-
مدتی هست که از بغض تو من سرشارم
دوشنبه 4 مردادماه سال 1400 20:28
مدتی هست که از بغض تو من سرشارم بی خبر رفتن تو سخت دهد آزارم گفته بودی که بدیدار تو خواهم آمد مانده ام منتظر تو . ز غم ات بیمارم بسته ای پنجره را . کوچه چو من بیدار است ! چشم دیدار تو را باز نگه می دارم روزگارم همه تار است بیا تا خورشید نور خود را بفشاند به سرای تارم لب خشگیده من چشم به باران دارد چون کویری عطش آلوده...
-
نشانی مرا از سراب نگیر!
یکشنبه 3 مردادماه سال 1400 00:21
نشانی مرا از سراب نگیر! من در گستره رؤیا ایستادهام. نه شب را صدا بزن نه خورشید را انکار کن. تنها چشمانت را ببند! "منوچهر زالپور"
-
یک ره سؤال کن گنه بیگناه خود
شنبه 2 مردادماه سال 1400 20:35
یک ره سؤال کن گنه بیگناه خود زین چشم پر تغافل اندک گناه خود زان نیمه شب بترس که در تازد از جگر تاکی عنان کشیده توان داشت آه خود دادیم جان به راه تو ظالم چه میکنی سر دادهای چه فتنهٔ چشم سیاه خود بردی دل مرا و به حرمان بسوختی او خود چه کرده بود بداند گناه خود درد سرت مباد ز فریاد دادخواه گو داد میزنید تو میران به...
-
شد ز غمت خانهی سودا دلم
شنبه 2 مردادماه سال 1400 18:12
شد ز غمت خانهی سودا دلم در طلبت رفت به هر جا دلم در طلب زهرهرخِ ماهرو مینگرد جانبِ بالا دلم فرش غمش گشتم و آخر ز بخت رفت بر این سقف مصفا دلم آه که امروز دلم را چه شد دوش چه گفتهست کسی با دلم در طلب گوهر دریای عشق موج زند... موج چو دریا دلم روز شد و چادر شب میدرد در پی آن عیش و تماشا دلم از دل تو در دلِ من...
-
از کنار کوچه ات رد می شدم
شنبه 2 مردادماه سال 1400 14:22
از کنار کوچه ات رد می شدم با نگاهت چشم من درگیر شد همچو مجنون بی سر و سامان شدم چون طپش در قلب من نقش تو تصویر شد گاه گاهی سوی من می آمدی گفتمت گر چه توهم دیر آمدی من همان آواره ام من همان مجنون تو در برم لیلا بشو لیلا بشو "خسرو فیضی"
-
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
جمعه 1 مردادماه سال 1400 14:16
در نظربازی ما بیخبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست ماه و خورشید همین آینه میگردانند عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا ما همه بنده و این قوم خداوندانند مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم آه اگر خرقه پشمین به گرو...
-
من تو را با تمام وجود گوش میدهم...
جمعه 1 مردادماه سال 1400 12:32
سکوت میکنم و به تمام تو گوش میدهم . به صدای نفس هایت به چشمان خیست که بریده بریده حرف میزند !! . که مبادا بُغض ات بمیرد و تو اشک هایت سرازیر شود . به بازی دستانت نگاه میکنم با بند کیفت ، که میخواهی برای حرف هایت جملهبندی کنی . من تو را با تمام وجود گوش میدهم . . احساس سپید من همچون رؤیاست که با تو معنا پیدا...
-
دوش گفتم بتوان دید به خوابت...
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1400 12:06
به من از دولت وصل تو مقرر میشد کارم از لعل گهربار تو چون زر میشد دوش گفتم: بتوان دید به خوابت، لیکن با فراق تو کرا خواب میسر میشد؟ بارها شمع بکشتم که نشینم تاریک خانه دیگر ز خیال تو منور میشد عقل دل را ز تمنای تو سعیی میکرد عشق میآمد و او نیز مسخر میشد گر چه بسیار بگفتیم نیامد در گوش خوشتر از نام تو، با آنکه...
