دیده چو مجنون آب خوش هرگز ندادی وحش صحرا را شبت خوش باد و خواب مستیت سلطان و من هم خوش شبی گر چه نیاری یاد بیداران شبها را ز عشق ار عاشقی میرد، گنه بر عشق ننهد کس که بهر غرقه کردن عیب نتوان کرد دریا را...
-
ابر می بارد و من می شوم از یار جدا
پنجشنبه 7 اسفندماه سال 1399 21:17
ابر می بارد و من می شوم از یار جدا چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا ابر و باران و من و یار ستاده به وداع من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا دیده از بهر تو خونبار شد، ای مردم چشم مردمی...
-
در سرم عشق تو سودایی خوش است
یکشنبه 3 اسفندماه سال 1399 21:29
در سرم عشق تو سودایی خوش است در دلم شوقت تمنایی خوش است ناله و فریاد من هر نیمشب بر در وصلت تقاضایی خوش است تا نپنداری که بیروی خوشت در همه عالم مرا جایی خوش است با سگان گشتن مرا هر شب به روز بر سر کویت تماشایی خوش است گرچه میکاهد غم تو جان من یاد رویت راحت افزایی خوش است در دلم بنگر، که از یاد رخت بوستان و باغ و...
-
ای درد دهندهام دوا ده
شنبه 2 اسفندماه سال 1399 21:53
ای درد دهندهام دوا ده تاریک مکن جهان، ضیا ده درد تو دواست و دل ضریرست آن چشم ضریر را صفا ده نومید همی شود بهر غم نومید شونده را رجا ده هر دیده که بهر تو بگرید کحلش کش و نور مصطفی ده شکرش ده، وانگهیش نعمت صبرش ده، وانگهش بلا ده گر جان ز جهان وفا ندارد از رحمت خویششان وفا ده خوی تو خوش است، هم خوشی بخش کار تو عطاست، هم...
-
جزیره تنهائی من
پنجشنبه 30 بهمنماه سال 1399 09:39
اگر از دریاهای دور به جزیره تنهائی من بازایی ساعت و قطب نما را در پایت خواهم شکست و زورق نمناک ترا با هیزم پاروها به آتش خواهم کشید و فارغ از نگاه حسود ماهی ها تنت را با شیر گرم شست و شو خواهم داد ای نیمی از زن و نیمی از ماهی ای که فلس های تنت لطیف تر از آواز زنبق هاست وقتی که آبشار نقره یی گیسوان تو بر عریانی پیکرت ف...
-
هزار سال برآید همان نخستینی
سهشنبه 28 بهمنماه سال 1399 23:21
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی به شرط آن که منت بنده وار در خدمت بایستم تو خداوندوار بنشینی میان ما و شما عهد در ازل رفتهست هزار سال برآید همان نخستینی چو صبرم از تو میسر نمیشود چه کنم به خشم رفتم و باز آمدم به مسکینی به حکم آن که مرا هیچ دوست چون تو به دست نیاید و تو به از من...
-
شعری تازه
یکشنبه 26 بهمنماه سال 1399 18:06
محبوبِ من! تصمیم گرفتم شعری تازه، از روی چشمانت بنویسم شعری که تاکنون مثل آن نوشته نشده است، شعری با واژه های طلایی و جامه ای طلایی و رشته ای طلایی، وقتی سروده ام تمام شد مردانی از جنس ابولهب آمدند شعرم را دستگیر کرده، و صندوق پستی را با سُرب و شمع پلمپ کردند!! "نزار قبانی" ترجمه :دکتر یدالله گودرزی
-
هر آنچه می رسد از جانب شما خوب است
پنجشنبه 23 بهمنماه سال 1399 16:55
خدا بزرگ،خدا مهربان،خدا خوب است تو خوب هستی و من خوبم و هوا خوب است دلم اگر چه شکسته اگر چه بیمار است ولی به عشق تو چون هست مبتلا ،خوب است مریض عشق تو هرگز شفا نمی خواهد چرا که درد اگر بود بی دوا خوب است مگو که "درد و بلایت به جان من بخورد" به راه عشق اگر درد اگر بلا ،خوب است خوشم به خنده،به اخم و گلایه ات...
