-
علت دروغ گفتن مردها
شنبه 22 مردادماه سال 1390 14:14
روزی، وقتی هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود ، تبرش افتاد تو رودخونه وقتی در حال گریه کردن بود یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟ هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت. " آیا این تبر توست؟" هیزم شکن جواب داد: " نه فرشته دوباره به زیر آب...
-
خسته ام!
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 17:09
خسته ام میفهمید؟! خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن. خسته از منحنی بودن و عشق. خسته از حس غریبانه این تنهایی. بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت. بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ. بخدا خسته ام از حادثه صاعقه بودن در باد. همه عمر دروغ، گفته ام من به همه. گفته ام: عاشق پروانه شدم! واله و مست شدم از ضربان دل گل! شمع را...
-
در روزگار امدنت
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 17:05
این روزها که می گذرد احساس می کنم که کسی در باد فریاد میزند احساس می کنم از عمق جاده های مه آلود یک آشنای دور صدا می زند آهنگ آشنای صدای او مثل عبور نور مثل صدای آمدن روز است آن روز تنها پرچینی از خیال در دوردست حاشیه ی باغ می کشند که می توان به سادگی از روی آن پرید روزی که آسمان در حسرت ستاره نباشد روزی که آرزوی چنین...
-
مثل قصه ها
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 16:51
من هم شبی به خاطره تبدیل میشوم خط میخورم زهستی و تعطیل میشوم من هم شبی به خواب زمین میروم فرو بر دوش خاک حامله تحمیل میشوم من هم شبی قسم به خدا مثل قصه ها با فصل تلخ خاتمه تکمیل میشوم قابیل مرگ، نعش مرا میکشد به دوش کم کم شبیه قصه هابیل میشوم حک میکند غروب، مرا شاعری به سنگ از اشک و آه و خاطره تشکیل میشوم یک شب شبیه...
-
نازک خیالی!
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 16:48
دلبر که بر طرف چمن خوابیده یکتا پیرهن ترسم که بوی نسترن از خواب بیدارش کند از نکهت گل دوختم پراهنی بهر تنش از بس لطیف است آن بدن ترسم که آزارش کند ای آفتاب آهسته رو اندر حریم یار من ترسم صدای پای تو از خواب بیدارش کند
-
شمشیر کشیدن فتحعلی شاه علیه روس
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 16:46
گویند در جنگ دوم روس و ایران وقتی قشون روس به تبریز وارد شد و مصمم بود به سمت میانه حرکت کند، دولت ایران خود را در مقابل کار تمام شده ای دید و ناچار شد شرایط صلحی که دولت روس املا می کرد بپذیرد. فتحعلی شاه برای اعلان ختم جنگ و تصمیم دولت در بستن پیمان آشتی، بزرگان کشور را خبر کرد و به آنها فرمود: اگر ما امر دهیم که...
-
عمر گرانمایه
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 16:45
طی شد این عمر، تو دانی به چه سان پوچ و بس تند، چنان باد دَمان همه تقصیر من است، این که خودم میدانم که نکردم فکری که تامل ننمودم، روزی ساعتی یا آنی که چه سان میگذرد عمر گران؟ کودکی رفت به بازی، به فراغت، به نشاط فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات همه گفتند: کنون تا بچه ست، بگذارید بخندد شادان که پس از این دگرش، فرصت خندیدن...
-
سخنان دلنشین(1)
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 16:43
اگر آنان که از درگاه من روی بر گرداندند،می دانستند چقدر مشتاق ملا قات آنان هستم،هر آیینه از شوق جان می سپردند (حدیث قدسی) هنرمندترین نقاش کسی است که پس از گریه ی یک کودک،لبخندی بر لبانش نقاشی کند (دکتر سنگری) همه ی موجودات فریاد می کنند که خدا وجود دارد (ولتر) اگر اعتقاد به خدا مشکل باشدانکارش دشوارتر است (تنس) شیشه...
-
فقط کمی مرده ام...!
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 10:44
حتی آن روزها که تمام ثانیه هایش را با تو بودن خرج می کردم آرام و بی صدا می گفتمت: دلتنگم. و این دلتنگی لعنتی هیچگاه رهایم نکرد تا لحظه ی مرگ. دوستت دارم شیرین ترین کلمه ای ست که در این مکان عجیب و غریب برایت می نویسم. وقتی تازه زیر خاکی شدم قدیمی تر ها تشر می زدند که چرا هنوز هم به آن بالا فکر می کنی؟ در این جا...
-
تو را به خاطر ...
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 10:42
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم تو را به خاطر عطر نان گرم برای برفی که اب می شود دوست می دارم تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت لبخندی که مهو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می...