-
مرا صدا کن . . مرا نگاه کن
یکشنبه 27 تیرماه سال 1400 12:50
گفتی در سر زمین من بارش ابرها بیداد بود و ظلم و ستم نه . من این فسانه تلخ باور نمی کنم آن باغ ها در دیار ما نبود و نیست اینجا در باغ های ما ابرها غمگسارانه می بارند گل ها شرمگینانه می خندند پروانه ها با جیغ و داد و خنده و سُرور جست و خیز کنان از دست شیطنت بچه ها در کوچه باغ های شهر از تاج شکوفه های سیب بر غنچه های...
-
نه گزیر است مرا از تو نه امکان گریز
یکشنبه 27 تیرماه سال 1400 10:09
کبر یک سو نه اگر شاهد درویشانی دیو خوش طبع به از حور گره پیشانی آرزو میکندم با تو دمی در بستان یا به هر گوشه که باشد که تو خود بستانی با من کشته هجران نفسی خوش بنشین تا مگر زنده شوم زآن نفس روحانی گر در آفاق بگردی به جز آیینه تو را صورتی کس ننماید که بدو میمانی هیچ دورانی بی فتنه نگویند که بود تو بدین حسن مگر فتنه...
-
خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد
یکشنبه 27 تیرماه سال 1400 09:54
خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد ناز معشوق دلآزار خریدن دارد فارغ از گله و گرگ است شبانی عاشق چشم سبز تو چه دشتیست! دویدن دارد شاخه ای از سردیوار به بیرون جسته بوسه ات میوه ی سرخسیست که چیدن دارد عشق بودی و به اندیشه سرایت کردی قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن عاشقی بی سر و پا عزم...
-
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
یکشنبه 20 تیرماه سال 1400 09:13
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام...
-
بهار که پرستوها می آیند من کوچ میکنم
یکشنبه 13 تیرماه سال 1400 01:07
بهار که پرستوها می آیند من کوچ میکنم. مقصد من شهر آرزوهای آبی ست. بهار که بیاید شکوفه ها ناخواسته میشکفند و من با چمدانی پر از برف به سوی خورشید می روم. لحظه ی ناب دل کندن از نداشته هایم و خداحافظ ای داشته های من: شالیزار جنگل دریا و نیلوفر. تو را هم میبرم نیلوفر اما آنجا مرداب نیست. آنجا آسمان هم دریایی ست. بهار که...
-
بسیار بیشتر از امروز دوستت داشتم
جمعه 11 تیرماه سال 1400 10:36
بسیار پیشتر از امروز دوستت داشتم در گذشتههای دور آنقدر دور که هر وقت به یاد میآورد پارچ بلور کنار سفرۀ من ابریق میشود کلاه کپی من، دستار کت و شلوارم، ردای سفید کراواتم، زُنار اتاق، همین اتاق زیر شیروانی ما غار غاری پر از تاریک و صدای بوسههای ما و قرنهای بعد تو را همچنان دوست خواهم داشت آنقدر که در خیالبافی...
-
چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی
سهشنبه 8 تیرماه سال 1400 23:41
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت که محب صادق آنست که پاکباز باشد به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم به کدام دوست گویم...
-
بوس از تو و جان از من، بازار چنین خوشتر
سهشنبه 8 تیرماه سال 1400 11:26
خونریزی و نندیشی، عیار چنین خوشتر دل دزدی و نگریزی، طرار چنین خوشتر زان غمزهٔ دود افکن آتش فکنی در من هم دل شکنی هم تن، دلدار چنین خوشتر هر روز به هشیاری نو نو دلم آزاری مست آیی و عذر آری، آزار چنین خوشتر نوری و نهان از من، حوری و رمان از من بوس از تو و جان از من، بازار چنین خوشتر الحق جگرم خوردی خونریز دلم...
-
خواب در عهد تو در چشم من آید هیهات
دوشنبه 7 تیرماه سال 1400 14:47
گر کسی سرو شنیدهست که رفتهست این است یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است نه بلندیست به صورت که تو معلوم کنی که بلند از نظر مردم کوتهبین است خواب در عهد تو در چشم من آید هیهات عاشقی کار سری نیست که بر بالین است همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است خود گرفتم که نظر بر رخ خوبان کفر است...
-
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
یکشنبه 6 تیرماه سال 1400 19:37
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش گر در آیینه ببینی برود دل ز برت جای خندهست سخن گفتن شیرین پیشت کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت راه آه سحر از شوق نمییارم داد تا نباید که بشوراند خواب سحرت هیچ پیرایه زیادت نکند حسن تو را هیچ مشاطه نیاراید از این...