-
دو خصم داده به هم دست و این فگار یکی
پنجشنبه 23 بهمنماه سال 1399 15:36
دو خصم داده به هم دست و این فگار یکی یکی تو دشمن جانیّ و روزگار یکی به خون من دو زبردست، هم زبان شده اند نگاه مست یکی، چشم میگسار یکی دو فتنه گر به کمین دل رمیدهٔ ماست کمند طره یکی، زلف تابدار یکی یکی، دو کرده غمم را فریب وعدهٔ تو بلای هجر یکی، درد انتظار یکی نه در دلی و نه در دیدهٔ خراب مرا ازین دو خانه، نیامد تو را...
-
خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند
پنجشنبه 23 بهمنماه سال 1399 13:59
خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند نصیب دشمن ما را نصیب ما نکند من و ز کوی تو رفتن؟ زهی خیال محال! که دام زلف تو هرگز مرا رها نکند چگونه سرو چمن خوانمت که سرو چمن به سر کله نگذارد به بر قبا نکند! چگونه ماه فلک دانمت که ماه فلک به دست جام نگیرد به بزم جا نکند! چه داند آنکه شب ما چگونه میگذرد کسی که دست در آن طرهی دو تا...
-
آن مرد بی قرار
پنجشنبه 23 بهمنماه سال 1399 11:42
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو من می شناختم او را نام تو راهمیشه به لب داشت حتی در حال احتضار آن دلشکسته عاشق بی نام و بی نشان آن مرد بی قرار ** روزی اگر سراغ من آمد به او بگو هر روز پای پنجره غمگین نشسته بود وگفتگو نمی کرد جز با درخت سرو در باغ کوچک همسایه شبها به کارگاه خیال خویش تصویری از بلندی اندام می کشید و در...
-
یک جهان بر هم زدم،کز جمله بگزیدم تورا
پنجشنبه 16 بهمنماه سال 1399 19:04
یک جهان بر هم زدم،کز جمله بگزیدم تورا من چه میکردم به عالم،گر نمیدیدم تورا صبح نیلوفر که یک رویا مرا بیدار کرد ناگهان حس کردم ای خورشید،بوییدم تورا ! شورشی در نام ها افتاده بود از یاد تو لحظه ای نیلوفری در یاد،نامیدم تورا عشق می بارید و می بارید و می بارید عشق آسمانم غرق شد در عشق،تابیدم تورا چشم ها وامانده اند،از...
-
دیدار تو حل مشکلات است
چهارشنبه 15 بهمنماه سال 1399 19:13
دیدار تو حل مشکلات است صبر از تو خلاف ممکنات است دیباچهٔ صورت بدیعت عنوان کمال حسن ذات است لبهای تو خضر اگر بدیدی گفتی: «لب چشمه حیات است!» بر کوزهٔ آب نه دهانت بردار که کوزهٔ نبات است ترسم تو به سحر غمزه یک روز دعوی بکنی که معجزات است زهر از قبل تو نوشدارو فحش از دهن تو طیبات است چون روی تو صورتی ندیدم در شهر که مبطل...
-
حدیث عشق
شنبه 11 بهمنماه سال 1399 18:54
تفاوتی نکند قدر پادشایی را که التفات کند کمترین گدایی را به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد که در به روی ببندند آشنایی را مگر حلال نباشد که بندگان ملوک ز خیل خانه برانند بینوایی را و گر تو جور کنی رای ما دگر نشود هزار شکر بگوییم هر جفایی را همه سلامت نفس آرزو کند مردم خلاف من که به جان میخرم بلایی را حدیث عشق نداند...