-
شبت خوش باد من رفتم (حکیم سنایی)
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 10:40
ترا دل دادم ای دلبر شبت خوش باد من رفتم تو دانی با دل غمخور شبت خوش باد من رفتم اگر وصلت بگشت از من روا دارم روا دارم گرفتم هجرت اندر بر شبت خوش باد من رفتم ببردی نور روز و شب بدان زلف و رخ زیبا زهی جادو زهی دلبر شبت خوش باد من رفتم به چهره اصل ایمانی به زلفین مایهی کفری ز جور هر دو آفتگر شبت خوش باد من رفتم میان...
-
اشعار دل انگیززززززززز!
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 10:34
گویند سلطان محمود غزنوی جلوی پلکان قصر ایستاده بود که یکی از شعرای درباری (احتمالا عوفی) را دید و از او خواست که وقتی سلطان پا به پله اول میگذارد مصراعی بگوید که سلطان حکم قتلش را بدهد و وقتی سلطان پا به پله دوم گذاشت مصراع دوم را چنان بگوید که نه تنها اثر مصراع اول را از بین ببرد بلکه شاعر را شایسته پاداشی گران کند....
-
ارادتی بر در آستان دوست!
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 10:32
بیا که میکنمت ای نگار حور جمال / نثار جان، نبود لایق تو گر زر و مال هزار بار فزون کردهام تو را شب و روز / دعا به دولت و عمر و ثنا به جاه و جلال شبی بیا که من بر درت نهم تا صبح / سرِ ارادت و تسلیم و عجز و بنده مثال تو خواب بودی و تا دسته من فرو کردم / به چشم دشمنت این خنجر چو آب زلال منم همیشه که تر میکنم درت شب و...
-
گذشت عمر
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 10:26
بجستجوی ورق پاره نامه ای دیروز چو روزهای دگر عمر خود هبا کردم ز روزگار قدیم آنچه کهنه کاغذ بود گشودم از هم و آنسان که بود تا کردم از آن میان قطعاتی ز نظم و نثر لطیف که یادگار بد از دوستان جدا کردم همه مدارک تحصیلی و اداری را ردیف و جمع به ترتیب سالها کردم کتابها که بگراندرون نهان شده بود به پیش روی برافشانده لا بلا...
-
وقتی که ریاضی دان عاشق می شود
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 10:23
منحنی قامتم ، قامت ابروی توست خط مجانب بر آن، سلسله گیسوی توست حد رسیدن به او، مبهم و بی انتهاست بازه تعریف دل، در حرم کوی دوست چون به عدد یک تویی من همه صفرها آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست بی تو وجودم بود یک سری واگرا ناحیه همگراش دایره روی...
-
آرزوی گمشده (فریدون توللی)
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 10:21
ماه ، دل افسرده ، در سکوت ِ شبانگاه بوسه ی غم زد به کوهسار و فرو رفت چهره ی او بود گوئیا که غم آلود رفت و ندانم چها که بر سر ِ او رفت سایه فزونی گرفت و دامن ِ پندار رفت بدانجا که بی نشان و کران بود رفت بدانجا که خنده مستی ِ غم داشت رفت بدانجا که اشک بود و خزان بود خسته ز آوارگی ، به دره ی تاریک سر به سر ِ صخره کوفت بد...
-
حال من بد نیست .....!
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 10:16
حال من بد نیست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!! خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی...
-
دل گرفته را به چه نام خوانم؟
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 18:32
دل گرفته را به چه نام خوانم که بغض گونه هایش را بارانی نکند؟ اشک شوق دیدگان را چه اسان رسوا میکند نمیدانم تو کیستی ولی وقتی به چشمانت خیره شدم مثل کودکی در مانده در صحرای بارانی دلت , دستانم بی پناهی را در اغوش کشید! من تو را نشناختم ولی خودم را چه خوب شناختم من گمشده ی دیدگان معصومت بودم! چقدر سکوت تلخ مهربانه ات...
-
«روزی تو خواهی آمد»
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 18:31
دلم گرفته است؛ چشمانم برای دیدنت بهانه می گیرند. نمی دانم با جای خالیت چه کنم؟ یک چیز را می دانی؟ بی تو، نفس کشیدن هم خفگی می آورد. دلم گرفته است، دیروز گریه کردم، امّا، گریه هم آرامم نکرد. بگذار رک و راست بگویم کم کم دارم خسته می شوم؛ خسته از این زمانه شوم. این روزها، کمترین چیزی که تقسیم می شود، باور است؛ باور. در...