-
عاشق آن کار خود از آه سحرگاهی کند
دوشنبه 31 خردادماه سال 1400 16:34
گر شبی عشق تو بر تخت دلم شاهی کند صدهزاران ماه آن شب خدمت ماهی کند باد لطفت گر به دارالملک انسان بروزد هر یکی را بر مثال یوسف چاهی کند من چه سگ باشم که در عشق تو خوش یک دم زنم آدم و ابلیس یک جا چون به همراهی کند هر که از تصدیق دل در خویشتن کافر شود بی خلافی صورت ایمانش دلخواهی کند بی خود ار در کفر و دین آید کسی محبوب...
-
گر شبی عشق تو بر تخت دلم شاهی کند
دوشنبه 31 خردادماه سال 1400 16:29
گر شبی عشق تو بر تخت دلم شاهی کند صد هزاران ماہ، آن شب خدمت ماهی کند شاه این قصه تو، من هم از گدایان می شوم پادشاهی یادی از بیچاره ها گاهی کند تو فقط یک شب شبیه آنچه می خواهم، بشو این، منِ شاعر، برایت آنچه می خواهی کند دوری کنعان و مصر آرزوها، سخت نیست تو زلیخا باش، یوسف خانه در چاهی کند با دروغی از تو، قلبم می شود...
-
تو عاشق خندان لبی من بی دهان خندیدهام
دوشنبه 31 خردادماه سال 1400 16:18
این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیدهام این بار من یک بارگی از عافیت ببریدهام دل را ز خود برکندهام با چیز دیگر زندهام عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیدهام ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیدهام دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریخته من با اجل آمیخته در نیستی پریدهام امروز...
-
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
جمعه 7 خردادماه سال 1400 10:21
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم گر چنان است که روی من مسکین گدا را به در غیر ببینی ز در خویش برانم من در اندیشه آنم که روان بر تو...
-
زبان خامه ندارد سر بیان فراق
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1400 21:56
زبان خامه ندارد سر بیان فراق وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق دریغ مدت عمرم که بر امید وصال به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق سری که بر سر گردون به فخر میسودم به راستان که نهادم بر آستان فراق چگونه باز کنم بال در هوای وصال که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی فتاد زورق صبرم ز بادبان...
-
فراق روی تو میسوزدم جگر، چه کنم؟
جمعه 17 اردیبهشتماه سال 1400 00:13
فراق روی تو میسوزدم جگر، چه کنم؟ ز کوی عافیت افتادهام بدر، چه کنم؟ به دل کنند صبوری چو کار سخت شود دلم نماند، ز هجر تو صبر بر چه کنم؟ مرا سریست به دست از جهان و آنرا نیز برای پای تو دارم، وگرنه سر چه کنم؟ دلی که بود، به زلف تو دادهام، دیرست کنون ز هجر تو جان میکنم، دگر چه کنم؟ ز چشم خلق، گرفتم، بپوشم آتش دل مرا...
-
کی بوده ای نهان که هویدا کنم تو را
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1400 19:39
کی رفتهای زدل که تمنا کنم تو را کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را غیبت نکردهای که شوم طالب حضور پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را چشمم به صد مجاهده آیینهساز شد تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را بالای خود در آینهٔ چشم من ببین تا با خبر زعالم بالا کنم...
-
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1400 14:31
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نه دگر ره دیده میافتد بر آن بالای فتانم تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم...
-
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
پنجشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1400 23:16
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم من رمیده دل آن به که در سماع نیایم که گر به پای...
-
بیتو هم میتوانم
شنبه 28 فروردینماه سال 1400 12:03
بیتو هم میتوانم به دریا نگاه کنم زبان موجها واضحتر از زبان توست هر چه خاطراتت را در دلم زنده کنی بیهوده است بیتو هم میتوانم تو را دوست داشته باشم "ازدمیر آصف" مترجم : ابوالفضل پاشا
-
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
پنجشنبه 26 فروردینماه سال 1400 11:53
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است آری! افطار رطب در رمضان مستحب است روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است یا رب! این نقطهٔ لب را که به بالا بنهاد؟ نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است شحنه اندر عقب است و، من از...
-
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1400 12:08
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟ گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟ نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو من به جان آمدم، اینک تو چرا مینایی؟ بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی همه عالم به تو میبینم و این نیست عجب به که بینم؟...