-
هرگز کسی به خوبی چون یار ما نباشد
یکشنبه 21 خردادماه سال 1402 12:32
هرگز کسی به خوبی چون یار ما نباشد مه را نظیر رویش گفتن روا نباشد موئی چنان خمیده چشمی چنان کشیده در چین به دست ناید و اندر ختا نباشد با او همیشه ما را جز لاله در نگیرد با ما همیشه او را جز ماجرا نباشد گر حال من نپرسد عیبش مکن که هرگز سودای پادشاهی حد گدا نباشد ما کشتگان عشقیم همچون عبید ما را عقلی سلیم نبود صبری بجا...
-
هیچ روزی تکرار نمیشود
شنبه 20 خردادماه سال 1402 22:43
هیچ روزی تکرار نمیشود هیچ شبی، دقیقاً مثل شب پیش نیست هیچ بوسهای، مثل بوسهی قبل نیست! و نگاه قبلی مثل نگاه بعدی روزها ، همه زودگذرند... چرا ترس؟ این همه اندوه بیدلیل برای چیست؟ هیچ چیزی همیشگی نیست... فردا که بیاید، امروز فراموش شده است. "ویسواوا شیمبورسکا"
-
باعث خوشحالی جان غمین من کجاست؟
جمعه 19 خردادماه سال 1402 23:52
این زمان یارب مه محمل نشین من کجاست آرزو بخش دل اندوهگین من کجاست جانم از غم بر لب آمد، آه از این غم، چون کنم باعث خوشحالی جان غمین من کجاست ای صبا یاری نما اشک نیاز من ببین رنجه شو بنگر که یار نازنین من کجاست دور از آن آشوب جان و دل ، دگر صبرم نماند آفت صبر و دل و آشوب دین من کجاست محنت و اندوه هجران کشت چون وحشی مرا...
-
مرا دلیست که او را نه انتهاست نه غایت
دوشنبه 15 خردادماه سال 1402 19:54
مرا دلیست که او را نه انتهاست نه غایت نهایت همه دلها به پیش اوست هدایت چو برزخی که بود در میان ظاهر و باطن میان ختم نبوت فتاده است و ولایت ازوست بر همه جانها فروغ و تاب تجلی ازوست بر همه دلها ظهور نور هدایت روان او ز تصور گذشته است و تفکر عیان او ز خبر وارهیده است و حکایت علوم او ز طریق تجلی است و تدلی نه از طریقه ی...
-
دلم گرفت از این گردش و از این تکرار
یکشنبه 14 خردادماه سال 1402 23:18
بهار پشت زمستان بهار پشت بهار دلم گرفت از این گردش و از این تکرار نفس کشیدن وقتی که استخوان به گلو نگاه کردن وقتی که در نگاهت خار اگر به شهر روی طعنه های رهگذران اگر به خانه بمانی غم در و دیوار نمانده است تو را در کنار همراهی که دوستانِ تو را می خرند با دینار نه دوستان؛ صفحاتی ز هم پراکنده که جمع کردنشان در کنار هم...
-
چند نصیحتم کنی کز پی نیکوان مرو
شنبه 13 خردادماه سال 1402 09:23
سخت به ذوق می دهد باد ز بوستان نشان صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان گر همه خلق را چو من بی دل و مست می کنی روی به صالحان نما خمر به زاهدان چشان طایفه ای سماع را عیب کنند و عشق را زمزمه ای بیار خوش تا بروند ناخوشان خرقه بگیر و می بده باده بیار و غم ببر بی خبرست عاقل از لذت عیش بیهشان سوختگان عشق را دود به سقف می...
-
تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1402 10:44
تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم ور به غیر از تو بود، هیچکسم هیچکسم هر کجا تیر جفای تو، من آنجا سپرم هر کجا خوان هوای تو، من آنجا مگسم پس ازین دست من و دامن سودای شما چند گردم پی سودای پراکنده بسم تو به خوبی و لطافت چو گل و آبی و من با گل و آب برآمیخته چون خار و خسم کی بود کی که به وصلت رسم ای عمر عزیز؟ ترسم این عمر به...