-
چه سازم به خاری که بر دل نشیند؟
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 18:29
غــمت در نـــهانخانهء دل نــــشیند بنازی که لیلی به مـــحمل نشــیند مرنـجان دلم را که این مرغ وحـشی ز بامی که برخاست، مشکل نشیند خلــد گر به پا خـــاری آســان بر آید چه سازم به خـاری که بر دل نشیند به دنــبال محـــمل چـــنان زار گریم که از گـــریهام ناقـه در گــل نشیند بنــازم به بزم مـــحبت که آنــــــجا گــدایی به...
-
خیال خام
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 18:27
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت شروع وسوسهای در من، به نام دیدن و چیدن بود من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری که هردو باورمان ز...
-
چه راحت دلم را شکستی....!
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 18:26
برای من یک لحظه با تو بودن کافی بود تا شب ها خواب به چشمان من نیاید گمان می کردم لبخند تو برای من مانند بوی خوشی است که به همان زودی که می آید می رود که روزی به آینه خیره شدم و تو را در آن دیدم! کار از کار گذشته بود برای اینکه تنهایم نگذاری چه سخت غرورم را شکستم چشمان نمناکم را به تو نشان دادم ولی برای تو که دریا را...
-
می دانم که می دانی...
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 18:22
میدانم که میدانی همه دردهایم را میدانم که میشنوی صدای گریه های شبانه ام را میدانم که می بینی خلوت تنهایی من هنوز خالیست.. میدانم که همه را میدانی و من هنوز در شب آسایش ماه،کنج پستوی خیس از عطر شب بوها پشت نقاب غبار آلود خاطره ها،تصویری از درنگ را نقاشی میکنم...
-
برای بهترین دوستانم
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 18:20
مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر. اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن. هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی دانی. یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است. هیچوقت به یک مرد نگو...
-
دیر به دیر
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 18:18
چه دیــر به دیــر به خواب زندگی ام می آیی ! نمی دانی که من دلواپســی هایم را با رویـــــاهای تــــو رنگ می زنم ؟! نمی دانی که اندوهـــــم با خیــال تـــو می آمیــزد ... تا غــزل غــزل ترانه شود ؟! تو خـوب می دانی خـوب من ! خوب می دانی ... که در اندوه فاصــــله پنجــــره ی اتاقم باز نمی شــود حتی تا هوای تازه...
-
کوچه ای هست....
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 12:29
کوچه ای هست که هر روز غروب در انتظار شنیدن گام های ِ توست. ودراین کوچه خانه ای ست... تو رفتی وچه پرشتاب گذشتی تو،حتی لحظه ای صمیمانه، به در چوبی آن خانه نگاه نکردی اگرچه میدانستی پشتِ آن درحیاطی ست وباغچه ای، تو،رفتی وچه آسان گذشتی توحتی لحظه ای گذارا، این اندیشه به ذهنت خطور نکرد که گل هایِ باغچه ،با اصالت دستان تو...
-
حجله آشنایی
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 12:27
اگر به حجله آشنایی در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی و عده ای به تو گفتند کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد تو حرفشان را باور نکن تمام این سالها کنار ِ من بودی کنار دلتنگی ِ دفاترم در گلدان چینی ِ اتاقم در دلم… تو با من نبودی و من با تو بودم مگر نه که با هم بودن همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟ من هم هر شب شعرهای نو سروده...
-
دیگر کسی ساده نمی نویسد
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 12:22
دیگر کسی ساده نمی نویسد ساده نمی گوید حتی ساده نگاه هم نمی کند و من همچنان چشم هایم به دنبال کسی است که نگاهش ساده باشد حرف هایش، خنده هایش گریه هایش ساده باشند ساده بپوشد ساده راه برود ساده دستهایم را بگیرد ساده ساکت بماند ساده شلوغ کند باشد فقط همین
-
می آید و من نیستم
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 12:20
صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم قصه دنیا به سر می آید من نیستم یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند کاری از من بلکه بر می آید ومن نیستم خواب و بیداری خدایا بازهم سر می رسد نامه هایم از سفر می آید و من نیستم هرچه می رفتم به نبش کوچه او دیگر نبود روزی آخر یک نفر می آید و من نیستم در خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت میز...
-
سر سبزترین خاطره
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 12:19
سر سبزترین خاطره ام خاطره دست تو بود بهترین حادثه ام حادثه چشم تو بود که افق در پی وسعت آن گم می شد... به تو می اندیشم... به تو که حادثه ای در پس فردای منی... به تو که از دیروز ، یافته ای در دل شیدای منی... به تو می اندیشم مثل اندیشه یک برگ به گل مثل پروانه به شمع مثل عابد به عبادت مثل عاشق به زیارت و چه زیباست صدایت...