-
اندرز
شنبه 11 بهمنماه سال 1399 18:41
-
هیچ کس اینجا گم نمی شود
چهارشنبه 8 بهمنماه سال 1399 09:03
دنیا کوچکتر از آن است که گم شده ای را در آن یافته باشی هیچ کس اینجا گم نمی شود آدم ها به همان خونسردی که آمده اند چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند یکی در مه یکی در غبار یکی در باران یکی در باد و بی رحم ترینشان در برف آنچه به جا می ماند رد پائی است و خاطره ای که هر از گاه پس میزند مثل نسیم سحر پرده های اتاقت را...
-
دلتنگی
شنبه 4 بهمنماه سال 1399 23:47
دلتنگی دل تنگی بیماری خوبی است.حیف که ازش نمی شود خیلی بار برداشت همین طور به عمق میرود, گود میشود.. از یک نقطه شروع می کند و پیش می رود همه نشان ها را هم می گیرد یعنی اولش یک شعری را می شنوی دلت تنگ می شود کسی را می خواهی که باشد کنار تو وان شعر مثلا ونیست پس دلت تنگ می شود. اما کم کم همه جا را می گیرد . یک تکه ابر...
-
خوش خوش کشانم می بری آخر نگویی تا کجا
سهشنبه 30 دیماه سال 1399 12:50
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما افتاده در غرقابهای تا خود که داند آشنا گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا ای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه ده ای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصا این...
-
می خواهم دریا بشوم
یکشنبه 28 دیماه سال 1399 23:38
رودخانه ای در سرم دارم رودخانه ای در قلبم رودخانه ای در مشتم رودخانه ای در جیبم می خواهم دریا بشوم بغلت کنم همین! "جلیل صفربیگی"
-
ای آنکه یک شب بی خبر رفتی
شنبه 27 دیماه سال 1399 21:06
ای آنکه یک شب بی خبر رفتی ای آنکه تاک آشنایی را ؛ از خوشه ی انگور مستی ها ، تهی کردی. رفتی، شنیدم هر کجا رفتی در آسمان رنگ ریا دیدی. با هر لبی چون آشنا گشتی صد خنده ی ناآشنا دیدی. بازآ، که می دانم پشیمانی. بازآ، به یاد ماجراهایی که می دانی ... چون گربه ، پنهان شو در آغوشم "فرخ تمیمی"
-
منگر چنین به چشمم، ای چشم آهوانه!
پنجشنبه 11 دیماه سال 1399 22:12
منگر چنین به چشمم، ای چشم آهوانه! ترسم قرار و صبرم، برخیزد از میانه ترسم به نام بوسه، غارت کنم لبت را با عذر بی قراری , این بهترین بهانه ! ترسم بسوزد آخر، همراه من تو را نیز این آتشی که از شوق در من کشد زبانه چون شب شود از این دست، اندیشه ای مدام است, در بَر کشیدنت مست , ای خواهش شبانه! ای رجعت جوانی، در نیمه راه عمرم...
-
به وسعت یلدا
یکشنبه 30 آذرماه سال 1399 19:39
ای مهربان! که جاذبه دارد صدای تو امشب پرنده می وزد از چشمهای تو ! امشب حوالیِ تو مه آلود و مبهم است امشب شکفته در دلِ باران، هوای تو چون ذرّه در هوای نگاهت معلّقند گنجشک های گمشده از کهربای تو ! گفتم که روبروی تو آهندلی کنم امّا نمی گُذارد این دلِ آهنرُبای تو گرچه تمامِ آینه ها صاف و صادقند چیزی برای عرضه ندارند جای...
-
ساعتساز پیر
جمعه 28 آذرماه سال 1399 18:53
شاید ساعتساز پیر میفهمید، حالا که زمان برای هیچکسی خوب نمیگذرد، کسی ساعتش را برای ترمیم نمیآورد، اما او زن و بچهی گرسنه داشت و بیرون شدن از خانه به امید لقمهنانی حلال، تنها کاری بود که میتوانست در جنگ علیه «اپیدمی گرسنگی» انجام دهد. وقتی از کنارش رد میشدم، مانند تکدرخت پیرِ خمیدهیی که در ساحلی از ریگ...