-
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
سهشنبه 9 خردادماه سال 1402 22:42
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی؟! به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم همه جا به هر زبانی، بود از تو گفت و گویی! غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویی! به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم شدهام ز ناله، نالی، شدهام ز مویه، مویی...
-
نگفتمت مرو آنجا؟ ــ که آشنات منام
دوشنبه 8 خردادماه سال 1402 11:03
نگفتمت مرو آنجا؟ ــ که آشنات منام در این سرابِ فنا، چشمهی حیات منام وگر بهخشم رَوی صدهزارسال ز من بهعاقبت بهمن آیی که منتهات منام نگفتمت که بهنقشِ جهان مشو راضی؟! که نقشبندِ سراپردهی رضات منام نگفتمت که منام بحر و تو یکی ماهی؟! مرو به خشک؛ که دریای باصَفات منام نگفتمت که چو مرغان بهسوی دام مرو؟! بیا که...
-
برای مرگ جوانم، برای ماندن پیر
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1402 00:04
برای مرگ جوانم، برای ماندن پیر بگو چگونه کنم این شگفت را تفسیر؟ زمین به دام گل و سبزه گیردم که بمان زمانه ام به گلو نیشتر زند که بمیر مرا کمان اجل بسکه تیر باران کرد ز مو به موی تنم میدمد جوانهء تیر هزار تیر، یکی کارگر نشد از مرگ مگر که همت یار از کمر کشد شمشیر زمینگرفتهء این کوییم و غریبهء دوست گرسنه مانده درگاه عشق...
-
الفت کم و غرور فراوان و عهد سست(حزین لاهیجی)
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1402 08:37
رگ در تنم ز شورش سودا گسیخته پیوند من ز جان شکیبا گسیخته یارای عقل نیست عنان داریم دگر زنجیر من بهار به صحرا گسیخته الفت کم و غرور فراوان و عهد سست سررشتهٔ امید ز صد جا گسیخته اشک روان به بوم و برم تا چها کند سیلی چنین عنان مدارا گسیخته تا چند ساز ناله به کوه و کمر کنم از زخمه ناخنم رگ خارا گسیخته طالع نگر گه با همه...
-
به قصد سجده ی چشمت,همیشه این زائر رمیده , پای پیاده , غریب می آید
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1402 10:23
بخوان دوباره برایم , میان آوازت صدای ,چهچه ی عندلیب می آید همیشه تکیه کلامت ,به یاد می ماند که : سادگی به زنان نجیب می آید شبیه کعبه ای و در حریم قدسی تو صدای گریه و امن یجیب می آید تمام آنچه که هستی,تمام بودن تو به چشم عاشق من دلفریب می آید چو سر به دامن من میگذاری , از هر سمت صدای ناله و آه رقیب می آید به قصد سجده ی...
-
صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1402 23:37
صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی که چه طاقت است جان را چو تو نور خود نمایی تو چنان همایی ای جان که به زیر سایه تو به کف آورند زاغان همه خلعت همایی کرم تو عذرخواه همه مجرمان عالم تو امان هر بلایی تو گشاد بندهایی تویی گوهری که محو است دو هزار بحر در تو تویی بحر بیکرانه ز صفات کبریایی به وصال میبنالم که چه بیوفا...
-
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
جمعه 25 فروردینماه سال 1402 00:56
مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من کوبی زمین من به سر آسمان من درمان نخواستم ز تو من درد خواستم یک درد ماندگار! بلایت به جان من می سوزم از تبی که دماسنج عشق را از هرم خود گداخته زیر زبان من تشخیص درد من به دل خود حواله کن آه ای طبیب درد فروش ِجوان ِمن نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را تا خون بدل به باده شود در رگان من گفتی...
