دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم!

Image result for ‫آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم!‬‎

حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به هم

شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید

آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم!

روح غمگینِ تـــو در کالبدم جا خوش کرد

سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم

در کنـــار تــــو

سخت است که از درد کسی تا به ابد زنده بمانی


سخت است که از درد کسی تا به ابد زنده بمانی 
هر شب ز غم و غصه ی  پنهانی خود زنده بمانی
سخت است که در اوج جوانی به دلت داغ ببینی

با درد دلت تا برسی  سن نود زنده بمانی

سخت است بخوابی ، تو ولی خواب ببینی
آن عشق قشنگت ز کنارت برود زنده بمانی
سخت است که در اوج خزان در دل تهران

آن بارش باران به غمت نم  بزند زنده بمانی
سخت است که دل را بدهی جان نسپاری
ازدیدن عکسی غم او تازه شود زنده بمانی

 

"محمدصادق رزمی"

 

تنهایی من عمیق ترین جای جهان است

Image result for ‫تنهایی من عمیق ترین جای جهان است‬‎
انگشتت را
هرجای نقشه خواستی بگذار
Image result for ‫تنهایی من عمیق ترین جای جهان است‬‎
فرقی نمی کند

تنهایی من
عمیق ترین جای جهان است
و انگشتان تو هیچ وقت
به عمق فاجعه پی نخواهند برد

 

"لیلا کردبچه"

چشمهایت (رضا عیوضیان)


چشمهایت را که می بندی
نمی میرم
دنیا را از دست می دهم

Image result for ‫چشم هایت‬‎

چشمهای تو شعرهای من

      Image result for ‫چشم هایت‬‎       
            می گفت با غرور               
این چشمھا که ریخته در چشمھای تو
گرد نگاه را
این چشمھا که سوخته در این شکیب تلخ
رنج سیاه را
این چشمھا که روزنه آفتاب را
بگشوده در برابر شام سیاه تو
خون ثواب را
کرده روانه در رگ روح تباه تو
این چشمھا که رنگ نھاده به قعر رنگ
این چشمھا که شور نشانده به ژرف شوق
این چشمھا که نغمه نھاده بنای چنگ
از برگھای سبز که در آبھا دوند
از قطر ه های آب که از صخره ها چکند
از بوسه ها که در ته لبھا فرو روند
از رنگ
از سرود
از بود از نبود
از هر چه بود و هست
از هر چه هست و نیست
زیباترند ، نیست ؟

من در جواب او
بستم به پای خسته ی لب ، دست خنده را
برداشتم نگاه ز چشم پر آتشش
گفتم
دریغ و درد
کو داوری که شعله زند بر طلسم سرد
"نصرت رحمانی"