دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان

Image result for ‫چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان‬‎

چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان


نه به دستی ظرفی را چرک می کنند


نه به حرفی دلی را آلوده


تنها به شمعی قانعند


و اندکی سکوت...

"حسین پناهی"

گاهی ...

Image result for ‫گاهی مسیر جاده به بن بست می رود‬‎

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود                     

گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل میزند                    

در راه هوشیاری خود مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست     

وقتی که قلب خون شده بشکست می رود

اول اگرچه با سخن از عشق آمده                          

آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

گاه یکسی نشسته که غوغا به پا کند                       

وقتی غبار معرکه بنشست می رود

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد                      

آن دیگری همیشه به پیوست می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای                           

وقتی میان طایفه ای پست می رود

هرجند مضحک است و پر از خنده های تلخ                 

بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست               

تیریست بی نشانه که از شصت می رود

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند                    

اما مسیر جاده به بن بست می رود

"افشین یداللهی"

طعم عشق

Image result for ‫طعم عشق‬‎
یک بار طعم عشق را چشیده ام
مزه تلخ قهوه سیاه می داد
تپش قلبم را تند کرد
بدن زنده ام را دیوانه
حواسم را به هم ریخت
و رفت 

                                                                                          "هالینا پوشویاتوسکا"                                                                                       

گیرم اندوه تو خواب است ,....

گیرم اندوه تو خواب است و نگاه تو خیال
پس دلم منتظر کیست عزیز این همه سال؟

پس دلم منتظر کیست که من بی خبرم؟
که من از آتش اندوه خودم شعله ورم؟

ماه یک پنجره وا شد به خیالم که تویی
همه جا شور به پا شد به خیالم که تویی

باز هم دختر همسایه همانی که تو نیست
باز هم چشم من و او که نمی دانم کیست

باز هم چلچله آغاز شد از سمت بهار
کوچه یک عالمه آواز شد از سمت بهار

پیرهن پاره گل جمله تبسم شده است
یوسف کیست که در خنده ی او گم شده است؟

این چه رازی است که در چشم تو باید گم شد
باید انگشت نمای تو و این مردم شد

به گمانم دل من باز شقایق شده ای
کار از کار گذشته است تو عاشق شده ای

یال کوب عطش است این که کنون می آید
این که با هیمنه از سمت جنون می آید

بی تو، بی تو، چه زمستانی ام ایلاتی من!
چِقَدَر سردم و بارانی ام ایلاتی من!

تو کجایی و منِ ساده ی درویش کجا؟
تو کجایی و منِ بی خبر از خویش کجا؟

دل خزانسوز بهاری است، بهاری است که نیست
روز و شب منتظر اسب و سواری است که نیست

در دلم این عطش کیست خدا می داند
عاشقم دست خودم نیست خدا می داند

عاشق چشم تو هستیم و ز ما بی خبری
خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری

"محمدحسین بهرامیان"

"

تو که نباشی...

تو نباشی
شهر بی اندازه بزرگ می شود !
گم می شوم
بین این همه تنهایی