-
در میان این همه اگر تو چقدر بایدی
جمعه 18 فروردینماه سال 1402 12:49
در تمام طول این سفر اگر طول و عرض صفر را طی نکرده ام در عبور از این مسیر دور از الف اگر گذشته ام از اگر اگر به یا رسیده ام از کجا به ناکجا... یا اگر به وهم بودنم احتمال داده ام باز هم دویده ام آنچنان که زندگی مرا در هوای تو نفس نفس حدس می زند هر چه می دوم با گمان رد گام های تو گم نمی شوم راستی در میان این همه اگر تو...
-
اسیر بند گیسویت، کجا در بند جان باشد
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1402 10:47
اسیر بند گیسویت، کجا در بند جان باشد زهی دیوانه عاقل، که در بندی چنان باشد به دست باد گفتم جان فرستم باز میگویم: که باد افتان و خیزان است و بار جان گران باشد کسی بر درگه جانان ره آمد شدن دارد که در گوش افکند حلقه، چو در بر آستان باشد کسی کو بر سر کویت تواند باختن جان را حرامش باد جان در تن، گرش پروای جان باشد تو حوری...
-
ببینمت تو کجایی ؟
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1402 02:53
شکفته بادا لبان من که نیمه ماه نیم رخان تو را شبانه می بوسند. فدای تو دوچشم من که چشم های تو را خواب دیده اند. ببینمت تو کجایی که چهره ات باغی ست که از هزار پنجره نور می وزد هر صبح. و شانه های تو آنجا چه ابر های سپیدی که بر بلندی آنها چه تاج چهره چه خورشیدی! "رضا براهنی" شکفته بادا لبان من که نیمهماهِ...
-
عشق آنست که از روی حقیقت باشد
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1402 18:39
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است آری! افطار رطب در رمضان مستحب است روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است یا رب! این نقطهٔ لب را که به بالا بنهاد؟ نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است شحنه اندر عقب است و، من از...
-
با من چه کردهای تو که با دیگران کنی؟!
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1402 01:28
غم نیست گر تو هم هوس این و آن کنی با من چه کردهای تو که با دیگران کنی؟! ای گل که دل به صحبت هر خار و خس دهی از نیش خنده خون به دل باغبان کنی گویند روزگار تو با دیگران خوش است تنها به ما چو میگذری سر گران کنی باور نیایدم که تو نا آشنا پرست تنها مرا به تیر غم خود نشان کنی هر گز نکردهای تو ستمگر به کس وفا تا با من...
-
به انتظار نبودی، ز انتظار چه دانی؟
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1401 09:28
به انتظار نبودی، ز انتظار چه دانی؟ تو بی قراری دل های بی قرار، چه دانی؟ نه عاشقی که بسوزی، نه بیدلی که بسازی تو مست بادۀ نازی، از این دو کار، چه دانی؟ هنوز غنچۀ نشکفته ای به باغ وجودی تو روزگار گلی را که گشته خوار چه دانی؟ تو چون شکوفه خندان و من چو ابر بهاران تو از گریستن ابر نو بهار چه دانی؟ چو روزگار به کام تو لحظه...
-
تا درودی دیگر دو صد بدرود...
جمعه 26 اسفندماه سال 1401 14:56
دل تو اولین روز بهار، دل من آخرین جمعه سال و چه دورند و چه نزدیک به هم
-
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1401 23:18
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید این لطافت که تو داری همه دل ها بفریبد وین بشاشت که تو داری همه غم ها بزداید رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید نیشکر با همه شیرینی اگر لب...
-
این که تو داری قیامتست نه قامت
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1401 21:28
این که تو داری قیامتست نه قامت وین نه تبسم که معجزست و کرامت هر که تماشای روی چون قمرت کرد سینه سپر کرد پیش تیر ملامت هر شب و روزی که بی تو میرود از عمر بر نفسی میرود هزار ندامت عمر نبود آن چه غافل از تو نشستم باقی عمر ایستادهام به غرامت سرو خرامان چو قد معتدلت نیست آن همه وصفش که میکنند به قامت چشم مسافر که بر...
-
گنجشک کوچک من باش
شنبه 20 اسفندماه سال 1401 16:29
به تو گفتم: «گنجشک کوچک من باش تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم». و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد . من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم من به خوبی ها نگاه کردم چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست، بزرگ ترین اقرارهاست . من به اقرارهایم نگاه کردم سال بد رفت و من زنده شدم تو لبخندی زدی و من برخاستم دلم می خواهد خوب...
-
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست؟
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1401 22:11
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست؟ ساقی کجاست، گو سببِ انتظار چیست؟ هر وقتِ خوش که دست دهد مغتنم شمار کس را وقوف نیست که انجامِ کار چیست پیوندِ عمر بسته به موییست هوش دار غمخوارِ خویش باش، غم روزگار چیست؟ معنیِ آبِ زندگی و روضهٔ ارم جز طَرفِ جویبار و میِ خوشگوار چیست؟ مستور و مست هر دو چو از یک قبیلهاند ما دل به...
-
ندهم دل به قد و قامت سرو
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1401 20:47
نه خود اندر زمین نظیر تو نیست که قمر چون رخ منیر تو نیست ندهم دل به قد و قامت سرو که چو بالای دلپذیر تو نیست در همه شهر ای کمان ابرو کس ندانم که صید تیر تو نیست دل مردم دگر کسی نبرد که دلی نیست کان اسیر تو نیست گر بگیری نظیر من چه کنم که مرا در جهان نظیر تو نیست ظاهر آنست کان دل چو حدید درخور صدر چون حریر تو نیست همه...
-
صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی
جمعه 5 اسفندماه سال 1401 20:11
صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی که چه طاقت است جان را چو تو نور خود نمایی تو چنان همایی ای جان که به زیر سایه تو به کف آورند زاغان همه خلعت همایی کرم تو عذرخواه همه مجرمان عالم تو امان هر بلایی تو گشاد بندهایی تویی گوهری که محو است دو هزار بحر در تو تویی بحر بیکرانه ز صفات کبریایی به وصال میبنالم که چه بیوفا...
-
آهای عشق ، کجای قلبم رسوب کرده ای ؟
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1401 21:36
دفترم پر شده از چل تکه های درد قلم مدام از پاره های زخم می نویسد وُ لبخندهای لب پَر شده ماه دل دل می زند در نجابت مرداب عشق دانه ای می کارد تا بروید میوه ی زندگی تا خط خطی شود سفره ی شام آخر در ملکه ی مصر بودنم هزاران رویا خفته بود آنچنان که جاودانگی در تصور فرعون و هورا کشیدن بر لب های اهرام من بیقرار ِ رسیدن وُ جهان...
-
دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1401 15:13
دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است چاره کن درد کسی کز همه ناچارتر است من بدین طالع برگشته چه خواهم کردن که ز مژگان سیاه تو نگونسارتر است گر تواش وعدهٔ دیدار ندادی امشب پس چرا دیدهٔ من از همه بیدارتر است طوطی اَر پستهٔ خندان تو بیند گوید که ز تَنگ شکر این پسته شکربارتر است هر گرفتار که در بند تو مینالد زار میبرد حسرت...
-
کوچ...
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1401 09:51
من عاقبت از اینجا خواهم رفت پروانه ای که با شب میرفت این فال را برای دلم دید دیری است مثل ستاره ها چمدانم را از شوق ماهیان و تنهایی خودم پر کرده ام ولی مهلت نمیدهند که مثل کبوتری در شرم صبح پر بگشایم با یک سبد ترانه و لبخند خود را به کاروان برسانم اما من عاقبت از اینجا خواهم رفت پروانه ای که با شب میرفت این فال را...